پروردگارا،
بر دلم آرامشی فرو ریز ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هرگز نخوری غصه ی حرف دگران را...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
ای چاره ی درخواستگان ادرکنی
ای مونس و یار بی کسان ادرکنی
من بیکسم وخسته ومهجور وضعیف
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدچهارم♻️
🌿﷽🌿
عمیق نگاھم می کند. پوزخند می زند.
-تو احمق بودنت شک نکن.
این تحقیرکردن ھایش کفرم را درمی آورد. فقط به جانم نیش می زند.
-حرف دیگه ای ھم داری؟!.
از جایش بلند می شود.
-حرف؟!. من اینھمه حرف زدم. تو کدوم رو فھمیدی؟!. اصلا چیزی فھمیدی؟!.
سرم را رو به بالا تکان می دھم.
-نه!.
دست به کمر می شود. حرص می خورد.
-منم جور دیگه ای بلد نیستم بگم.
شانه بالا می اندازم.
-پس چطور کمکت کنم؟!.
سرش را رو به سقف می گیرد و نفسش را فوت می کند بیرون. او کلافه است و منم گنگ.
-من ازت کمک خواستم؟!. آره؟!.
باز بداخلاق می شود. ما دوتا زبان ھمدیگر را نمی فھمیم. پلک می بندم. نفسم را تا ته ته
ریه ھایم می فرستم و بعد می دھم بیرون. جان بحث کردن ندارم. دلم فقط آرامش می
خواھد. چشم باز می کنم و می بینم خیره است به من.
-دنیای تو پیچیده است. منم سرم انقدر شلوغه که نمی تونم منطق و فلسفه و ریاضی و بالا
و پایین و فلجی ذھنتو بفھمم. تو ھمیشه از قانون و اصول و نظم حرف می زنی. از خط کشی
ھای زندگیت. از یه عالمه فرمول. دنیای تو ھندسی شده است امیریل. در حالیکه ذھن من
پر شده از آواز و جاز و معنای زندگی.
سرش را می کشد جلو. چشم ھایش ریز شده اند. با شک می پرسد.
-ھنوز فرھاد رو می بینی؟!.
یکه می خورم. دستم می رود پشتم و گوشی را لمس می کنم. من من می کنم.
-چ ... چرا می پرسی؟!.
نگاھش حرکت دستانم را دنبال می کند.
-چون ذھنت پر شده از آواز و جاز نه فرمول و ھندسه.
آب دھانم را قورت می دھم. نمی دانم چرا دیگر دوست ندارم درباره فرھاد به او چیزی بگویم.
سرم را پایین می اندازم.
کمی می ایستد و بعد اتاق را ترک می کند ولی ھنوز از دیدم خارج نشده که با عجله و کلافه
می آید تو. بالای سرم خم می شود. انگشت اشاره اش را می گیرد جلو چشمھایم و چند بار
تکانش می دھد. ھی می خواھد چیزی بگوید ولی حرفش را می خورد. دستش را می اندازد.
چند بار به تاسف سرش را تکان می دھد. می رود بیرون. صورتم را می پوشانم. دستھایم
به وضوح می لرزند. امیریل ته مانده انرژی را که دارم می گیرد.
*
-تو می دونی امیریل چشه؟!. چند وقتیه سرحال نیست.
الھه توی چارچوب ایستاده. دست ھایم را روی زانوھایم می گذارم.
-نمی دونم الھه جون.
سرش را می چرخاند به طرف بیرون. شاید می خواھد مطمئن شود کسی دوروبرش نیست.
ناامید می گوید:
- نمی دونم این چند وقته چشه. خیلی کلافه است. حالا چرا فرح جان گریه کرده؟!.
خودش جواب خودش را می دھد. دست کنار دھانش می گذارد و آرام می گوید:
-فکر کنم با بابی حرفشون شده. آخه از اتاق بابی که اومد بیرون چشاش سرخ سرخ بود.
سرم را به معنی فھمیدن تکان می دھم. من ھم ھمانطور جوابش را می دھم. آرام و یواش.
-بریم خونه امون باھاش حرف می زنم. نگران نباش.
-چی بگم والا. تو چرا روز به روز داری آب میری؟!.
سعی می کنم لبخند بزنم.
-این چند وقت پشت ھم مریض شدم. مال اونه. چیزی نیست. خوب میشم.
به آخرین حرفی که زدم اعتمادی ندارم.
-تو رو خدا تو یکی مواظب خودت باش. نمی دونم چرا دلشوره دارم!. انگار ھمه یه جوری
شدن. نذار این وسط نگرانی تو رو ھم داشته باشم.
این را می گوید و می رود بیرون.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدپنجم♻️
🌿﷽🌿
سردرگمم. حرف ھای فرھاد. اتمام حجتی که باید با او بکنم.
کارھای گیج کننده امیریل. حس و حال مامان. ھمه چیز به ھم گره خورده و ریشه خیلی
ھاشان خودم ھستم. برای اینکه از فکر و خیال راحت شوم می روم سراغ لپ تاپم. وبلاگ را
باز می کنم. پیامی از امریکا دارم. بازش می کنم و شروع می کنم به خواندن.
Dear Leili,
I’m John Tailor. A psychotherapist at the University of Stanford. I read your daily notes...
لیلی عزیز.
رمان از بام تا آسمان/اثر مریم موسیوند
192
من جان تیلور، روان درمانگر از دانشگاه استنفورد ھستم. یادداشت ھای تو را خواندم و جذب
قسمت نحوه ی گروه درمانی تان شدم. من، خودم، با بیماران سرطانی سروکار دارم و کار
شما برایم جالب و ارزشمند آمد. گروه ھای روان درمانی سال ھاست که در اروپا برای بیماران
با بیماری ھای لاعلاج انجام می شود. برایم جالب است این روش در ایران ھنوز راه نیفتاده
است. در ھر صورت بنده حاضرم تجربیات خود را با گروه کوچک شما درمیان بگذارم. اگر شما
ھم تمایلی به این تبادل دارید لطفا به من اطلاع دھید.
منتظر جواب شما ھستم.
با احترام،
جان تیلور.
to your respond as soon as possible. I’m looking forward
Sincerely yours,
John Tailor.
از خوشحالی دیدن پیام، دست روی دھانم می گذارم و جیغ خفه ای می کشم. این ارتباط
می تواند جانی تازه به گروه ما تزریق کند. پیام را برای عمو فرید و دکتر ھاشمی می فرستم.
****
تا برسیم نه من نه فرھاد کلامی نمی گوییم. می پیچد توی کوچه ای پھن. دو طرف خیابان
دو ردیف درختان قطور با شاخه ھای آویزان قد کشیده اند به سمت آسمان. جانی و کافکا را
می بینم که کناری منتظرمان ایستاده اند. پیاده که می شویم و حال و احوال پرسی مان
تمام می شود می رویم به سمت خانه ای ته کوچه بن بست که تا نرسی، درش از پشت
درختی تنومند پیدا نیست.
بلیط ھایمان را فرھاد به دو مرد درشت ھیکل که جلوی در ایستاده اند نشان می دھد. راه را
برایمان باز می کنند. وارد که می شویم ھمه چیز در ظلمات فرو رفته. ترس و ھیجان ضربان
قلبم را بالا می برد. ھیچ صدایی نمی آید. من و فرھاد جلو می رویم و روژین و حسین پشت
سر ما و بعد کافکا و جانی. خواننده را نمی شناسم ولی این جور که از حرفھای آنھا فھمیده
ام اجازه خواندن ندارد. درختان زیر نور ماه مثل این می ماند که کاکل شان را سفید کرده اند.
سنگ ھای درشت و ریز راه باریک بین درختان را زیر کفشم حس می کنم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هوای زیستن یا رب
چنین سنگین چرا باید؟
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
لنگه های چوبی درب حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند
ولی خوش به حالشان
که لنگه ی همند ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
من یقین دارم
زیباترین اتفاق برای من
دوست داشتن تو بود ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
*وَ ادامه بِده ِ .
به خاطر ِ اینکه ِ خُدا پُشتِتِه .☕
•––––––☆––––––•
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
آدما تو زندگیشون یه نفر رو دارن
که ندارن!!
میفهمین؟ خیلی ساده است
همیشه یکی هست که نیست !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
زندگی گاهی بهت ثابت میکنه که
جز خودت نباید روی هیچکس
دیگه ای حساب کنی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
بهم قول بده وقتی داری درد میکشی
خودت رو مخفی نکنی
منصفانه نیست که با هم بخندیم
ولی تنهایی گریه کنیم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
💥 خبر_خوب 😍
دوره کاربردی و رایگان 🎁تربیت فرزند 🎁 در کانال👇
پاتوق والدین زیرک|همسرانه|سبک زندگی
آموزش ها شروع شد. زود وارد بشید 👇🏼👇🏼😊
https://eitaa.com/joinchat/1660944732Cb12aeb3309
✅ از زمان تولد تا 21 سالگی هر چیزی که در مورد تربیت فرزند لازم دارید اینجاست👆🏼
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃💚#سلامامامزمانم🌱
سلام انیس دلها
یا صاحب الزمان!
ای ماه زیبای آسمان دلم!
دل های بیقرار و مشتاق ما
منتظر رؤیت شماست.
🍃💚 #امام_زمان
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدششم♻️
🌿﷽🌿
می رسیم به ساختمان دو طبقه ای که نور ضعیفی از شیشه ھای در یک لته اش می ریزد
توی حیاط. دو مرد گنده با سرھای طاس و کت و شلواری تیره به تن جلوی در ایستاده اند.
یکی از آنھا در را باز می کند و می گوید:
-خوش اومدید. انتھای راھرو. برید پایین. توی سالن دو دره. در سمت راست رو برید تو. اگه
یه بار مامور بازار شد پشت پله ھای سالن یه در ھست. اونو باز کنید می خوره به یه راھرو
باریک. بگیریدش و برید. تھش از کوچه پشتی سردرمیاره. حله؟!.
فرھاد دستم را می گیرد و در حالیکه وارد می شود، جواب می دھد.
-حله. بار اولمون نیست.
با حرفھایی که می شنوم دلم ھری می ریزد و ھیجان زده می شوم. اولین باری است که از
این کارھای غیرقانونی می کنم. به کیفم چنگ می زنم. از راھرو نیمه تاریک می گذریم و از
پله ھا می رویم پایین. تاریکی فضا و ناشناخته بودن جریان ھیجان زده ام کرده. سکوتی
غریب ھمه جا پیچیده. صدای تق تق کفش ھایمان اکو می کند.
فرھاد در سمت راست را باز می کند و می رویم تو. صدای پچ پچ محوی می آید. اتاق
بزرگی است که دور تا دورش را شمع ھای سفید چیده اند. وسط سالن ھشت ردیف صندلی
چیده اند که تقریبا پرند. ھمه دختر-پسرھای جوانند. می رویم روی صندلی ھای خالی می
نشینیم. قیافه فرھاد گرفته است. جانی نگاھی بین ما رد و بدل می کند. سرم را پایین می
اندازم. حسین و روژین جیک تو جیک اند و ھنوز ھم دارند پچ پچ می کنند. من ھم دلم حرف
ھای یواشکی می خواھد. حرف ھای درگوشی و لبخند ھای معنادار. کافکا کم حرف خیره
است به سازھایی که روی سن کوچکی چیده اند که زیاد ھم از ما دور نیست. فرھاد
دستش را روی صندلی ام می گذارد. کمی جلو می کشم که دستش به من نخورد. این کارم
از چشمش دور نمی ماند. ابروھایش به ھم نزدیک می شوند. سرش را جلو می آورد و کنار
گوشم می گوید:
-دیوونه ام نکن لیلی.
دستش را دور شانه ام حلقه می کنم و مرا از بغل به خودش می چسباند. قلبم بلند بلند
می کوبد. گرمای تنش را از روی پیراھنش حس می کنم. ھوایی نشو لیلی!. ھوایی نشو!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتم♻️
🌿﷽🌿
دستانم را روی زانوھایم مشت می کنم. توی گوشم می گوید:
-در مورد رفتنت ھم حرف می زنیم.
مردی با سری کچل می آید تو. ھمه بلند می شوند و دست می زنند. فرھاد ھم بلند می
شود و من نفس حبس شده ام را می دھم بیرون. مرد روی سن می رود و دست روی سینه
اش می گذارد و خم می شود. فرھاد سرش را طرف من می آورد.
-بھترین متالیست ایرانه. آھنگ ھای اعتراضیش حرف نداره.
سه نفر دیگر ھم در یک ردیف می آیند تو و پشت سرمرد قرار می گیرند. تشویق ھا که تمام
می شود و می نشینیم. مرد با نوک انگشت چند بار روی میکروفون می زند و وقتی اکوی
صدایش را می شنود، می گوید:
-سلام.
ھمه یک صدا جواب می دھیم:
-سلام.
مرد لبخند می زند. ھیکل پری دارد و تیشرتی مشکی پوشیده که عکس مردی با موھای بلند
رویش چاپ شده.
-ممنونم که اومدید اینجا با وجود اینکه می دونید چقدر خطرناکه. خوشحالم که ھنوز ھستن
کسایی که موسیقی راک و متال رو دوست دارند. خودتون می دونید که ما زیرزمین خون ھا
ھیچ منبع درآمدی نداریم و ھمین کنسرت ھای کوچیک می تونه کمک مالی خوبی برامون
باشه. بازم تشکر می کنم از حضورتون.
دوباره خودش و اعضای گروھش جلوی ما خم می شوند. تشویقش می کنیم. بند گیتار
الکترونیکش را روی دوشش می اندازد و شروع می کند ساز زدن. صدای جاز و گیتار می پیچد
توی اتاق. وقتی می خواند انگار چاقوی تیزی در دستش گرفته و روی قلب ما می کشد.
صدایش گرم و زخمی است. عجیب به دل می نشیند. آھنگ اولش اعتراض است یه عشق.
به عشق ھایی که مادی شده. عشق ھای جنسی. گیتارھایشان را که خشن می نوازند.
مرد ھای گروه گاھی حین نواختن سرھای خود را به جلو و عقب تکان می دھند و با پا ریتم
می گیرند روی زمین.
محو آھنگ چھارمش ھستیم که اعتراضی و تھاجمی و خشن است. خواننده با ترانه اش
شکایت می کند از وضعیت جامعه. از سقوط انسان. انگار دارد می رود به جنگ مردم. جامعه.
-کشوری که تو اون ستاره میشن
با دوتا فیلم بند تنبونی
آدماش برگزیده میشن با
قاشق داغ روی پیشونی
فرھاد آرام می گوید:
-خوب دقت کن! ریتم ھای درامش عین مارش نظامیه.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
🌱 حفظ #حجاب برای شادی قلب #امام_زمان (عج) و روح شهدا
🌺حجاب یادگار #حضرت_زهرا (س)
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
صبرت که تمام شد نرو
معرفت تازه از آنجا آغاز می شود ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
از آدم هایی که بهم میگن عوض شدی
تشکر میکنم!
همه چیز زیر سایه شماها اتفاق افتاد!
#تیکهدار
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
اندازه معرفت ما
واسه امثال شما زیادی بزرگه
لیاقتتون ما نیستیم یکی مثل خودتونه
#تیکهداد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❣#سلام_امام_زمانم❣
كجاى زمان ایستادهای
که گذر سالهای طولانی
ما را به شما نمیرساند ...
یا صاحب الزمان
تمام کن زمان نبودنت را ...
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊