eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اگر عاشقانه هوادار یاری اگر مخلصانه گرفتار یاری اگر آبرو میگذاری به پایش یقینا یقینا خریدار یاری اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج و العافیَةَ والنَّصر وجَعَلنا مِن خَیرِ اعوانه و اَنصارِه وشیعة واتباعه و جَعَلنا مِنَ المُستَشهدین بَینَ یَدَیه                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 نگاه چپ چپی بهم انداخت،با نا امیدی سرمو پایین انداختم و خواستم چیزی بگم که گفت: -خیلی خب بپوشش اما،بذار موقعی که مهمونا اومدن،تا اشرف یه وقت بلایی سرش نیاره میشناسیش که!  با خوشحالی به گردنش آویزون شدمو بوسه ای روی صورت یخ زدش کاشتم! لبخندی زد و به طرف صندوقچه لباس هامون رفت واز داخلش جعبه ای در آورد و گفت: -بیا اینو بندازم گردنت امشب حداقل ظاهرت خوب باشه بلکه یه خواستگار خوب پیدا بشه و از این جهنم خلاص بشی! با عشق نگاهی بهش انداختم،نمیدونم چرا وقتی اسم خواستگار رو آورد چهره جذاب اورهان توی ذهنم مجسم شد! -با تو ام آیسن! -جانم آنا؟ اخم مصنوعی کرد و گفت: بجنب دیگه دختر دستم خشک شد. پشت بهش نشستم گردنبند رو برام بست،دستی بهش کشیدم یه گردنبند بیضی شکل از جنس طلا بود! -آنا این رو از کجا آوردی؟ سری کج کرد و با دستاش موهامو پشت سرم نوازش کرد: -قصش طولانیه یه روز برات تعریف میکنم،الان پاشو این گردنبندتم بنداز زیر لباست تا شب کسی نبینه، باید برم برای یه ایل غذا بپزم! چشمی گفتمو گردنبند رو زیر لباسم پنهون کردم، مادرم چادر گل گلیش رو بست دور کمرش و روسری سر کرد به طرف آشپزخونه رفت! هنوز پنج دقیقه هم از رفتنش نگذشته بود که صدای داد زنعمو بلند شد،قلبم هوری پایین ریخت با فکر اینکه نکنه به خاطر اینکه مادرمو کشوندم تو اتاق و چند دقیقه ای نبود داشت سرزنشش میکرد، از اتاق بیرون پریدم و با دیدن دست و صورت سیاه شده سحر ناز شوکه شده دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا صدای خندم باعث نشه عصبانیتشو سر من خالی کنه! زنعمو سطل آبی برداشته بود و داشت وسط حیاط عمارت روی دست و صورت سحرناز میریخت تا شاید بتونه آثار سورمه رو از روی پوستش پاک کنه و همزمان فریاد میکشید: -چرا دست زدی به سرمه،دلت شوهر میخواد؟دیگه از دست در رفتی،اگه خان الان اینجا بود که روزگارتو مثل دست و صورتت سیاه میکرد هم گند زدی به لباس من و هم لباس خودت،حقته امشب لباس کلفتا رو بدم بپوشی بشی یکی عین ایسن و ننه ش تورو چه به پارچه ابریشمی،محکم دست بکش،یه ساعت تو اون حموم داشتم کیسه کشیدمت حالا ببین چه شکلی شدی،لباستم که قرمزه شدی شبیه حاجی فیروز،دیگه این مرادم نگات نمیکنه چه برسه به پسرای با اصل و نصب! سحر ناز که به خاطر گریه و سردی آب داشت به خودش میلرزید میون هق هقش نالید:-تقصیر من نیست حتما ناهید دستش خورده ریخته من به سورمه دست نزدم! دلم به حالش سوخت داشتم پشیمون از کارم بهش نگاه میکردم که چشماش توی چشمام گره خورد و در گوش زنعمو چیزی گفت و بلافاصله زنعمو با اخم نگاهی بهم کرد و گفت:-گمشو توی اتاقت که حوصله تو یکیو دیگه ندارم،با این حرفش تموم عذاب وجدانمو از بین برد لبخندی زدمو با خودم گفتم هیچم از کاری که کردم پشیمون نیستم همش حقت بود و راه افتادم سمت اتاقمون! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_6007809225831483730.mp3
4.06M
خیلی قشنگه.. ‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دقیقا                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
👏👏👏👏 @mosbat_andishi          🌹🌻🌹
دقیقا همینجوره....                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
ان شاءالله                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️آرامـش آسمـان 💫شب سهم قلبتان باشد ⭐️ و نـور ستـاره ها 💫روشنی بـخش ⭐️تـمام لحظہ هایتان 💫خُــدایـا ⭐️ستاره‌های آسمـانت را 💫سقف خانه دوستانم کن ⭐️تا زندگیشان 💫مـانند ستـاره بدرخشد ⭐️ 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷