eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🎼🕊❣اصفهان؛ پل خواجو؛ 🍃🎼🕊❣ و نوایی و آوایی زیبا در آبشار نما 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
1_2237169708.mp3
6.11M
🎧🎼آوای زیبای :افتخاری ... 🎤کودکی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز استغفار... خواص عجیب این نماز... ☆مارو به دوستانتون معرفی کنید☆ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ☆☆☆☆☆☆
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
یـوسُـفِ گُـم‌گَشتــه بـاز آيَـد اگَـر ثابِـت شَــوَد دَر فِراقَش مِثلِ يَعقوبيم و حَسرَت مي‌خوريم 🔸شاعر: حامد فروغی 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 -اینجا چه خبره؟ آیاز عصبی ضربه ای دیگه به صورت پسر کوبید و رو به عمو که این سوال رو پرسیده بود گفت: -چیزی نیست خان عمو فقط انگار این مردیکه از جونش سیر شده! عمو نزدیک شد و آیاز رو عقب کشید و یقه پسر رو گرفت و از زمین بلندش کرد:-چی میخوای؟ پسر دستی به دهنش کشید و آب دهنش رو که با خون مخلوط شده بود تف کرد سمت آیاز و با خشم گفت: -با اورهان خان کار داریم،واجبه یه چیزایی رو برای رعیتش توضیح بده! -بازی در نیار یالا بگو ببینم از چی حرف میزنی؟ -از بی آبرویی که دخترش راه انداخته،ما همچین خانی برای دهمون نمیخوایم! عمو یقه پسر رو توی مشتش گرفت و گفت:-اصلا میفهمی داری چه غلط اضافه ای میکنی؟هان؟ -معلومه که میفهمم همه ما خوب میدونیم دختر بزرگ اورهان خان آبستنه از این مرد یعنی برادر خودش،اومدیم اون لکه ننگ رو پاک کنیم! اخمای عمو هر لحظه بیشتر و بیشتر در هم گره میخورد و دو دستی یقه پسر رو گرفت و انداخت سمت جمعیت:-چی میگی مرتیکه؟شب عروسی این پسر تموم مدت بالا سر آقاش بود و هنوز رنگ چهره خواهرشم ندیده،یالا همتون از اینجا گمشین بیرون تا به خاطر بهتونی که زدین ندادم خون تک تکتون رو بریزن. جمعیت ترسیده قدمی عقب برداشتن که دوباره پسر گفت:-پس جمیله ماما اینجا چی میخواد؟خودم دیدمش که مخفیانه داشت میومد سمت عمارت! همینکه عمو دوباره به سمت پسر حمله برد که همون لحظه مردی از پشت سر در حالیکه بازوی جمیله رو گرفته بود نزدیک شد و هلش داد جلوی پای عمو آتاش،سری سمت اتاق لیلا چرخوندم اون چطوری جمیله رو گرفته بود؟ هنوز این سوال از ذهنم نگذشته بود که مرد گفت: -بفرما اینم مدرک داشتن فراریش میدادن! عمو گیج نگاهی به جمیله که ترسیده جلوی پاهاش افتاده بود نگاهی انداخت و رو بهش گفت:-اینجا چیکار میکردی؟ مرد لگدی به پاهاش زد و گفت:-حرف بزن،به نفعته راستش رو بگی وگرنه با کل این جمعیت طرفی! -نشنیدی چی پرسیدم؟اینجا چه غلطی میکنی؟دروغ بهم ببافی به همین در آویزونت میکنم! -آقا تورو خدا رحم کنید من ندونسته اومدم،اصلا هنوز نمیدونستم چه خبره که اوضاع آشوب شد! -کجا بودی؟برای چی اومدی؟ -نمیدونم آقا به من گفتن یکی از کلفتا آبستنه میخوان دور از چشم ارباب سقطش کنن،گفتن میترسن اگه ارباب بفهمه بارداره بیرونش کنه اما...وقتی اومدم بردنم‌اتاق لیلا خاتون،به خدا من از هیچ چیز خبر ندارم! با این حرف عمو چرخید سمت آیاز و یقه لباسش رو گرفت:-این چی میگه؟ آیاز نگاهی به آرات انداخت و شرمنده سر به زیر ایستاد و سکوت کرد آرات نزدیک عمو شد و در گوشش چیزی گفت،عمو عصبی به سمتش چرخید و دستش رو فرو برد توی موهاش،حتما نمیدونست جواب این همه آدم رو چی باید بده! مرد مسنی جلو اومد و گفت:-باید طبق شرع رفتار کنی آتاش خان دختر رو تحویل ما بدین باید این لکه ننگ پاک بشه! -هیچ میفهمی چی میگی مردیکه؟داری راجع به ناموس خان حرف میزنی! -برای همین میگم خان ده که ناموسش همچین باشه وای به حال بقیه،باید از بین بره تا آبروی خان دوباره برگرده وگرنه حرف دهن آبادایای دیگه میشیم! -به هیچ وجه همچین اتفاقی نمی افته باید تا خوب شدن خان صبر کنین ما هنوز مطمئن نیستیم از کجا معلوم این پیرزن هفت خط راستش رو بگه؟! پسر جوون که با این حرف حسابی عصبی شده بود قدم برداشت سمت اتاق لیلا: -با این حرفا نمیتونین سر مارو شیره بمالین همین الان دختر رو به ما تحویل میدین یالا همه این عمارت رو بگردین خانی که نتونه از ناموس خودش مراقبت کنه چطور توقع دارین از شما در مقابل بقیه محافظت کنه،یالا هر کس اول پیداش کنه میتونه افتخار پاک کردن ننگ از آبادی رو نصیب خودش کنه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 با این حرف شورش به پا شد تموم مردایی که جلو در ایستاده بودن حمله ور به داخل عمارت وارد شدن،ترسیده به سمت اتاقم دویدم،صدای جیغ آنام و بقیه از جای جای عمارت شنیده میشد و هیچ کس جلو دارشون نبود،وسطای راه بود که بازوم کشیده شد و همراه آرات به سمت طویله دویدیم درو باز کرد و هلم داد داخل:-همینجا بمون،این مردم به هیچ چیز رحم ندارن! میخواست بره که با ترس نگاهی به مردی که آقامو زخمی کرده بود انداختم درسته دست و پاش بسته بود و تقریبا جونی توی بدنش نمونده بود اما بازم از موندن کنارش وحشت میکردم،با ترس لباس آرات رو کشیدم و گفتم:-میشه نری من میترسم! مستاصل نگاهی به من و حیاطی که توش آشوب به پا شده بود انداخت و در طویله رو بست و بهم اشاره کرد که همون گوشه روی انبار یونجه بشینم و خودش عصبی تکیه اشو به در داد و پلک روی هم گذاشت،نگران بودم تموم بدنم از ترس میلرزید تا به حال توی همچین موقعیتی قرار نگرفته بودیم،از شانس بد حال و روز آقامم خراب بود و همه اینا تقصیر این مردک بی شرف بود،که اینجوری با پررویی رو به روم نشسته بود و پوزخند میزد: -هان؟میبینم که بلاخره طبل رسوایی اربابتون هم کوبیده شد،این بار چه خطایی کرده که اینجوری رو سیاه شده؟ آرات عصبی تکیشو از در گرفت و به سمتش حمله برد: -خفه شو حرومزاده همه اینا از گور تو بلند میشه،بهت قول میدم به همین آسونی نذارم بمیری همچین زجر بکشی که خودت التماس کنی راحتت کنم! -تو اول بذار ببینم خودت زنده میمونی بعد منو تهدید کن جوون،هر چند دوست داشتم افتخار بدبخت کردن آقات نصیب من میشد اما این یکی کار من نبوده! آرات عصبی یقه پاره پوره مرد رو رها کرد و ازش رو گرفت و قدم برداشت سمت در طویله:-بهتره خفه بشی تا همینجا نکشتمت! نگاهمو از سوراخای در انداختم بیرون هنوزم حیاط پر از آدم های عصبانی بود که گوشه گوشه عمارت رو پی لیلا میگشتن:-باید بریم بیرون میترسم بلایی سر آنام یا آقام بیارن؟ -نترس اونا دنبال آقات و آنات نیستن هنوز انقدرام نترس نشدن بخوان به اونا آسیبی بزنن فقط اومدن پی لیلا! بینیمو بالا کشیدمو پرسیدم:-چه بلایی به سرش میارن؟ آهی کشید و در جوابم گفت:-نمیدونم،خواستم جمیله رو فراری بدم که گرفتنم،فکر همه جا رو کردن حتی بیرون عمارت هم آدم گذاشته بودن،هیچ چیز از این جماعت بعید نیست،شانس بیاریم فقط بچه توی شکمش رو از بین ببرن و خودش رو رها کنن! -گمون نکنم ولش کنن،احتمالا از طرف فرهان اومده باشن،تا انتقامشو نگیره ول کنش نیست! چشمان مرد با شنیدن اسم لیلا درشت شد،سر جاش نیم خیز شد و با ترس پرسید: -لی...لیلا؟از چی حرف میزنین؟کی میخواد بلا سرش بیاره؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح بخیر، امیدوارم روز خود را با لبخند و ذهنی پر از اندیشه های زیبا شروع کنید 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
اذان✨ چہ‌ضࢪب‌آهنگ 🎶ِ قشنگے‌است مے‌گوید خدا‌همین‌نزدیڪیست ♥️ گوش👂🏻کن «الله‌اکبر»🍃 :) 😉 @hedye110
بیا ‌نماز‌مون ‌رو برای‌ این‌ بخونیم‌ که ‌خدا دوست‌داره، نه‌ از ‌سر ‌اجبار و‌ تکلیف...!!! باشه؟! ┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلایل مسلمان شدن و انتخاب حجاب خانم پاریس 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
آدما فکر میکنن هر چی منتظرشون بمونی عاشقتر میشی! غافل ازینکه طرف مقابل تو نبودشون تنهایی زندگی کردن رو یاد می گیره...! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــدایا... ما برای داشتن دست های تو ریسمان نبسته ایم،دل بسته ایم همین که حال دلمان خوب باشد برایمان کافیست الهی امشب حال دلتون خوب باشه🌹 شبتون سرشار از آرامش✨🌜 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ما شب زدگان درپی نوریم آقا از هجر تو درحالِ عبوریم آقا روشن شده آسمان وپایان شب است ما منتظرِصبحِ ظهوریم آقا 🔸شاعر: علی ساعدی 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 آرات پاشو گذاشت روی پاهای حسین و گفت:-مگه نگفتم حرف بزنی خونت رو میریزم هان؟ -خیلی خب فقط بگو‌ این آدما برای چی اینجوری شورش کردن؟مگه نیومدن پی اورهان؟ -نخیر اومدن دنبال دخترش،اومدن دسته گلی که به آب دادی رو با خودشون ببرن،تاوان کاری که کردی رو اون دختره بیچاره با بچه توی شکمش پس میده! به سختی آب دهنشو فرو داد و پرسید:-بچه؟از چه بچه ای حرف میزنی؟مگه...مگه لیلا آبستنه؟! آرات اخمی کرد و در جوابش گفت:-نگو که نمیدونستی،گمون میکردم نقشه خود بی شرفت باشه که خواستی با این کار آبروی اورهان خان رو بریزی،یعنی تو نقشه کشیدی تا دختره بیچاره از برادر خودش آبستن بشه؟ -نه...قرار ما این نبود فقط میخواستم پسره آقاشو به درک واصل کنه و همه چیز و به چنگ بیاره،همین...من خبر نداشتم دختره آبستنه،حالا چه بلایی به سرش میارن؟ این بار آرات عصبی چنگی به موهای حسین زد و سرش رو کشید عقب:-مرتیکه بی شرف خب وقتی این دو نفر زن و شوهر شدن چه توقعی داشتی؟لابد میخواستی دستشونم بهم نخوره؟حالا هر چی بشه خونش گردن توئه تو بهترین حالت بچه اش رو میکشن و رهاش میکنن تا از شدت خونریزی بمیره کم گناهی نیست دختره از برادر خودش بارداره،هرچند برای تو چه فرقی میکنه؟نکنه واقعا مارو خر فرض کردی هان؟ بی توجه بهشون از سوراخ طویله به بیرون زل زده بودم و قلبم بی وقفه میکوبید،دعا میکردم کاش سهیلا خاتون لیلا رو فراری داده باشه اما با شنیدن صدای جیغ کشیدنش قلبم فشرده شد،دشتمو گذاشتم روی دستگیره در:-پیداش کردن بیا بریم نباید بذاریم بلایی به سرش بیارن! اینو گفتمو خواستم بیرون برم که آرات محکم دستمو گرفت و صدای عصبی آیاز توی گوشم پیچید:-برین کنار یکیتون دستش بهش بخوره بهش رحم نمیکنم،گناه این دختر چیه؟چی از جونش میخواین،اگه دنبال گناهکار میگردین اون منم،یالا هر کسی میخواد مجازاتم کنه بیاد جلو! -ما با تو کاری نداریم اون بچه نباید زنده بمونه،این لکه ننگ باید پاک بشه! با بلند شدن ولوله رعیت،حسین ترسیده خودش رو روی پای آرات انداخت:-جلوشون رو بگیر پسر،به خدا قسم اشتباه میکنن لیلا اصلا دختر اورهان نیست و الا من آیاز رو نمیفرستادم تا عقدش کنه،بهشون بگو اون بچه حرومزاده نیست... متعجب به سمت حسین چرخیدم،آرات چشمی ریز کرد و زل زد بهش:-نمیفهمم چی داری میگی؟واضح حرف بزن! -لیلا دختر منه،دختر منو سهیلا،اون خواهر آیاز نیست! -از بس توی این طویله زندونی بودی زده به سرت،میدونی به خاطر این حرفی که داری میزنی چی به سرت میاد؟ -برام مهم نیست،قسمت میدم جون لیلا رو نجات بدی،اون گناهی نداره،میدونم اگه بقیه بفهمن بازم آبرویی برای دخترم نمیمونه ولی حداقل اینجوری جونش در امانه،تو رو به جون عزیزت قسم میدم نجاتش بده اون بی گناهه! آرات نگاهی به من که مات برده با دهنی نیمه باز نگاهش میکردم انداخت،نفسم از حرفای این مرد بالا نمیومد یعنی سهیلا خاتون دور از چشم آقام با این مرد خوابیده بود؟اما چرا؟این مرد حتی ذره ای از آقام بهتر نبود،حتما داشت دروغ میگفت اما دلیلی نداشت؟چرا باید با گفتن همچین حرفی جون لیلا رو نجات بده؟ با یادآوری اتفاقات کلبه قدمی بهش نزدیک شدم:-راست میگی،لیلا دختر توئه نه؟! برای همینم از آیاز خواسته بودی بدزدتش گفته بودی بهش آسیبی نرسونه؟تو که میدونستی لیلا دخترته چرا زودتر نگفتی؟اینجوری که راحت تر آبروی آقامو میبردی! -آره به جون عزیزم راست میگم به خدا فقط چون نمیخواستم به خاطر من توی موقعیت بدی قرار بگیره چیزی نگفتم از اول تصمیمم بی آبرو‌کردن آقات بود،اون و برادرش خیلی در حقم بدی کردن،اما وقتی اون روز توی کلبه بی بی حکیمه دیدمش،حس عجیبی داشتم هنوز نمیدونستم بچه ای دارم،گمون میکردم سهیلا موقع فرارش دخترامو کشته ،وقتی از مردم ده شنیدم دختر اول اورهان زندس فهمیدم خودشه خواستم برای چند لحظه هم شده ببینمش و بهش بگم که آقاشم،اما نشد بعدم به خاطر لیلا از بی آبرو کردن آقات دست برداشتم و به مردنش رضایت دادم،من خبر نداشتم آبستنه،آیاز بهم نگفته بود، دستامو باز کنین ده یالا چرا معطلین الان میکشنش! آرات لگدی بهش زد و عصبی غرید:-داری دروغ میگی حتما نقشه جدیدته میخوای کار نیمه تمومتو تموم کنی! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 -چه دروغی دارم بگم،خان شما همین الانشم مرده دیگه توی ده آبرویی براش نمونده،دارم راستشو میگم قبل از این که شما دو تا دنیا بیاین آقای این دختر میخواست سهیلا رو طلاق بده و با دخترخاله من عروسی کنه،فرستاده بودش خونه آقاش تنها راه برگشتنش این بود که آبستن بشه،منم نمیخواستم آنای این دختر زن این مردیکه بشه برای همین دزدکی رفتم پیش سهیلا و هر طور شده راضیش کردم،میدونست اگه به کسی چیزی بگه بی آبرو میشه اورهان تا حالا دستشم به سهیلا نخورده،قسم میخورم لیلا دختر منه! -از کجا معلوم نخوای چرت و پرت تحویل رعیت بدی و جری ترشون کنی؟اصلا چرا سهیلا خاتون چیزی نگفت؟اگه توی این مدت همه چیز رو میدونست چرا با وجود اشکای دخترش ساکت موند؟چرا نگفت که آیاز برادرش نیست؟ -نمیدونم خبر ندارم،اون زنیکه به جز خودش به کسی فکر نمیکنه و رو کرد سمت منو ادامه داد:-دختر اگه واقعا جون خواهرت برات مهمه بیا دستای منو باز کن! دو به شک نگاهی به در طویله انداختم،قدرت تصمیم گیری نداشتم از این میترسیدم حق با آرات باشه و اینم نقشه اش باشه و بخواد آزادش کنم تا کار نیمه تمومش رو تموم کنه! داشتم به همین چیزا فکر میکردم که صدای جیغ لیلا و بلافاصله داد آیاز بلند شد:-ولش کن مردیکه حرومزاده به علی قسم جنازه تک تکتون رو می ندازم کف این حیاط! -تنهایی حریف ما نمیشی پسر بکش کنار ما نمیذاریم همچین آدمی توی ده زندگی کنه! -خیلی خب منو این دختر از این ده میریم دیگه چی میخواین؟ -معلومه که باید برین اما بعد از مردن این دختر و بچه حرومزادش! -حرف دهنت رو بفهم بی شرف... با شنیدن صدای درگیری ،آرات شتاب زده یقه حسین رو گرفت و از جا بلندش کرد و یکی یکی شروع کرد به باز کردن دست و پاهاش:-یالا راه بیفت،باید تموم حرفایی که زدی رو جلوی همه تکرار کنی اگه بخوای کلمه ای اضافه تر بگی یا کار دیگه ای بکنی در جا میکشمت! حسین نیمه جون سری تکون داد و آرات نگاهی بهم انداخت و گفت:-همینجا بمون تا همه چیز آروم نشده بیرون نیا! اینو گفت و کشون کشون تا جلوی در کشوند و حسین لنگون به دنبالش راه افتاد،وحشت زده لای در رو باز کردم و زل زدم به لیلا که چند تا مرد دوره اش کرده بودن و آیاز که سعی داشت با چوب توی دستش ازش محافظت کنه...قلبم پر تپش میکوبید... آرات به سختی جمعیت رو کنار زد و‌ نزدیک آیاز شد و حسین رو هل داد روی زمین و داد کشید:-هیچ چیز اینجوری نیست که فکر میکنین این دختر،دختر واقعی خان نیست فقط اورهان خان سرپرستیشو به عهده گرفته بعد از گفتن این حرف نگاهی عصبی به صورت حسین انداخت و گفت:-یالا حرف بزن،همه چیز رو بگو! حسین نگاهی به جمعیت انداخت و بدون مقدمه گفت:-راست میگه لیلا دختر منه نه اورهان! مردی از میون جمعیت جلو اومد و گفت:-چرا چرت و پرت میگی پسر،مارو چی فرض کردی؟اون زمان که بچه های اورهان خان به دنیا می اومدن زن من توی همین عمارت کار میکرد حتی همین جمیله بچه هاو دنیا آورد،حداقل میگشتی آدم درست و حسابی تری پیدا میکردی شاید دروغت رو باور میکردیم اورهان خان بچه این مرد رو به سرپرستی گرفته؟نمیتونی سر ما رو شیره بمالی یالا برو کنار! با این حرف دوباره همه شروع کردن به حرف زدن،لیلا اشکاش رو پس زد و دست به شکم ایستاد و ناباور زل زد به صورت حسین،شاید اونم مثل رعیتی که رو به روش ایستاده بودن گمون میکرد آرات،حسین رو مجبور کرده برای نجات دادن جونش اون حرفارو بزنه اصلا انتظارشم نداشت حسین واقعا آقاش باشه! -چه دروغی مرد من آقای این دخترم خون من توی رگ هاشه،اورهان خان از چیزی خبر نداره،اون بچه منو سهیلا خاتونه! با صدای بی جون آقام چشم از لیلا گرفتم:-اینجا چه خبره؟ نگاهم چرخید سمتش که در حالیکه دستش روی شونه های عمو آتاش تکیه داده بود نزدیک میشد،اون اینجا چیکار میکرد اگه بلایی سرش می آوردن چی؟خواستم از طویله بیرون بزنم اما با یاداوری حرفای آرات همونجا ایستادم نمیخواستم دردسر جدیدی درست کنم،هیچ زنی توی حیاط نبود، نگران حال آنامم بودم اما میدونستم توی اتاقشه حتما عمو آتاش بهش سپرده که نباید بیرون بیاد! صدای مردی از میون جمعیت بلند شد:-ما باید اینو از شما بپرسیم اورهان خان،این مرد کیه که ادعا میکنه آقای دخترتونه؟ آقام اخماشو در هم کرد و نزدیک شد به حسین: -کی این بی شرف رو آزاد کرده؟ حسین توی همون حالت نگاهی به جدی به صورت آقام انداخت:-بحث ما بمونه برای بعد اورهان خان الان پای جون دخترم در میونه،لیلا دختر تو نیست،میتونی اینو از زن اولت بپرسی که برای اینکه طلاقش ندی با من هم خواب شد. آقام با همون حال مشتش رو جمع کرد و خم شد و یک دستی یقه حسین رو گرفت و کشیدش بالا و با همون دست مشت محکمی به صورتش خوابوند،از اونجا درست چهره لیلا رو نمیدیدم اما مطمئن بودم حسابی شوکه شده...                    @Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دنیا بخیر  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠