eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 حرفش منطقی بود،چی بهتر از راحت شدن از شر آتاش،لیوان رو از دستش گرفتمو به دهانم نزدیک کردم،اما همین که خیسی آب به لبم خورد و طعم زهرمارش توی دهنم پیچیده بود دلم زیر و رو شد و باعث شد عق بزنمو لیوان آب از دستم بیفته و تموم محتویات داخلش کف آشپزخونه پخش بشه! آتاش عصبی به لیوان نگاهی انداخت و سیلی محکمی در گوشم خوابوند:فکر کردی حالا که ریختیش دیگه راحت شدی؟همین فردا میبرمت پیش خدیجه بی بی،جمیله میگفت اون میتونه تشخیص بده آبستنی یا نه! وحشت زده نالیدم:-خدیجه بی بی منو میشناسه اگه بفهمه حتما به خونوادم خبر میده! آتاش عصبانی تر فک صورتمو گرفت و گفت:-خیال کردی میذارم با بچه تو شکمت یه عمر اسیرم کنی؟کور خوندی،این گوری که بالا سرش گریه میکنی مرده توش نیست،در ضمن خیال نکن از بی بی راحت شدی کافیه یه اشاره کوچیک کنم تا جمیله لب باز کنه اونوقته که آبروی تو و... با صدای اورهان وحشت زده سر چرخوندم سمتش که عصبانی به سمت به سمت آتاش اومد و مشتی توی صورتش خوابوند:-چیکارش داری بی شرف؟فکر کردی خبر ندارم چه بلایی سرش آوردی؟خیال کردی گفتم اینجا بمونه تا تو راحت هر بلایی خواستی سرش بیاری؟ وحشت زده دستامو روی گوشم گذاشته بودم تا نشنوم،اورهان با دیدنم توی اون وضعیت نفسشو بیرون داد و رو بهم گفت: برو داخل عمارت! هول زده خواستم راه بیفتم که آتاش دستی به گونه مشت خوردش کشید و گردنشو چپ و راستی کرد گفت:-آیسن همینجا میمونه،از کی تا حالا برای زن من تو تصمیم میگیری خان داداش؟خیر باشه؟سهیلا میدونه چقدر روی زن برادرت غیرتی میشی؟ اورهان گردن آتاش رو توی دستاش گرفت و گفت:-دهنتو میبندی یا خفت کنم،همین امروز به خان میگی میخوای طلاقش بدی وگرنه به همه میگم چه غلط اضافه ای کردی! آتاش پوزخندی زد و در حالیکه نفس کم آورده بود گفت:-به هرکسی میخوای بگو،خودش خواست با من باشه! اورهان فشار دستشو بیشتر کرد و عصبی داد کشید:-دروغ نگو بی شرف وگرنه همینجا گردنتو خورد میکنم! آتاش که دیگه به سرفه افتاده بود گفت:-چه دروغی میتونی از خودش بپرسی! دست اورهان روی گردن آتاش شل شد و آتاش چند تا سرفه پشت سرم هم کرد و رو بهم گفت:- خودت خواستی با من باشی یا من مجبورت کردم؟ اورهان عصبی به سمت من چرخید و با اخمای توی هم رفتش زل زد تو چشام و منتظر جواب بود،حاضر بودم میمردم و توی اون موقعیت قرار نمیگرفتم،اما مجبور بودم به خاطر خودش،چون دیگه چاره ای برام نمونده بود اگه جمیله لب باز میکرد اگه زنعمو گردنبند رو به همه نشون میداد اونموقع باید لحظات آخر عمرمو به جنازه اورهان چشم میدوختم،تموم توانمو جمع کردمو سر به زیر انداختمو آروم لب زدم:-خودم خواستم!💧💧💧💧 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻