آنقدر شعر مرا خواندی و گفتی احسنت . . .!👀🤍
فکرت افتاد که شاید تو دلیلش باشی!؟💌
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
امتحان عاشقان دوریست،
اما ♡من
طاقت دوری ندارد،
امتحانش کردهام
#سجاد_سامانی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
❣چند عبارت تاكيدي براي جذب ثروت:
🌇 خداوند مشتاقانه خواهان ثروتمند شدن من است.
🌇 خداوند دوست دارد مرا غرق در ثروت و آرامش ببيند.
🌇 خداوند بسيار رزاق و وهاب است.
🌇 ثروتها و نعمتهاي خداوند بي انتها هستند و من آنها را جذب مي كنم.💰🍃🍃
زندگیتون پر از اتفاقات قشنگ شبتون بخیر 🌟✨🌙
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
💐☘❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سوار سبزپوش آرزوهای ما!
تو میآیی و من خوب میدانم که روزی از همین دریچه که سال هاست بسته مانده است، جوانهای خواهد رویید؛ جوانهای سبز که از خیال همیشه منتظر من به سمت آسمانهای آبی حضور تو سر بر خواهد آورد.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صبحتون بخیر......
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتهفتاد
دیگه تقریبا بحث و دعوا تموم شده بود،نگاهی به مادرم انداختمو بی تفاوت دستشو کشیدم به سمت اتاق که با صدای عزیز سر جام میخکوب شدم:-آیسن فردا همون لباسه که برای عروسی فرهاد پوشیدی تنت کن!
با تعجب پرسیدم:-مگه ما هم میایم عزیز؟
-مگه شما جز اهالی عمارت نیستین؟لباستو حاضر کن بعد برو کمک گلناز تا فردا صبح باید سینی شیرینی ها و پارچه ها حاضر باشه نباید هیچی کم بذاریم،ساقی تو هم بیا اتاق من دیگه وقتشه این لباس رنگ و رو رفتتو عوض کنی،از الان باید بفهمن خاندان احمد خان دست کمی ازشون ندارن!
مادرم با خجالت سرشو پایین انداخت و نگاهی به لباس تنش کرد و گفت:-اما عزیز...
-اما نداره دختر رو حرف بزرگترت حرف نزن راه بیفت که کلی کار دارم،نمیخوام از الان آتویی دست طلعت بدم تا آخر عمر دستم بندازه دیگه قراره باهم فامیل بشیم!
نمیدونستم طلعت کیه اما هر کی بود ازش خوشم میومد باعث شده بود ما رو هم جز آدم بزرگای این عمارت حساب کنن،با عجله به سمت اتاقمون قدم برداشتمو یه راست رفتم سراغ لباس نقره ای رنگ قشنگمو مشغول دوختن پارگیش شدم،هر چند درست و حسابی بلد نبودم اما بد نشد،کاش میشد گردنبندی که اورهان بهم داده رو هم به گردنم بندازم،نگاهم افتاد به کت رنگ و رو رفته آقام که به میخ روی دیوار آویزون شده بود و آه از ته دلی کشیدم،امروز صبح دیده بودم که با کت و جلیقه ای که توی عروسیا میپوشید رفته بود به ملاقات خان بالا و اونا حتی نذاشته بودن برگرده،یعنی اونجا چی داشت بهش میگذشت؟
لباسمو تا زدمو گذاشتم گوشه صندوق که فردا صبح بپوشمش و مستقیم رفتم به آشپزخونه تا به دستور عزیز عمل کنم!
دستامو با آب یخ شستمو با دستمال نخی خشک کردم و مشغول شدم،گلناز لبخند مهربونی بهم زد:-خودم تا صبح تمومشون میکنم خانوم جان،شما زحمت نکشین!
-زحمتی نیس گلناز،تو که میدونی من از این کار چقدر لذت میبرم!
سری تکون داد و مشغول کارش شد!
-گلناز،طلعت خاتون کیه؟چیکاره ی خان میشه؟عزیز چرا روش اینقدر حساسه!
خندید و گفت:-به کسی نگین خانوم جان اما خانوم بزرگ و طلعت خاتون از قدیم مثل هووی هم بودن!
با چشمای گشاد شده از تعجب نگاهی بهش انداختمو پرسیدم:-منظورت چیه گلناز یعنی پدربزرگم دوتا زن داشته؟
خنده ریزی کرد و گفت:-نه خانوم جان از اون نظر نگفتم بلاخره هر دوتاشون زن خان بودن و حسابی با هم چشم و هم چشمی داشتن!
-آهان پس طلعت خاتون مادر اژدر خان میشه،درسته؟
سری به نشونه مثبت تکون داد:-البته الان خیلی شکسته شده،میگن عروساش به این روزش انداختن!
سری تکون دادمو پرسیدم:-تو دختر خان رو تا حالا دیدی؟خوشگله؟
-من که ندیدمش خانوم جان اگه دیده باشمش هم نمیشناسم،اما شنیدم چهره خوبی داره،البته نسبت به سحرناز !
یه تای ابرومو بالا انداختمو پرسیدم:-تو این چیزا رو از کجا میدونی؟
-ساره دختر خالم اونجا کلفتی میکنه بعضی وقتا از دعواهای عمارتشون بهم میگه و با هم میخندیم!🦋🌹💖
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
عشق وجود دارد
فقط بعضی ها مث آيدا میمانند
شاملو میسازند
بعضی ها هم مثل ثريا میروند
شهريار را ميكُشند ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
به مَن «صُبح بخیر» نگو ..
فَقط "لبخند بزن"
لبخندَت ،
تمام عُمرم را
"بِخیر" می ڪند...! 🌤
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻