eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
در هــــــــ ــــواےِ عشــ❤️ـــقِ پاڪــــــت از همہ رهاترینـم حسرتے بہ دڸ ندارم «تـو» ڪـہ باشے بهتــ❤️ــــرینم 😘 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠 ‌‌‌‌‌‌‌
حاج محمود کریمی_۲۰۲۲_۱۱_۰۲_۱۷_۱۷_۰۸_۸۱۲.mp3
9.31M
شراب امشب من ز جام دیگری است💐 سرود🎉✨ حاج‌محمود کریمی ولادت امام حسن عسکری علیه السلام 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ولادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد و شبتون بخیر 🌹🌹🌹🌹 @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
کاش امسال جشن میلاد به میزبانی پسر باشد ... ما همراهی کنیم و او تکبیر بگوید ما مُحبّ شویم و او محبوب شود ما عاشق شویم و او دلبری کند ما سربازی کنیم و او قیام کند ما پیروی کنیم و او فرمان دهد... "چه زیبا می شود اگر این عید بگوییم به تبریک حضورش صلوات" ولادت را به محضر فرزند عزیزشان امام زمان عجل الله فرجه تبریک میگوییم ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 -من احتیاجی بهش ندارم گلناز تازه همه اینا منو یاد اورهان میندازه،نمیتونم بپوشمش! ذوق زده دستی به لباس کشید و مقابل آیینه ایستاد:-خانوم جان من آخر نفهمیدم چرا دیگه نمیتونین با اورهان خان ازدواج کنین،اینجور که ساره میگفت اورهان خان هنوزم خاطر شمارو میخواد که حاضر نشده زنش رو به خاطر کاری که با شما کرد برگردونه تازه میگفت خان بهش چند نفر دیگه رو هم پیشنهاد داده اما قبول نکرده،خان هم گفته نمیخواد پسر عزب توی خونه اش باشه اورهان خان هم گذاشته رفته شهر،من مطمئنم اگه پا پیش بذاره آفاتونم دلش نرم میشه! سرمو انداختم پایین و همینجور که با انگشتای دستم ور میرفتم لب زدم:-نمیدونم گلناز من که از این مسائل سر در نمیارم بزرگای ده اینجوری گفتن،فکر کنم به خاطر اینه که من با آتاش ازدواج کردم و تا زنده باشه نمیتونم زن برادرش بشم هر چند گفتن تا آخر عمرم به اورهان حرومم! -اما خانوم جان شما که گفتین آتاش خان شب عروسی بهتون دست نزده که! -قبلش چی گلناز انگار اون شب رو فراموش کردی،یادت نیست چطوری...اصلا چرا داریم راجع به این چیزا حرف میزنیم بیا بریم به بقیه کارمون برسیم! لباس رو بیرون آورد و با احتیاط گوشه اتاق گذاشت و دست یخ زدمو توی دستاش فشرد:-من میدونم خانوم جان بلاخره شما عاقبت بخیر میشین چون دل پاکی دارین،پسرخالتونم آدم بدی نیست سواد داره،میتونه خوشبختتون کنه فقط کافیه اول اورهان خان رو فراموش کنید! -هر وقت تونستم فراموشش کنم اونوقت بهش فکر میکنم،راستی آنات کی میرسه؟باید اونم توی مجلس باشه! نفسش رو پر صدا بیرون داد و لب زد:-فردا میاد خانوم جان،اما... -اما چی؟نکنه مخالفه؟نمیخواد ازدواج کنی؟ -نه با ازدواجم مخالف نیست اما همش سرکوفتم میزنه اصغری رو با ساواش خان مقایسه میکنه میگه عرضه نداشتی مثل ساره عروسی کنی و خانوم عمارت بشی گشتی یه بدبخت بیچاره مثل خودت پیدا کردی که بقیه عمرتم کلفتی اونو کنی! -این حرفا چیه،مگه مهمه طرف پسر کی باشه مهم اینه بهت علاقه داشته باشه که داره،من روز اول که اورهان رو دیدم خیال میکردم کارگر خان هس اما باز هم ازش خوشم اومد،دل که این حرفا سرش نمیشه نگران نباش چند وقت که گذشت آناتم از اصغری خوشش میاد چون مرد خوبیه! -راست میگین خانوم جان؟ -دروغم چیه؟بلند شو بریم نکنه میخوای فردا شیرینی گندیده بدی دست اصغری! لبخندی زد و همراهم هم از جا بلند شدیم.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 ‌ صبح با صدای خروس از جا بلند شد و نگاهی به چهره رنگ پریده گلناز که با چشم باز کنارم دراز کشیده بود انداختم،دیشب تا نزدیکیای صبح داشتیم کار میکردم و انگار از اضطراب نتونسته بود بقیه شب رو هم بخوابه! غلتی زدمو به سمتش چرخیدم:-چی شده چرا نخوابیدی؟ -نمیدونم خانوم جان دلم آشوبه انگار که قراره اتفاق بدی بیفته! -نترس چیزی نمیشه! با باز شدن در هر دو وحشت زده سر جامون نشستم و با چشمای گشاد شده خیره شدیم به عزیزم:-پاشین ببینم نکنه یادتون رفته امروز قراره مهمون بیاد وقت خوابیدن نیست یالا کلی کار سرمون ریخته همین کم مونده جلوی رعیت جماعت بی آبرو بشیم! نفسمونو که از ترس حبس شده بود رو همزمان بیرون دادیم و از جا بلند شدیم:-چه خبر شده خانوم جان خانوم بزرگ که مخالف بودن میگفتن عزاداریم نباید سور و سات به پا کنیم،حتما چیزی شده! -عزیز رو که میشناسی چیزی تو دلش نیس حالا هم که دیده آقام کوتاه نمیاد میخواد آبرو داری کنه،دلتو بد نکن بریم! تا عصر همپای گلناز برای ورود خونواده اصغری همه عمارت رو برق انداختیم ثنا هم هیجان زده توی تموم کارا بهمون کمک میکرد،قرار بود مادرش بعد از رفتن گلناز کلفتی عمارتم به دست بگیره،زن زرنگی بود کم کم داشت خودشو توی عمارت جا میکرد! نزدیکای غروب بودو خسته و کوفته کنار گلناز لباس پوشیده و حاضر شده توی اتاق نشسته بودیم که صدای مراد به گوش رسید که خبر ورود مهمون هارو میداد،مادرش که چند ساعتی میشد که رسیده بود وارد اتاق شد و رو به گلناز گفت:-پاشو دختر برو تو‌ی مطبخ هر موقع گفتم چایی بریز بیار! گلناز سری تکون داد و به سرعت به سمت مطبخ دوید، خواستم پشت سرش برم که مادرش دستمو گرفت و با مهربونی در گوشم گفت:-گلناز رو دوست داری؟ متعجب نگاهی بهش انداختم:-معلومه! -خیلی خب پس امروز از اتاقت بیرون نیا،خوب نیست زن دو بخته توی مراسم عروس حضور داشته باشه بذار همه چیز تموم که شد بیا انگار با خودشون ملا آوردن فکر کنم میخوان همین امشب صیغه بخونن! لبمو به دندون گرفتمو نگاهی به صورتش انداختم و بدون هیچ حرفی برگشتم به اتاق! قلبم پر تپش میزد اما به خودم دلداری میدادم:-باید تحمل کنی آیسن راهیه که خودت انتخاب کردی و این تازه اولشه! با صدای آقام که به مهمونا خوشآمد میگفت اولین قطره اشکم چکید،اما پسش زدم و به خودم نهیب زدم:-نکنه به خاطر من گلناز خوشبخت نشه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدونید آقام تاج سر ومن خاک پاشم_۲۰۲۲_۱۱_۰۲_۱۹_۳۵_۱۶_۴۱۳.mp3
6.09M
🔊 💐 " بدونید آقام تاج سر و من خاک پاشم... حاج‌‌سیدمجید بنی فاطمه         🌺 ویژهٔ ولادت امام عسکری علیه السلام 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_1735868615.mp3
7.09M
☑️سینا درخشنده 📊یکی ی دونه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💕زمان خیلی تو اين مرحله از زندگيم اگه چيزى : 🔻شادم نميكنه 🔻منو تبديل به آدم نميكنه 🔻برام پولساز نيستش من وقت ندارم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ 🎬 ♩♬♫♪♭ دلم گرفته است به این دل‌شکسته جان بده تو راه خانه را به پای خسته‌ام نشان بده به داد من برس هوا هوای خاطرات اوست.... 💔 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
آرزویم همه این است که در خیمه‌ی تو بنگــرم از کرمت بنده ی خدمتکارم 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفجر 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🔹 🦚 نشستم گوشه اتاق و چشم دوختم به در شاید قسمت منم همین بود،تموم عمر زخم زبون شنیدن! چند دقیقه ای گذشت و با صدای پایی که از بیرون اتاق به گوشم رسید دراز کشیدم کف اتاق و پلکامو آروم روی هم گذاشتم حتما گلناز بود و میخواستم همراهش به مهمونخونه برم،نمیتونستم برای نرفتن دلیلی پیدا کنمو ترجیح دادم خودمو به خواب بزنم اینجوری دلش نمیومد بیدارم کنه،چند لحظه گذشت و با بسته شدن دوباره در چشمامو باز کردم،دلم نمیخواست گلناز رو توی همچین شرایطی تنها بذارم اون تموم روزای سختمو کنارم بود اما چاره چی بود مجبور بودم به خاطر خودش تحمل کنم اگه یه درصد هم حرفایی که آناش میزد حقیقت داشت نمیخواستم من باعث بهم خوردن خوشبختیش بشم! نشستم سرجامو گردنبند خورشیدمو از صندوقچه ام بیرون کشیدم،تو این چند ماه بعد گناز تنها مرهمم فقط همون شی بی جون بود تموم حرفایی که حتی نمیتونستم با گلناز درمیونش بذارم برای اون تعریف میکردم،انگار که خود اورهان نشسته باشه رو به رومو با دقت به حرفام گوش میده! تقریبا ساعتی گذشت با صدای بیرون رفتن مهمونا دوباره سر جا دراز کشیدمو خودمو به خواب زدم،دلم نمیخواست گلناز رو به خاطر حرف مادرش برنجونم،با صدای باز شدن در غلتی زدمو به سمتش چرخیدم و با دیدن گلناز چشمامو تا آخرین حد باز کردم:-من خوابم برد چرا بیدارم نکردی دختر؟ آهی کشید و بغل دستم نشست و زانوهاشو بغل گرفت:-خسته بودین خانوم جان دلم نیومد! -چه خبر شده تو که هنوز ناراحتی؟ -به خاطر آنامه،نمیدونی چقدر اصغری رو کوچیک کرد انگار که خودش خانوم بزرگه عمارته! با تعجب سر جام نشستم:-یعنی همه چیز به هم خورد؟ -نه خدا نکنه خانوم جان،اصغری اصلا به روی خودش نیاورد،همه رو زیر سیبیلی رد کرد اما از چشمای مادرش میشد فهمید به دل گرفته،خدا بهم رحم کنه اگه نظرشو برگردونن چی؟ -مگه صیغه نخوندین؟دیگه چه کاری از دستش ساختس؟به علاوه خود اصغری مهمه اگه میخواست پا پس بکشه تا این حد جلو نمیومد! -نه چه صیغه ای هنوز نه به داره نه به باره،این مادری که من دیدم تا همه جای منو ورانداز نکنه اجازه صیغه نمیده،داشتن میرفتن گفت فکراشونو میکنن اگه نظرشون مثبت بود فردا میان منو حموم ببرن! لب به دندون گزیدمو با خنده نگاهی بهش انداختم:-پس بگو چرا زانوی غم بغل گرفتی،خجالت میکشی؟ خجالت زده سرشو پایین انداخت و سکوت کرد! -پس آنات چی میگفت ،میگفت با خودشون ملا آوردن! خانوم جان اون ملا،عموی اصغریه،شهر زندگی میکنه بزرگ خاندانشونه،برای عقد کردن نیومده بود اومده بود تا بزرگتری کنه! سری تکون دادمو رو بهش گفتم:-دیگه غصه نخور،من مطمئنم اصغری اونقدر خاطرتو میخواد که حتی شده تو روی آناش بایسته! -اگه آناش چیز خورش کرد چی؟آخه شنیدم میشه با خوروندن دعا آدمارو مطیع خود کرد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 بلند شدمو رختخوابشو کنارم انداختم:-شما چرا خانوم بذارین خودم انجامش میدم! -بیا بخواب گلناز دیگه داری هذیون میگی! -حق دارین خانوم به خدا دیگه نمیدونم به چی فکر کنم حس میکنم دارم دیوونه میشم! -نگران نباش به خاطر بی خوابی دیشبه یکم بخوابی درست میشه! سر جاش دراز کشید و زل زد به سقف،نگران بهش خیره موندم دلم میخواست بهش میگفتم همه چیز فقط اصغری نیست مادرشم به همون اندازه توی خوشبختیت تاثیر داره باید خودتو قوی کنی،اما ترسیدم به اضطرابش اضافه کنم،آهی کشیدمو پلکامو روی هم گذاشتم! -خانوم جان کاش با اورهان خان عروسی نمیکردین! از جمله ی بی مقدمه اش شوکه شدم یه تای ابرومو بالا انداختمو پرسیدم:-چرا این حرف رو میزنی؟ -اگه با اورهان خان عروسی نمیکردین هیچ کودوم از این اتفاقا نمی افتاد! -منظورت چیه گلناز؟کودوم اتفاق؟نکنه فکر کردی همون اول عاشق آتاش میشدم و کنارش میموندم؟ازدواج با اورهان و همون چند روزی که کنارش زندگی کردم برام بهترین لحظات عمرم بود هر چند کوتاه بود اما اگه بازم به عقب برگردم دوباره باهاش ازدواج میکنم فقط اینبار سعی میکنم قدر تموم لحظات کنارش بودن رو بیشتر بدونم هرچند این حرفا دیگه بی فایده اس! سر جاش نیم خیز شد و به چشمای نم زدم نگاهی انداخت:-قربون این چشماتون برم منظورم این نبود، اصغری از عموش شنیده که اگه ازدواج نکرده بودین الان به اورهان خان حروم نمیشدین،میگفت چون شوهرتون زنده بوده با هر مرد دیگه ای که ازدواج میکردین و رابطه داشتین بهتون حروم میشده،حالا چه برادر شوهرتون باشه چه مرد دیگه ای،برای همین گفتم! اگه اورهان خان هم مثل آتاش بهتون دست نزده بود الان میتونستین باهاشون عروسی کنین و از این جا بذارین و برین می دونم خیلی سخته به خدا خودم و که می زارم جاتون دلم می... ! نفسم سنگین شد با شک دستم و بالا آوردم و نذاشتم ادامه بده با دهن خشک شده و مضطرب رو بهش گفتم:-چی گفتی گلناز؟گفتی اگر اورهان بهم دست نزده باشه حروم نیستیم؟ آهی کشید و با نگاه ترحم آمیز آروم گفت:-آره خانوم جان عموی اصغری ملای خیلی داناییه همه چیز رو میدونه خودش به اصغری گفته،البته ببخشیدا من نه که میدیدم چقدر اورهان خان‌رو دوست دارین و مدام غصه میخورین به اصغری در موردتون گفته بودم،اونم کنجکاو شده و از عموش علتش رو پرسیده،کاری که نمیشه کرد حداقل الان میدونیم چرا! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠