#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتشصتهشتم
نشستم کنار عزیز و ترسیده پرسیدم،حالا چی میشه عزیز آقامو چیکار میکنن؟
-چی میخواستی بشه دختر،اگه بفهمن اردشیر فرار کرده ارسلانمو نگه می دارن گرویی!
-اما آقام که کاری نکرده عزیز!
-اونا این چیزا حالیشون نیس رحم و مروت ندارن!
نگران نگاهی بهش انداختمو و جلدی پاشدم:-فکر نکنم زیاد دور شده باشن میرم پی عمو یا فرهاد!
سری تکون داد و گفت:-برو اما این اشرفی که من میشناسم به این راحتیا دم به تله نمیده خاک بر شدم!
سریع چارقدمو سرم زدم و با سرعت از در عمارت خارج شدم،نباید میذاشتم آقام تاوان هوس بازیای اردشیر رو پس بده،خوب میدونستم توی فصل زمستون همیشه یکی از مردای عمارت توی انبار علوفه هستن امروز که آقام نبود حتما فرهاد یا عمو رفته بودن،نفس نفس زنون رسیدم جلوی در انبار،نگاه هیز مردایی که اونجا بودن باعث میشد حس بدی پیدا کنم اما هر جوری بود با خجالت رو به یکیشون گفتم:-با خان کار دارم اینجاس؟
لبخند چندش آوری زد و تا خواست حرفی بزنه فرهاد عصبانی از انبار بیرون اومد،اخم غلیظی به مرد کرد و آروم گفت:-چرا اومدی اینجا میون این همه مرد؟
آرومتر جواب دادم:-زنعمو اردشیر رو برداشته و رفته ،میخواد فراریش بده،عزیز گفت بیام بهت بگم جلوشو بگیری!
بیل از دستای فرهاد افتاد باعث شد دوباره نگاه همه به سمتمون برگرده:-چیه؟به کارتون برسین،پول نمیگیرین اینجا فضولی کنید،من باید برم سلطان علی هر چی گفت میگین چشم و رو کرد به منو گفت:-زود برگرد عمارت خودم حلش میکنم!
بعد از رفتن فرهاد پا تند کردم به سمت عمارت و بلافاصله بعد از ورودم عزیز که از جای پاهاش روی برفای عمارت مشخص بود تموم این مدت از نگرانی تو حیاط سرد عمارت قدم میزده با عجله به سمتم اومدو گفت:-چی شد دختر؟خبر دادی؟پیداش کردن؟
میون نفس نفس زدنام گفتم:-به فرهاد خبر دادم عزیز گفت میره پی شون!
-خیلی خب برو پیش آنات بهشم چیزی نگو نذاشتم چیزی بفهمه!
چشمی گفتمو خواستم برم سمت اتاق عزیز که با صدای مراد که به عزیز سلام میکرد و جوابی که عزیز بهش داد سر جام میخکوب شدم:-چی شده مراد؟چرا تنها اومدی؟ارسلان کو!
از ترس بدنم یخ بست،امکان نداشت به این سرعت خان بالا قضیه فرار اردشیر رو فهمیده باشه،سر چرخوندم سمت مراد و با دیدن لبخندش نفس راحتی کشیدم:-مژدگونی بدین خانوم بزرگ اژدر خان گفتن در صورتی که اردشیرخان برن خواستگاری دخترشون از خونشون میگذرن!
عزیز نفس حبس شدشو بیرون داد و گفت:-خیلی خب ارسلان کجاس؟رفته سر زمینا؟
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Hamed Zamani - Mohammad.mp3
18.25M
محمد مقتدای اهل عالم
محمد مصطفیای آل آدم
محمد رحمت اللعالمین است
رسول آسمانی بر زمین است💚
🎤با صدای #حامد_زمانی
#عید_مبعث_مبارک🎊
#برمحمد_وآل_محمد_صلوات💚
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨
@hedye110
Ragheb - Shab [SevilMusic] [128].mp3
2.98M
من نمیدونم چرا هر چی که از عشقت❤️میگم تموم نمیشه....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
❖
بیا باور کنیم دنیا 🍃🌷
برای زندگی زیباست
زمینش هست،
خدایش مهربان با ما
"چقدر از غم سرودیم"
چقدر با غصه سر کردیم!
رهایش کن، کمی بگذر
زندگى زیباست.. !🍃🌷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان هایی از عنایات اهلبیت علیهم السلام(۴۳)
داستان جالب یک زن و آتش زیر دیگ
اونایی که برای امام حسین خرج میکنن ببینند
#پیشنهاد_دانلود
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸