eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 صبح با شنیدن صدای جیک جیک پرنده ها(دلتون برا خروس تنگ شده نه؟😂)آروم چشمام و باز کردم،کمی طول کشید تا وضعیت خودمو تشخیص بدم! نگاهم سر خورد سمت اورهان و وحشت زده به جای خالی اش زل زدم! یعنی کجا رفته بود؟ با کرختی از جا بلند شدم و از زیر لحاف نگاهی به اندامم انداختم اینبار اثری از کبودی و زخم نبود تنها دوتا کبودی کم رنگ روی پوستم خودنمایی میکرد،حتی تنم کوفته هم نبود، دوباره صحنه دلخراش حمله آتاش و رها کردنم توی همون حال ملحفه رو محکم تر دور خودم پیچیدم و سلانه سلانه قدم برداشتم لب پنجره و چشم چرخوندم اما خبری از اورهان نبود! با حس این که نکنه بازم اتفاقی افتاده باشه یا نکنه مثل آتاش حالا که به مقصودش رسیده بود تنهام گذاشته باشه اشک تو چشمام جمع شد! در نیمه باز کلبه،شدت گریه ام رو بیشتر کرد،چطوری تونسته بود منو توی همچین وضعیتی رها کنه؟ نشستم کنار در و با گریه و صدای بلند اسمشو صدا زدم:-اورهان! به ثانیه نکشید که در کوبیده شد،ترسون سر بالا گرفتم با دیدن تنه خمیده ام رو زمین نشست رو زانو صورتم و قاب گرفت.-چی شده؟ آروم لب زدم:-ن... ن.. نرفتی؟ لبخند تلخی زد و سرم و تو بغلش گرفت: -مگه دیونه ام برم کجا برم؟ دوباره بلندم کرد و برگردوندم روی تشک و سرم گرفت :-مگه نگفتم از چیزی نترس؟دیگه همه چیز تموم شد،الان تو فقط مال منی و منم نمیذارم کوچکترین آسیبی بهت برسه،فهمیدی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻