#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدسیپنجم
اورهان عصبی از جا بلند شد و چنگی به نامه دست آتاش زد و با عصبانیت ازش رو برگردوند و مشغول خوندن شد!
نگاهم به آتاش بود و منتظر بودم تا از متن نامه حرفی بزنه که پوزخندی زد و دستی به گوشه لبش که از مشت اورهان کمی ورم کرده بود کشید و گفت:-یکی طلب من خان داداش!
رو ازش گرفتمو زل زدم به اورهان تا شاید از طریق اون متوجه بشم چی توی اون کاغذ نوشته شده اما با دیدن چهره اش که رفته به رفته عصبی تر میشد ترسیدم چیزی بپرسم،دستی به پیشونیش کشید و دکمه اول لباسش رو باز کرد و و با اخمای درهم به سمت یاسمین حمله ور شد:-کی اینو بهت داده؟هان؟حرف بزن!-آقا...من...من
آتاش بازوی اورهان رو گرفت توی دست و گفت:-اسم و نشونی از طرف نداره،مشخصاتی که میده شبیه نصف مردای توی همین حیاطه،میگه چندباری که می رفته از چشمه آب بیاره جلوی راهش رو گرفته و ازش خواسته نامه ای برسونه دست سهیلا و جوابش رو بیاره!
اورهان نگاه چپ چپی به یاسمین انداخت و گفت:-اون گردنبند هم اون بهت داد مگه نه؟ دروغ گفتین که به سهیلا حمله شده؟
یاسمین با ترس دستش رو جلوی صورتش گرفت و گفت:-آقا به علی قسم مجبور شدم دروغ بگم خانوم ازم خواستن!
اورهان با اخمای درهم دستی به گردنش کشید و خواست از در اتاق بیرون بره که آتاش دستشو سد راهش کرد و متعجب و عصبی لب زد:-کجا میری؟
-از جلوی راهم برو کنار آتاش وگرنه جنازتو پهن میکنم کف این اتاق!
-نکنه زده به سرت؟میخوای بری اونو سوال جواب کنی؟خیلی خب برو همه چیز رو بذار کف دستش فقط بگو ببینم اونوقت از کجا میخوای بفهمی اون بی شرفی که این نامه رو نوشته کی بوده؟
-بهت گفتم برو کنار خودم بلدم چطوری از زبونش حرف بکشم!
آتاش پوزخندی زد و در جوابش گفت:-گمون کردی الان میاد اسم طرف رو بهت میگه؟اون کسی که این نقشه هارو سر هم کرده مطمئن باش اونقدری زرنگ هست که اسمی از خودش به جا نذاشته باشه،به علاوه حتی اگه سهیلا هم چیزی بدونه میزنه زیر همه چی میگه اینم پاپوشه و کار زن جدیدته،یکم عقلتو به کار بنداز جز یه نامه که معلوم نیس کدوم حیوونی نوشته و حرفای یه کلفت که هیچ کس براش تره هم خورد نمیکنه چیزی برای اثبات حرفت نداری!
اورهان دستشو به دیوار اتاق تکیه داد و چشماشو روی هم گذاشت انگار حرفای آتاش قانعش کرده بود!
آتاش از فرصت به دست اومده استفاده کرد نامه رو از دستش بیرون کشید و به سمت یاسمین قدم برداشت و با جدیت رو بهش گفت:-بگیرش،همون کاری رو بکن که قرار بود قبل از اینکه رازتو بفهمیم انجام بدی!
چشمای اورهان با شنیدن این حرف گشاد شد و عصبی به سمت آتاش حمله ور شد و دوباره یقه پیراهنش رو تو مشتش گرفت و چسبوندش به دیوار:-داری چه غلطی میکنی؟مگه نخوندی توی اون نامه چی نوشته؟نمیتونم آیسن رو تو همچین خطری بندازم،همینجا تمومش میکنیم!
آتاش تموم خشمش رو ریخت توی چشماش و به یکباره اورهان رو به عقب هل داد،از ترس جیغ کوتاهی کشیدم که اگه صدای ساز ودهل نبود تموم عمارت رو توی اتاق جمع میکرد!
آتاش عصبانی دستی به یقه لباسش کشید و گفت:-دفعه اول چیزی نگفتم چون اشتباه برداشت کرده بودی،خیال نکن میتونی وقت و بی وقت یقه منو بگیری و هر چی دلت خواست بارم کنی،این دختر الان زن برادر منه،اگه فکر کردی بهش چشم دارم بدون که اینقدرام بی شرف نیستم اما بیشتر از تو بهش اهمیت ندم کمترم نمیدم اینم به خاطر اینه که میدونم ظلمی در حق کسی نمیکنه و از همه آدمای این عمارت پاک تره پس بدون چیزی که توی ذهنمه هیچ ضرری بهش نمیرسونه!
اورهان عصبی دور خودش چرخی زد و داد کشید :-تا ندونم چی تو سرته اجازه نمیدم انجامش بدی!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻