eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 تو یه لحظه تموم استرسم فراموشم شد و به زور جلوی خندمو گرفتم،نگاهی به‌گلناز که بدتر از من چهرش به کبودی میزد انداختم و لبمو به دندون گزیدم و برای اینکه جلوی خندمو بگیرم تیکه ی دیگه ای از شیرینی رو به دهانم گذاشتمو رو به‌گلناز گفتم:-واقعا دست و پنجمون درد نکنه چه شیرینی شده... اما هنوز جملم تموم نشده بود که با جمله ای که حوریه خاتون رو به عزیز گفت بقیه شیرینی پرید توی گلوم:-من این یکی رو میخوام،بیشتر به دل میشینه! عزیز کلافه نگاش رو بین من و حوریه خاتون گردوند: -این دختر ارسلانه خودت که میدونی پسر اولم بخاطر نداشتن پسر نتونست خان بشه این دختر به دردتون نمی خوره! -چه اشکالی داره همین که از دخترای عمارتتون باشه کفایت میکنه،روسریتو بردار ببینمت دخترجان! مثل سکته کرده ها خیره شده بودم به حوریه خاتون حتی پلکم نمیزدم،اینا چی داشتن میگفتن،من عروس عمارتی بشم که اورهان اونجا کار میکنه؟اصلا حتی تصورشم برام سخت بود چه برسه به انجام دادنش،با چنگی که مادرم با خوشحالی به روسریم زد با شرم سرمو به زیر انداختم:-ماشاالله ماشاالله دختر مطمئنم خوشگل ترین عروس عمارت ما میشی! عزیز در جواب گوهر خاتون که این جمله رو گفت:-آیسن هنوز کوچیکه حتی ماهیانه هم نشده،ما نمیتونیم قبل از شوهر دادن سحرناز،شوهرش بدیم! با حرف عزیز باریکه امید توی دلم روشن شد اما به چند ثانیه نکشید که حوریه خاتون گفت:-زیادم کوچیک نیس من نه سالم بود زن اژدرخان شدم، خودم یه شوهر خوبم برای سحرناز دست و پا میکنم دیگه میل خودتونه میتونید اردشیر خان رو بفرستین عمارت ما به هر حال از مردنش که بهتره! ‎-خیلی خب باید با آقای این دختر هم حرف بزنم ببینم راضیه دخترشو شوهر بده یا نه! ‎حوریه با اطمینان سرش رو تکون داد انگار مطمئن بود که جواب آقام مثبته! نگاهی به زنعمو که با خشم حسادت بهم چشم دوخته بود انداختم انگار که حق دخترشو خورده بودم، تموم امیدم برای منصرف کردن حوریه خاتون به زنعمو بود آخه مادرم از خوشحالی سر از پا نمیشناخت حتما پیش خودش فکر میکرد اینجوری خوشبختم میکنه،اما دریغ از یه کلمه حرف از طرف زنعمو،بعد از تموم شدن صحبت ها عزیز از جا بلند شد و گفت:-پس ما دیگه رفع زحمت میکنیم تا فردا خبرشو بهتون میدیم!  موقع خدا حافظی کل خانواده اژدر خان برای بدرقه مون توی حیاط حاضر شدن سه تا از پسرای عمارتم توی حیاط ایستاده بودن که چهره عصبانی آتاش بین همشون خودنمایی میکردم، خدایا من چطور میتونستم با یکی از اینا ازدواج کنم کسایی که حتی یه بارم باهاشون هم کلام نشدم،اگه اورهان بود هیچوقت اجازه نمیداد این اتفاق بیفته،دلم مثل سیر و سرکه میجوشید باید با آقام حرف میزدم اون تنها کسی بود که میتونست نجاتم بده،ولی بهش چی میگفتم میگفتم عاشق دستیار خان شدم باهاش قرار گذاشتم تا چند روزه دیگه میاد خواستگاری؟ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻