eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 آتاش که صبر از کف داده بود اخماشو در هم کرد و رو به بالی گفت:-نه اینطوری نمیشه،برو تپانچه رو از توی اتاق بیار دوتا گلوله که حرومش کردم به حرف میاد،یالا!  بالی سری تکون داد و به سمت اتاق برگشت،مرد که حسابی ترسیده بود با لکنت لب زد:-به علی من تقصیری ندارم،من اهل و عیال دارم، یه مقدار اشرفی گرفتم بیامو این دختر رو ببرم جایی که دستور داده به خدا قسم گفت کاریش نداره گفت حتی یه قطره خون هم از دماغش نمیریزه فقط میخواد تسویه حساب کنه همین و الا به علی من حاضر به این کار نمیشدم! اورهان چنگی به موهای مرد زد و محکم توی دستش گرفتشون و دندوناشو بهم فشرد:-از کی دستور گرفتی؟هان؟ -نمیتونم بگم آقا اگه بفهمه من چیزی گفتم خونمو به آتیش میکشه! آتاش لگد محکمی توی پهلوش نشوند و گفت:-وقتی یه گلوله حرومت کردم اسم خودش که هیچ اسم آقاشم میگی! ترسیده سرچرخوندم تا ببینم بالی اومد یا نه که با دیدن سهیلا در حالیکه دست به شکم گرفته بود و ترسیده به سمتمون می اومد،عصبی از جلوی در کنار رفتم،مطمئن بودم اون از دلیل دشمنی این شخص با من خبر داره! لب به دندون گزید و نگاهی به داخل اتاق انداخت و رو بهم با حالت حق به جانبی گفت:-معلومه اینجا چه خبره؟این مرد کیه؟ آتاش توی اتاق تو چیکار میکنه؟زنش خبر داره شوهرش شب رو با تو صبح کرده؟ هر دو برادر رو گرفتی توی مشتت هان؟اصلا شرم و حیا نداری؟ خدا رو شکر این بار دیگه دستت برای همه رو شد! از پرروییش حرصم گرفته بود دلم میخواست چنگی به موهاش بزنمو پرتش کنم وسط حیاط اما حیف که باردار بود! حوصله ننه من غریبم بازیشو نداشتم باید اجازه میدادم تا اورهان خودش به حسابش رسیدگی کنه خواستم ازش رو برگردونم که با سیلی محکمی که توی صورتش خورد،متعجب سر چرخوندم سمت بالی! سهیلا رو که مات برده دستش رو جای سیلی گذاشته بود و بهش نگاه میکرد رو کناری زد و تپانچه رو گرفت سمت آتاش و برگشت رو به سهیلا گفت:-حرفی که از دهنت بیرون میاد رو اول مزه مزه کن،بی شرف تر از تو توی این عمارت سراغ ندارم،جای اورهان بودم حتی به بچه توی شکمتم شک میکردم! سهیلا مات برده از حرفای بالی نگاهی به اورهان انداخت،حتما انتظار داشت اورهان در دفاع ازش بالی رو دعوا کنه،اما اورهان عصبی نگاهی بهش انداخت و گفت :-برو توی اتاقت نوبت به تو هم میرسه! با این حرف رنگ از چهره سهیلا پر کشید،با عصبانیت نگاهی به بالی انداخت و در حالیکه خون خونش رو میخورد به سمت اتاقش راه افتاد! نگاهم به سهیلا بود که صدای قدم هایی که از سمت چپم میومد توجهمو جلب کرد شعبون در حالیکه نفس نفس میزد نزدیک شد و رو به اورهان که مشغول محکم کردن طناب دور پای مرد بود با حالت دستپاچه ای گفت:-چه خبر شده آقا؟این مرد دیگه کیه؟ -بیا کمک کن شعبون باید ببریمش توی طویله خوش ندارم بیشتر از این اینجا بمونه! شعبون کلاهشو از سر برداشت و ارسی هاشو گوشه ای در آورد و سر به زیرداخل اتاق شد و با کمک آتاش و اورهان مرد رو که حسابی از آتاش کتک خورده بود و جونی برای بلند شدن نداشت رو دوششون بلند کردن و منو بالی هم مضطرب و فانوس به دست جلو تر از اونا راه افتادیم و مسیر پیش رو رو براشون روشن کردیم! گرچه بالی بیشتر هیجان زده بود تا مضطرب اما من دلم مثل سیر و سرکه میجوشید،از خدا میخواستم فقط حسین پشت این قضیه نباشه،نمیخواستم دوباره مشکلی بین ده ما و اورهان اینا به وجود بیاد! مرد رو وسط طویله رها کردن و آتاش تپانچه به دست بالای سرش ایستاد:-دستت درد نکنه شعبون میتونی بری،چهار چشمی مراقب عمارت باش،امشب اوضاع با همیشه فرق داره! شعبون چشمی گفت و کلاهشو روی سر گذاشت و همین که خواست از طویله بیرون بره انگار که چیزی رو به یاد آورده باشه برگشت و با نگرانی رو به اورهان گفت:-آقا راستی جمیله نبود از درو همسایه پرسیدم گفتن تا غروب خونه بوده،اما هر چه در زدم باز نکرد شاید بلایی سرش اومده باشه چی امر میکنید؟! اورهان با شنیدن این حرف نگاهی عصبی به مرد که حالا به زور داشت نفس میکشید انداخت و به سمتش قدم‌برداشت و فکشو گرفت توی دستش و فشاری بهش داد:-سر جمیله چه بلایی آوردی مردک؟ -نمی...شناسم آقا،جمیله دیگه کیه؟ آتاش تپانچه رو گذاشت روی زانوش و عصبی گفت:-مثل اینکه تنت میخاره،حتما باید درد بکشی تا به حرف بیای بی شرف؟ چهره مرد با دیدن دوباره تپانچه هم رنگ میت شد و در حالیکه سعی داشت هر جور شده با همون دستای بسته سر تپانچه رو به طرف دیگه ای هدایت کنه لب زد:-امون بدین میگم آقا! اورهان با اخمای درهم رو بهش گفت:-خیلی خب به جای ننه من غریبم بازی حرف بزن،وگرنه بهت قول نمیدم جلوی شلیک کردنش رو بگیرم! -به خدا قسم کاریش نکردم،یه سکه بهش دادم به بهونه درمون مادر پیرم فرستادمش ده پایین پی نخود سیاه! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠