eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 طولی نکشید که دوباره آتاش کنارم جای گرفت اینبار عصبی تر در گوشم زمزمه کرد:-میخواستم سیب رو بزنم تو سرت تا این جمعیت یکم بخندن اما تصمیمم عوض شد انداختمش تو دامنت تا بفهمی هر کس سیب بندازه تو دامنت لزوما عاشقت نیس! کلافه نفسمو بیرون دادم انگار اونم مثل من فکر میکرد اورهان از عمد سیب رو توی دامنم انداخته،اصلا آتاش که منو دوست نداشت دلیل این همه حساس بودنشو نمیفهمیدم شاید به خاطر حسادت با برادرش بود! با بوی اسپند و دست زدن و کل کشیدن جمعیت داخل ساختمون شدیم دستای یخ زدم توی دستای آتاش میلرزید،حسابی احساس ضعف میکردم و با اینکه از صبح چیزی نخورده بودم دلم زیر و رو میشد، قدم تند کردم جایی که برای عروس و داماد حاضر کرده بودن و همین که خواستم بشینم آتاش دوباره بازومو گرفت و در گوشم لب زد:-باید صبر کنی تا آقام بیاد،مثل اینکه خیلی هولی که زودتر آقات میون این جمعیت بی آبرو شه! عصبی نگاهی بهش انداختم حالم داشت بهم میخورد و ممکن بود هر لحظه بالا بیارم،چند دقیقه ای همینجوری سرپا ایستاده بودیم تا بلاخره اژدرخان وارد شدو رو به سهیلا با لبخند گفت:-عروس بزرگم اگه بشینی یه خونه توی ده بالا و یه گردنبند طلا پیشکشت میکنم! سهیلا با شیطنت سر بالا انداخت،اژدرخان دستشو برد پشت سرشو گفت:-عروس اگه بشینی بهت یه خونه و یه زمین و یه صندوق طلا میدم! سهیلا با ناز نشست سر جاشو صدای کل زدنا بلند شد،اینبار اژدرخان به سمت من اومد و داد کشید:-عروس اگه بشینی بهت یه انگشتر و یه گاو میدم! همه با شعر محلی که میخوندن ازم میخواستن که راضی نشم اما برای من دیگه این چیزا ارزش نداشت فقط میخواستم هر چه زودتر بشینم همین که خواستم بشینم اژدرخان زودتر گفت:-عروس اگه بشینی بهت یه زمین و یه گاو و یه انگشتر میدم! نشستم سر جامو دوباره صدای کل کشیدنا بلند شد و بازم زمزمه های آتاش در گوشم بلند شد:-میبینی حتی برای آقامم ارزش نداری،شنیدم تو عمارتتون کلفتی میکردی؟ با پوزخند نگاش کردم و دم گوشش گفتم:-مثل اینکه یادت رفته مادر خودتم قبل از ازدواج با خان کلفت بوده! میدونستم جرات نمی کنه جلو اون جمعیت کاری کنه خم شد و در حالی که از خشم قرمز شده بود در گوشم گفت: -می دونم چیکارت کنم فقط صبر کن تا سوزوندن تو و آقات وقت زیادی نمونده! سر چرخوندم و نگاهی به چشمای وحشیش انداختم با جدیت رو ازم گرفت و زل زد به مردا و زنایی که رو به رومون مشغول رقص محلی بودن!🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻