4_5850477753370940981.ogg
402.8K
• [تُ♡] شِش دُنگ دلم رآ زَدی به نامَت..🕊💌•°
💔💔💔💔💔
@Aksneveshteheitaa
4_852045241497271423.ogg
249.4K
دنیا دیگه مث تو نداره🙃
نداره نه میتونه بیاره،🥀
دلا همه بیقراره عشقن،💖
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹'.°🌸🍓°.'›
.
آھاے...🌼 یادت باشھ...🦋
.
#استورے🍭😻
#رفیقانھ☔️🌿
#رفیق_چادرے🤞🏾📿
-----------------------
@Aksneveshteheitaa
توی این اوج بیماری کرونا 😢و محدودیت های کرونایی یکی از چیزهایی که جمع دل ها رو گرم می کنه😍 و خنده میاره روی لب ها 😆تعریف کردن جوک و لطیفه است اگه میخوای جلوی بقیه توی جوک کم نیاری 🤪بیا توی کانال
خنده کدهو همه رو از خنده😂 به فنا بده بیا نترس : 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😁😂😁😂😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂😁😂 😁😂😁😂😁😂😁😂😁😄😂😁
هدایت شده از گسٺࢪده شبانہ شھید آنیلے
یه کانالی بی نظیر
ناب ناب ناب👌👌👌
#از_زندگی_ائمه_بگیر
تا هرچی که دلت بخواد مهم نیست چند سالته ،برای هر سن و سلیقه ای مطلب داریم
#کمال_بندگی
#داستانهای_بی_نظیر
#متن_های_دلنشین
#جملات_ناب_ناب_ناب
#عکس_نوشته_های_عالی
#سخنرانی_های_مفید_وتاثیرگذار
#مداحی_های_زیبا
من تعریف نمیکنم خودت بیا ببین خدائی تعریفی هست یا نه اینم لینکش👇👇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از گسٺࢪده شبانہ شھید آنیلے
وااااااااااااای هزار الله اکبر چه میکنه خدائی
احسنت به تو👏👏👏
بخدا هزاربار هم این کلیپ رو ببینی کمه......... روقلبها بزن و وارد شو👇👇
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
💙💙💙💙💙💙💙💙💙
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
4_5924915382061106749.mp3
4.57M
🌸علی زندوکیل
🌸به سوی تو
🌸به شوق روی تو.......
😍
@mosbat_andishi
قرار نبود اینجوری شه.......
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
اما
جدّاً
اساساً؛
منطقاً
مطلقاً؛
واقعاً
قلباً
عقلاً
#مذهبیها؛
عاشقترند... :)🌿✨
#لیھآ✨
✾◉⃟◉_____________
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_هشتم
اما مغرورتر از اونی بود که بخواد با این بهانه ها خودش رو ببازه....
پوزخندی عصبی زد و گفت: اونجا خونه ی منه ...
نه تو نه هیچ کس دیگه ای نمی تونه منو از اونجا بیرون کنه....
من نمی دونم تو بعد از این همه مدت بی خبری از خانوادت چطور و از کجا یهو سبز شدی اما اینجا خونه ی منه...
تو هم اینو خوب توی گوشت فرو کن آقا.....
پوزخندی زدم و گفتم: فعلا که می بینی ملک منه.....
در ضمن من دارم می رم خرید....
به نفعته تا اونموقع جال و پلاستو از جلوی خونم جمع کنی و بری....
خوش ندارم وقتی برگشتم اینطرفا ببینمت....
کلید را از توی جیبم بیرون اوردم.....
جلوی صورتش تکان دادم و گفتم: فعلا که خونه تحت اختیار منه.....
با خشم نگاهم کرد و کلید را توی هوا از دستم قاپید......
نگاه جمعیتی که جلوم به صف ایستاده بودند کردم....
پوفی کردم و تکیه ام را به در شیشه ای زدم.....
نیم ساعت تمام بود که همانجا ایستاده بودم....
از رفتار خونسردانه شاطر نانوا کلافه شده بودم....
هر یک نفری را که راه می انداخت کلی معطل می کرد تا دو تا نون دست بنده خداها بده....
اینطوری تا ده ساعت دیگه هم نوبت من نمی شد....
با کلافگی نگاهم را از آن سمت گرفتم....
دو نفر دیگه به غیر از من توی صف بودند.....
دستام رو توی جیب شلوارم فرو بردم.....
با نوک کفشم سنگ ریزه ی درشت پایین پام رو به بازی گرفتم....
اعصابم از همه طرف خورد بود....
آن از دختر که نمی دونم چطور یکدفعه توی خانه ی ما سبز شده و مثل لوبیای سحر آمیز رشد کرده بود....
این هم الان از این نانوای دست و پاچلفتی.....
واقعا که عجب شانسی داری بهراد.....
از این بهتر نمی شه.....
چه خوش خیال بودی که فکر می کردی وقتی از اون خراب شده بیرون بیای همه چی خوب پیش می ره....
آقا.....آقا.....حواست کجاست؟
با صدای شاطر نانوا از فکر بیرون امدم....
با گیجی سرتکان دادم و گفتم: بله؟ با من بودید؟
مرد اخمی کرد و گفت: می ذاشتی دو ساعت دیگه جواب می دادی برادر من... عرض کردم چند تا می خوای؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم: ده تا.....
دستم را توی جیبم فرو بردم و پنج هزار تومانی کهنه ای را بیرون آوردم و کف دستش گذاشتم....
مرد پول را توی دخلش انداخت و غرغرکنان ازم دور شد:
واقعا که یه جو عقل درست و حسابی هم واسه این مردم نمونده....
چهره ام بی اختیار در هم رفت....
از طرز برخورد نانوا اصلا خوشم نیامد.....
باقی پول را توی جیبم گذاشتم و منتظر ایستادم....
با برخورد جسم نرمی پایین پاهام سرم را پایین آوردم....
نگاهم توی چشمای بچه گربه ی کوچکی که پایین پاهام روی دو زانو نشسته و مظلومانه نگاهم می کرد ،گره خورد....
معلوم بود خیلی گرسنه هست که ملتمسانه بهم نگاه می کرد...
دهانش را باز کرد و ناله ی خفیفی از گلویش سرداد.....
دیدن بچه گربه توی اون حالت دلم را به درد اورد.....
دست بردم و تکه ای از نان توی دستم برداشتم....
هرچند گربه ها اهل نان نبودند اما باز هم به از هیچی بود....
یاد این مثل افتادم که می گفتند گرسنه سنگم جلوش بذاری می خوره.....
نان را ریز ریز کردم.....
روی دوزانو خم شدم و تکه های نان را جلویش ریختم.....
دستم را برای نـ ـوازشش جلو بردم که پسربچه ی کوچکی دوان دوان به سمتم آمد....
روی دو زانو نشست و همانطور که با ذوق به بچه گربه نگاه می کرد خطاب به مادرش گقت:
مامان ....مامان.... نگاه کن.... یه بچه گربه اینجاست....مامان؟
گربه گوش هاش رو به کفش های پسربچه مالید....
از دیدن پسربچه که تکه نان ها را به گربه می داد، لبخند کمـ ـرنگی روی صورتم نشست....
💐💐💐💐🌞💐💐💐💐
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
یه مرحله بالاتر از #عشق میدونی چیه.........
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd