eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5969772175119353275.mp3
7.69M
🎧 طوفانی و شنیدنی 🌸 🎼 هو القاهر و قهار ... 🎤کربلایی 🌙 (ع)                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🌻به بهانه روز پدر بانو سلام✋🌸 روز مرد شد و به نظرم اومد،چند جمله ای هم از مردها بگیم.... کلی عکس و متن دیدم اینروزا برای روز مرد...خانمی که کیکی به شکل جوراب درست کرده... دسته گلی از جوراب... جملاتی مثل جوراب پارهاتو،تحمل کن روز مرد نزدیکه همسرم.... در ظاهر شاید تمام اینا شوخی به نظر برسن...اما.... توی این زمونه مرد بودن،جرأت میخواد... که برای رفاه حال زن و بچه صبح زود بزنی بیرون و توتاریکیه شب برگردی... مردهای این دوره،جوانی وزندگی کردن رو فراموش کردند...فشار مخارج و مسئولیت زندگی،بی سر وصدا دونه دونه،موهای تیره شونو سفید میکنه... راستی خانما،تا حالا همسراتون از آرزوهاشون براتون گفتن؟ بی انصافیه،که اینهمه گذشت و تلاش رو در قالب شوخی ها باب شده قرار بدیم و مظلومیت وتلاش این بخش از هستی رو نبینیم... بانو.... گاهی نگاهی به دستهای همسرت بنداز... و به خطوطی که در اطراف چشم ها و پیشونی همسرت داره عمیق میشه... گاهی به جای اینکه تو آغازکننده باشی،سکوت کن و اجازه بده که لحظاتی او هم گوینده باشه،واز خودش بگه... بانو....گاهی عکسهاشو از جوانی تا الان کنار هم بچین و باور کن فقط تو جوانیتو توی این خونه نذاشتی... بانو...همسرتو با ورزشکارای حرفه ای که ساعتها وقت میذارن و با برنامه ی غذایی و ورزشی به هیکل ایده آل تو میرسن مقایسه نکن... و مرتب تلاششو در ترازو قرار نده و باعرضه بودن و نبودنش رو با کمتر و بیشتر داشتن دارائیهاش قیاس نکن... سعیش رو ببین...و تغییراتشو بخاطر تو و زندگی مشاهده کن... بانو،باور کن جهان هرگز به صلح نمیرسه اگر ما غرق مظلومیت خودمون باشیم... تربیت کامل نمیشه،اگر یاد نگیریم که تمسخر مردان و زنان،در حقیقت تمسخر بخش مهمی از خودمونه... کاش به جای هدیه دادنها و گرفتن ها، زمانی رو صرف شنیدنه بدون قضاوت کنیم... اصلا فکر کردیم که چرا اینهمه هدیه که اینروزا رد و بدل میشه،نتونسته عشق رو در جامعه بیشتر کنه؟ بانو بیا امسال کنار هر هدیه ای که برای همسرت تهیه کردی،توی یه برگ کاغذ حداقل،بیست تا ویژگی همسرت رو هم بنویس و ازش بخاطر این ویژگیاش تشکر کن...(اون رو هم ضمیمه ی هدیه ت کن) مطمئن باش نتایج شگفت آوری در وجود خودت و او خواهی دید... یادمون باشه،بین ما سپاسگزاری و مشاهده ی همه جانبه ی افراد خیلی کم شده....ونوشته ی تو، سپاسگزاریه بزرگی خواهد بود برای جهان هستی. 🎊روز مردانه ی شیر مردان زندگیمون مبارک🎊 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 @hedye110
4_5976444462648278578.mp3
3.84M
‌🎙یارا زاهد 🎼گفتم یا نگفتم موزیک_شب🌜✨                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🍃🍁 👌 تمام خواسته هايتان توسط خداوند از قبل اجابت شده است. براى دريافت کافیست با خواسته تان هم ارتعاش شوید . شبتون بخیر دوستان عزیز🍃🌺 @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🌻☘💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چشم‌ها را باید شست نور را باید دید تا که آرام بگیرد قلب تا که روشن بشود دیده و نبیند غیر از ماه ماه را باید دید ماه را باید حس کنی از عمق وجود نکند ماه از دیده رود دیده‌ام کور شود                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 -خانوم بزرگ سکینه ام! -بیا تو! سکینه با عجله وارد شد و با دیدن آقام چارقدشو بین دندوناش گرفت و سلام کرد و نشست بالای سر عزیز که از درد مشغول ناله کردن بود و دستی بر روی پیشونیش گذاشت و گفت: -چت شده خانوم بزرگ؟ تو رو که کوهم از پا نمی انداخت! -فعلا که یه سرما خوردگی ساده از پا انداختتم،ببین میتونی دوا درمونم کنی نمیتونم همه روز توی این اتاق بخوابم! -آی خانوم بزرگ لابد چشمت زدن،نگران نباش چندتا جوشونده با خودم آوردم میدم برات دم کنن ایشالا تا فردا خوب خوبی! آقام دست عزیز ر گرفت نوی دستاش و‌بوسه ای بهش زد و گفت:-عزیز من دیگه برگردم سر زمین،شنیدم بد حالی کارگرا رو همون طوری ول کردم اومدم،کاری داشتی مراد رو بفرستین پی ام! سکینه نگاهی به آقام کرد و لحن خاص خودش گفت:-ارسلان خان قدم من سنگین بود؟تازه می خواستم ازت مژده گونی بگیرم. آقام کلاهش رو در آورد و دستی به موهاش کشید و دوباره گذاشت سرش و با تعجب گفت:-مژده گونی؟برای چی؟ با تعجب زل زده بودم به دهن سکینه ماما: -وا برای اینکه دوباره قراره پدر بشی دیگه،ایشالا این دفعه خدا یه پسر کاکل زری بهت بده! چشمای عزیز گشاد شد و جلدی پاشد توی رختخوابش نشست،انگار تموم دردشو فراموش کرده بود،حتی منم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم،با دهانی باز نگاهی به چهره خندون آقام انداختم:-شوخیت گرفته ننه سکینه؟ سکینه ابروشو بالا انداخت و خیلی جدی رو به آقام گفت:-شوخی چیه آقا جان خانومت چهار ماهه بار شیشه داره،دیشب بهش گفتم اما انگار هنوز باورش نشده که بهت نگفته! آقام در حالی که سعی میکرد خودشو آروم نشون بده لبخند مصنوعی زد و دستی به سیبیلای پر پشتش کشید و از جا بلند شد و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت! سکینه با نگاهش رفتن آقامو تماشا کرد و رو به عزیز گفت: -خانوم بزرگ بخواب تا ببینم چه جوشونده ای باید بهت بدم سرفه هم می کنی... تا سکینه ماما بالا سر عزیز بود از فرصت استفاده کردمو از جا بلند شدمو قدم هامو تند کردم به سمت اتاق،اینقدر خوشحال بودم ک دلم میخواست فاصله اتاق عزیز تا اتاق خودمونو پرواز کنم،یعنی آنام باردار بود؟پس چرا چیزی بهم نگفته بود؟ پله هارو دو تا یکی پایین اومدم،نزدیک که شدم آقام در و به روم بست، با تعجب قدمی به عقب برداشتم و بلافاصله صدای دادش فضای عمارت رو پر مرد: -سکینه چی میگه؟از دیشب فهمیدی حامله ای؟چرا به من نگفتی؟ وقتی سکوت مادرمو دید بلندتر فریاد کشید:با توام جواب منو بده! صدای داد آقام اینقدر بلند بود که تموم اهل عمارت الخصوص زنعمو جمع شدن پشت در،صدای تپش قلبمو میشنیدم: مادرم با صدای لرزونی گفت:نمی خوامش! چند لحظه صدایی از کسی نیومد وحشت کرده بودم از این میترسیدم که آقام بلایی سر آنام بیاره! زنعمو با ترس نزدیک در شد و گوشش رو چسبوند به در تا بهتر بشنوه که صدای پر از بغض آقام به گوشم خورد: پس برای همین رفته بودی روستای بالا پیش خدیجه بی بی؟میخواستی بندازیش! بی مروت تو که می دونی چند سال تو حسرت داشتن پسر می سوزم و بخاطر تو نرفتم سراغ زن دیگه! با غم سر پایین انداختم تا حالا صدای آقام رو انقدر عاجز نشنیده بودم،اما نمیفهمیدم این چیزا چه ربطی به خدیجه بی بی داره؟! صدای هق هق های مادرم بلند شد: -نمی خوام این بچه هم مثل آیسن بدبخت بشه اگه دختر شد چی؟!من میندازمش حتی اگه خدیجه هم انجامش نده... زن عمو چشم گرد کرد و با حرص روی دستش زد و لبشو به دندون گزید و دوباره صدای فریادای آقام بلند شد: -به ولای علی بفهمم فکرشم تو سرته طلاقت میدم ،شنیدی؟پا میذارم رو قسمم!الانم برو به جون این بچه تو شکمت دعا کن که بخاطر این نمی زنمت وگرنه جوری میزدمت که جرأت نکنی همچین چیزی به زیون بیاری... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻