eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Hamid Hiraad - Donyam.mp3
7.47M
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_532578779382444221.mp3
3.27M
🍃🕊💝☀️🎼 آوای بسیار زیبای مادر 🍃🌴💫🎤🎧با نوای استاد سالار عقیلی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
دختری خوزستانی در روز مادر آرزویش برطرف کردن مشکلات مادر فداکارش می باشد😔😭 به عشق مادر _ نذر سلامتی مادرها❤️ روایت مادری فداکار😭😭 سوژه مرکز سردار دلها❤️در ایام روز زن و مادر؛ مادری سرپرست خانوار و بسیار دلسوز است که از زبان دخترش چنین مشکلاتش بیان میشود:👇👇 از وقتی چشم بازکردم مادرم سرپرستیمو داشت من بچه طلاق بودم😔 مادرم منو برد پیش مادربزرگم اونجا بزرگ کرد از زیر صفرشروع کرد😭 تحت پوشش نهادهای حمایتی تونست درسشو ادامه بده بعدگرفتن دیپلم حادثه ی تلخی براش اتفاق افتاد: از اونجایی ک ما با خونواده مادری زندگی میکردیم خاله داشتم مریض بود یه روز ک ابگرمکن خونه خراب بود رفته بود حموم ک با صدای مهیبی بخودمون اومدیم دیدیم ک ابگرمکن اتیش گرفته😱 و خالم تو حموم بود ک بر اثر اتش سوزی جونش را ازدست میده😭💔 تواین حادثه مادرم میره کمکش😔 ک نجاتش بده بخشی از بدنش دچار سوختگی شدید شد و سالها معلولیت هم داره تو ناحیه دست چپش از این حادثه گذشت تونست با کمک چند خیر بره دانشگاه و درسشو ادامه بده و الان با هزینه تدریس تو این سالها من بزرگ شدم ازدواج کردم بماندمشکلات خودم الان ک این متنو براتون مینویسم مادرم بیماره😔 چندنوع مریضی داره ۲سال پیش عمل رحم انجام داد عملشو برداشتن😔 ارتروز زانو😔 وبیماری دیابت😔 و پرفشاری خون😔 هم داره الانم ک زخم دیابت😔 میخاد مستقل بشه اما ن درامدش اجازه اینکارو بهش میده و ن پس اندازی داره عزیز نیکوکار این مادر قریب ۵ماه است در نوبت دریافت کمک است و بخاطر شلوغی سوژه ها نتوانستیم کاری کنیم لذا در ایام ولادت خانم فاطمه زهراس میخواهیم به عشق تمامی مادران کمکش کنیم: ایشان به مدت چهار سال بیماربوده ک مجبور به گرفتن وام‌های متعدد شده ک برای ادامه ی درمانش تمام وسایل خونه رو فروخته برای درمانش😔حال باتوجه بهبود حالش و ادامه درمانش لذا تاالانم مخارج درمان رو برادرهاش میدادند و هرچی درآمد داره بابت قسط وامها می‌ره الان ک میخاد مستقل بشه هیچ گونه وسیله منزل ندارد😔😭 ک بخواد زندگی کنه و ب خیلی جاها مراجعه کرده ولی چیزی عایدش نشد لذا یکی از دوستان را برای رو برای بازدید فرستادیم و با صحنه های دلخراشی مواجهه شدیم😭 در گرمای طاقت فرسا خوزستان کولر و یخچال نداشت 😱ان شالله فرجی بشه وکمکش کنید تا بتونیم وسایل خونه رو تهیه کنیم یخچال گاز تلویزیون و فرش از مهمترین وسایلش است لذا اگر یکی را با کمک خانواده و دوستانتون تامین کنید بقیه رو از دیگر دوستان پیگیری میکنیم.✌️✌️🙏🙏 مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک تلگرام 🌹م.ن.سردار دلهاتهران💖 خوب بودن 💵 زیادی نمیخواد، فقط یه ❤️ بزرگ میخواد.... اطلاعیه رو ب دوستان مطمئن ارسال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ب عشق مقام مادر به این مادر نیازمند کمک کنیم و آرزوی دخترش را برآورده کنیم✌️✌️
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالهای دهمین مسابقه ۱ عمر سعد به چه بهانه ای جنگ را به عقب می انداخت؟؟🌷 ۲ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به امام عرض کرد آيا اين هياهو را مى شنوى دشمنان به سوى ما مى آيند". از امام حسین علیه السلام چه جوابی شنید؟؟🌷 ۳ وقتی امام حسین علیه السلام یک شب از دشمن فرصت خواست فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) جواب سکوت فرمانده ها را چه داد؟؟💖 ۴ شب عاشورا را توصیف کنید طبق مطالبی که برای شما فرستاده شده است ؟؟؟💚 ۵ چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟💖 ۶ سوال حضرت قاسم بن حسن از و جواب امام حسین علیه السلام را بیان بفدمائید؟؟💚 ۷ وقتی بریر شوخی میکند عبدالرحمان چه سوالی میپرسد؟ سوال و جواب عبدالرحمان و بریر را بنویسید؟؟💧 ۸ اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ 💙 ۹ عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ 🎗 ۱۰ على آخرين سخن خود را به برادرش عَمْرو بن قَرَظَه که برای هدایتش آمده است چیست؟؟؟ ضمن تشکر از اعضای محترم کانال و همراهان همیشگی لطفا ظرف یک هفته جواب دهمین مسابقه را به آیدی زیر ارسال کنید 🌹🌹👇👇 @Yare_mahdii313
اگرکسی آمد و به شاخ و برگهای باورهایت تبر زد نترس چون دستش به ریشه ات نمیرسه... از همان جا که قطع شدی جوانه بزن ریشه کن بزرگ شو...                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اگر عاشقانه هوادار یاری اگر مخلصانه گرفتار یاری اگر آبرو میگذاری به پایش یقینا یقینا خریدار یاری اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج و العافیَةَ والنَّصر وجَعَلنا مِن خَیرِ اعوانه و اَنصارِه وشیعة واتباعه و جَعَلنا مِنَ المُستَشهدین بَینَ یَدَیه                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 نگاه چپ چپی بهم انداخت،با نا امیدی سرمو پایین انداختم و خواستم چیزی بگم که گفت: -خیلی خب بپوشش اما،بذار موقعی که مهمونا اومدن،تا اشرف یه وقت بلایی سرش نیاره میشناسیش که!  با خوشحالی به گردنش آویزون شدمو بوسه ای روی صورت یخ زدش کاشتم! لبخندی زد و به طرف صندوقچه لباس هامون رفت واز داخلش جعبه ای در آورد و گفت: -بیا اینو بندازم گردنت امشب حداقل ظاهرت خوب باشه بلکه یه خواستگار خوب پیدا بشه و از این جهنم خلاص بشی! با عشق نگاهی بهش انداختم،نمیدونم چرا وقتی اسم خواستگار رو آورد چهره جذاب اورهان توی ذهنم مجسم شد! -با تو ام آیسن! -جانم آنا؟ اخم مصنوعی کرد و گفت: بجنب دیگه دختر دستم خشک شد. پشت بهش نشستم گردنبند رو برام بست،دستی بهش کشیدم یه گردنبند بیضی شکل از جنس طلا بود! -آنا این رو از کجا آوردی؟ سری کج کرد و با دستاش موهامو پشت سرم نوازش کرد: -قصش طولانیه یه روز برات تعریف میکنم،الان پاشو این گردنبندتم بنداز زیر لباست تا شب کسی نبینه، باید برم برای یه ایل غذا بپزم! چشمی گفتمو گردنبند رو زیر لباسم پنهون کردم، مادرم چادر گل گلیش رو بست دور کمرش و روسری سر کرد به طرف آشپزخونه رفت! هنوز پنج دقیقه هم از رفتنش نگذشته بود که صدای داد زنعمو بلند شد،قلبم هوری پایین ریخت با فکر اینکه نکنه به خاطر اینکه مادرمو کشوندم تو اتاق و چند دقیقه ای نبود داشت سرزنشش میکرد، از اتاق بیرون پریدم و با دیدن دست و صورت سیاه شده سحر ناز شوکه شده دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا صدای خندم باعث نشه عصبانیتشو سر من خالی کنه! زنعمو سطل آبی برداشته بود و داشت وسط حیاط عمارت روی دست و صورت سحرناز میریخت تا شاید بتونه آثار سورمه رو از روی پوستش پاک کنه و همزمان فریاد میکشید: -چرا دست زدی به سرمه،دلت شوهر میخواد؟دیگه از دست در رفتی،اگه خان الان اینجا بود که روزگارتو مثل دست و صورتت سیاه میکرد هم گند زدی به لباس من و هم لباس خودت،حقته امشب لباس کلفتا رو بدم بپوشی بشی یکی عین ایسن و ننه ش تورو چه به پارچه ابریشمی،محکم دست بکش،یه ساعت تو اون حموم داشتم کیسه کشیدمت حالا ببین چه شکلی شدی،لباستم که قرمزه شدی شبیه حاجی فیروز،دیگه این مرادم نگات نمیکنه چه برسه به پسرای با اصل و نصب! سحر ناز که به خاطر گریه و سردی آب داشت به خودش میلرزید میون هق هقش نالید:-تقصیر من نیست حتما ناهید دستش خورده ریخته من به سورمه دست نزدم! دلم به حالش سوخت داشتم پشیمون از کارم بهش نگاه میکردم که چشماش توی چشمام گره خورد و در گوش زنعمو چیزی گفت و بلافاصله زنعمو با اخم نگاهی بهم کرد و گفت:-گمشو توی اتاقت که حوصله تو یکیو دیگه ندارم،با این حرفش تموم عذاب وجدانمو از بین برد لبخندی زدمو با خودم گفتم هیچم از کاری که کردم پشیمون نیستم همش حقت بود و راه افتادم سمت اتاقمون! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_6007809225831483730.mp3
4.06M
خیلی قشنگه.. ‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻