eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🦋 🌿﷽🌿 .....-خیلی ممنون واقعا....- -چرا ناراحت میشم انتظار دارید نشم ؟؟؟....- گفتید آیه کجاست...دخترم خوبه- معلومه که میشم اینهمه مدته رفتید هر بار که زنگ زدید ...دخترم چیکار میکنه....هزار تهدید و تذکر که اگه دخترم رو اذیت کنی ال میکنم بل میکنم ...حواست به دختر بابا هست ....گوشی رو بده دخترم وقتیم میگم مگه من پسرت نیستم بر میگردی میگی پسرم هستی اما نفسم که نیستی انتظار داری به آدم بر نخوره ؟؟؟ نه واقعا ؟؟ ...-بله آقای پاکزاد بله همیشه همین بوده نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار اگه دخترا نفسن- پس ما پسرا چی هستیم ؟؟؟ با فریاد پاکان که داد زد : بابااااا با بهت و تعجب بهش خیره شدم صدای قهقه ی مستانه بابا حتی از پشت گوشی هم قابل شنیدن بود و من خوشحال بودم که این مرد خوشحال بود خوشحالی لیاقت کسانی بود مثل بابای من و پاکان که با مهربونی هاشون سعی میکردن دل هایی رو شاد کنن ...مثل بابای جدیدم که به نحو احسنت سعی در جبران دینی داشت که من ازش بی خبربودم پاکان نگاهش رو که موقع حرف زدن دور و بر دیوار و وسایل آشپزخونه میچرخید به من انداخت شروع کرد ریز ریز خندیدن و خطاب به بابا گفت : بابا بیا که دختر جونت از شدت کنجکاوی عین یه جغد به من خیره شده اول با تعجب به خنده ی مستانه و شادش خیره شدم لبخند زیبایی که باعث ایجاد زلزله ای هفت ریشتری توی قلبم شد هفت ریشتر برای قلب سست و ناتوان من زیاد بود هنوز غرق لبخندش بودم که با شنیدن صدایی توی ذهنم با این مضنون که )دختر جونت از شدت کنجکاوی عین یه جغد به من خیره شده ( و تجزیه و تحلیل اش سریع رو به پاکان گفتم : یعنی چی اول خرگوش حالا جغد برای چی منو به انواع حیوان ها نسبت میدی خوبه منم همینکارو بکنم ؟؟؟ پاکان با لبخند گفت : خب مگه دروغ میگم عین جغد شدی دیگه ؟؟؟ -نه خیرم خرگوش کوچولوی جغد فضول- بله هم الکی هم بهونه نیار داشتی کنجکاوی میکردی با حرص گفتم : نه خیرم من نه کنجکاوم نه فضول نه جغد نه خرگوش پاکان با لحن حرص در بیاری گفت : هستی هستی هستی تا خواستم جوابش رو بدم گوشی رو به دست من سپرد و خودش پشت میز نشست صدای نیمه بلند بابا توی گوش هام پیچید : پاکان مگه من نمیگم اینقدر این دختر رو اذیت نکن ؟؟؟ خوبه خودت هم میگی هر بار هر بار بهت تذکر میدم اینطوری اذیتش نمیکنی دخترم رو ؟؟؟ با حس شیرینی که از حمایت های این مرد توی رگ هام جریان پیدا کرده بود با لحن پر انرژی ای گفتم : سلام بابا جونم بابا با محبتی که همیشه توی صداش مثل یه تن موسیقی ریشه دوانده بود گفت : سلام دختر بابا چطوری؟؟؟ -خوبم شما چطورین ؟؟؟ -منم خوبم الحمد الله چیکارا میکنی ؟؟؟ چه خبرا چه دعواها باپاکان ؟؟؟ ریز ریز خندیدم و رو به پاکان که با اشتیاق کامل و کنجکاوی افراطی ای که توی چهره اش موج میزدبه من نگاه میکرد با لحن بدجنسی گفتم : واال بابا جون اگه این پسر کرکس شما بذاره همه چی خوبه و هیچ دعوایی هم در کار نیست 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
بعد تو ضرب المثل شد، دختران بابایی اند ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است "خدا كند" كه بميرم چرا نمی آیی؟😔💔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
Farahmand1_898400391.mp3
زمان: حجم: 1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۵۲.mp3
زمان: حجم: 8.49M
[تلاوت صفحه پنجاه و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان با چشمهایی گرد شده و نگاهی تهدید آمیز خیره به من نگاه کرد و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی گفت : نه میبینم که جغد کوچولومون زبون در آورده خطاب به بابا گفتم : بابا جونم کی بر میگردید این پسرتون خیلی منو اذیت میکنه پاکان محکم به دستش کوبید و گفت : بشکنه این دست که نمک نداره بابا با ملایمت گفت : فردا شب بلیط دارم به اون پسر هم بگو که وقتی برگردم دو روز باید تو کوچه بخوابه سریع گفتم : خودتون بهش بگید و گوشی رو رو آیفون گذاشتم صدای بابا سکوت خونه رو شکست و صدای دلنشین و مردونه اش به پاکان اخطار داد که برای دوشب مهمون کوچه های تاریک و سقف آسمون بی ستاره ی تهرانه.....اعتراض های پاکان و نق زدن هاش برای اینکه بابا بین من و اون تبعیض قائل میشه راه به جایی نبرد و بابا شرط گذاشت تا وقتی که برگرده مهلت داره تا از دل من در بیاره با اینکه پاکان رو بخشیده بودم و حتی حرفا و کارهاش رو هم به سختی و با جستجو توی خاطرات مغزم پیدا میکردم اما خب تنبیه برای آدمی مثل پاکان که هر بار منو به یکی از آفریده های خدا نسبت میداد بد نبود و حتی میتونست تاثیر گذار و آموزنده هم باشه.... بعد از قطع تماس و لبخند موذیانه ای که هنوز گوشه ی لب های من جا خوش کرده بود پاکان با لحن شاکی ای گفت :کرکس ؟دو روز تو کوچه ؟؟؟ همراه با خنده شونه ای بالا انداختم پاکان چنگال دستش رو به علامت تهدید چندین بار تکان داد اما هیچی نگفت و شروع کرد با حرص غذاش رو خوردن با تموم شدن برنج روبه پاکان سوال پرسیدم: بازم گشنتونه ؟؟؟ سرش رو به علامت تایید تکون داد و من متعجب از اینهمه اشتهای این بشر دیس رو از برنج پر کردم و سر سفره گذاشتم با خم شدنم روی میز گردنبند هدیه فرهودازلباسم بیرون اومد و در معرض دید پاکان قرار گرفت، پاکان با عصبانیت از جاش بلند شد و سریع گفت : من باید برم جایی با بهت گفتم : اما گشنتون بود سری تکون داد و گفت : بعدا میام میخورمش و به سرعت آماده شد و از خونه بیرون رفت اذان مغرب گفته شده بود و حتی من نمازم روهم خوندم اما بازپاکان برنگشت نگران شده بودم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه و فردا وقتی بابا بر میگرده من چطوری جوابش رو بدم؟؟عرض وطول خونه رو طی میکردم و قدم هام رو میشمردم و ای کاش عقربه های ساعت با سرعت قدم های من هماهنگ می شدن و زمان اینقدر دیر نمیگذشت ثانیه ها مسابقه ی دوی کند گرفته بودن و لاک پشت وار حرکت میکردند هر چه قدر میخواستم زمان زودتر بگذره دیرتر میگذشت و من چاره ای جز صبر و نگرانی نداشتم حتی شماره تلفنی هم از پاکان نداشتم .....به ناگاه تمام افکار منفی موجود توی کل کهکشان راه شیری به ذهنم هجوم آورد و سعی در جنگیدن و نابودی افکار مثبت و عقیده های خوبی که نسبت به پاکان پیدا کرده بودم داشتند..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻