eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم گره کور ظـــــــــــهور تو منم که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم                       @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین. خدایا، قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان و از بندگان شایسته فرمان بردار و از اولیای مقرّبت ( دوستان نزدیکت )،به مهربانی خودت ای مهربان ترین مهربانان. التماس دعا @hedye110
🔹 🦚 چشمامو رو هم گذاشتم و نمیدونم چقدر گذشت تا مثل شبهای پیش با دیدن چشمای سرخ شده از خشم آتاش از خواب پریدم،دلپیچه امونمو بریده بود از اتاق زدم بیرون و مستقیم رفتم حیاط پشتی و همون یه ذره غذایی که ظهر به اصرار مادرم خورده بودم رو بالا آوردم،خدا رو شکر همه برای شام توی مهمونخونه جمع شده بودن و کسی حواسش به من نبود،آبی به دست و صورت رنگ پریده ام زدمو دوباره برگشتم به اتاقو آهی از سر بیچارگی کشیدم پس کی قراربود این کابوسای لعنتی دست از سرم بردارن... صبح با صدای در چشم باز کردمو‌ نگاهی به چهره غمگین گلناز که توی چهار چوب در ایستاده بود انداختم:-خانوم جان براتون آب آوردم همینجا دست و صورتتونو بشورید،باید زود آماده شین نمیدونین اشرف خاتون چه غوغایی به پا کرده که الان پسرمو از حموم میارن و هیچ کودوم از ما برای بدرقش نرفته روستای بالا! تموم دیشب رو کابوس دیده بودمو حتی نای ایستادنم نداشتم،بی حوصله و به زور سرجام نشستمو توی تشتی که گلناز آورده بود دست و صورتمو شستمو دلشتم با دستمال خشکش میکردم که با دست گلناز که سمت پیرهنم‌ رفت وحشت زده به عقب خزیدم:-چیکار میکنی گلناز؟ شوکه شده نفسشو بیرون داد و گفت:-هیچی خانوم جان کاریتون نداشتم‌که فقط دیدم مادرتون نیست گفتم تو در آوردن و پوشیدن لباستون کمکتون کنم! -ممنونم گلناز تا این تشت و ببری خودم لباسمو میپوشم! سری به نشونه مثبت تکون داد و با عجله از اتاق بیرون رفت بغض گلمو گرفته بود آتاش باهام کاری کرده بود که هر کس بهم نزدیک میشد وحشت میکردم،با بی حوصلگی از جا بلند شدم و لباس فیروزه ای رنگمو از بقچه ای که طلعت خاتون فرستاده بود بیرون کشیدمو کناری گذاشتمو لباسمو از تنم کندمو رو به روی آیینه ایستادم،نگاهی به زخمایی که آتاش روی تنم انداخته بود و هنوز خوب نشده بودن انداختم و با بغض لباس جدیدمو تنم کردم،حتی از فکر دوباره دیدنش وحشت داشتم،کاش میشد به هر بهونه ای توی این مراسم شرکت نکنم،اما ممکن نبود مخصوصا با این لباسی که طلعت خاتون فرستاده بود میخواست بهم بفهمونه که حتما باید توی مراسم شرکت کنم! روسری ای که مادر برام حاضر کرده بود و حسابی به رنگ پیرهنم میومد رو به سرم زدمو ‌از اتاق زدم بیرون و از پله ها پایین رفتم همه منتظر ایستاده بودن تا فاطیما و فرهاد هم حاضر شدن و عزیز گفت: -خیلی خب راه بیافتید الان اردشیر و از حموم میارن ما هنوز این جاییم! همه با هم همراه ساز و دهل راه افتادیم سمت روستای بالا،تموم مسیر رو مثل ماتم زده ها به زمینای کشاورزی زل زده بودم و خاطرات اورهان رو به یاد میاوردمو آه میکشیدم انقدر توی فکرام غرق شده بودمو که نفهمیدم کی رسیدیم،چسبیده به بازوی آنام و گلناز که کنارم ایستاده بود وارد حیاط عمارت شدم دیگه میترسیدم حتی برای لحظه ای از کنار آنام جم بخورم،ایستادیم گوشه ای تا اردشیر رو بیارن،چشمامو تموم گوشه کنارای عمارت چرخوندم تا بلکه اورهان رو ببینم اما خبری ازش نبود حتما میدونست من میام و دوست نداشته چشمش بهم بیفته که نیومده.🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Joze 05-Aghaie Tahdir.mp3
31.98M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. @hedye110
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون #۱۳۵ صلوات هدیه به بی بی دو عالم سلام الله علیه به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند 💖🌹🦋
🌺 سوره واقعه 🌺 🍀 امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس در هر ، سوره واقعه را بخواند، خداوند او را دوست می دارد و محبوب همه مردمانش می گرداند و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراهان امیرالمومنین علیه‌السلام خواهد بود. این سوره، ویژه امیرالمومنین علیه السلام است و کسی در آن شریکش نیست. 📚 ثواب الاعمال/ج۱/ص۱۱۷  ↷↷   @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🌟✨🌙🌻💐❤️
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو صبحتون بخیر 🦋🌹💖
دعای روز ششم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهی رَغْبـةَ الرّاغبینَ. خدایا، مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانی ات وامگذار و با تازیانه های انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار،بحق احسان ونعمتهای بی شمار تو ای حد نهایی علاقه واشتیاق مشتاقان. التماس دعا @hedye110
امام حسن عسکری علیه السلام: فرزندم! دلهای اهل طاعت و اخلاص، به سوی تو پر میکشد همانطور که پرنده ها به سوی لانه هایشان پرمیکشند! .  کمال الدین باب ۴۳ حدیث۱۹                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 نا امید خواستم سر به زیر بندازم که چهره جذابش وقتی که داشت وارد یکی از اتاقای عمارت میشد برق از سرم پروند،حس میکردم صدای قلبم از ساز و دهلای عمارتم بلندتر میزنه،توی فکر خودم بودم که اردشیر سوار بر اسب وارد شد و دختر بچه های کوچیک جلوی اسبش شروع به رقصیدن کردن،صدای دست زدن ها بلند شد و مادرمو عزیز جلو رفتن تا همونطوری که زنعمو گفته بود از اردشیر استقبال کنن و همون لحظه از میون جمعیت دستی روی بازوم قرار گرفت برگشتمو با دیدن چهره آتاش برای لحظه ای قلبم از تپیدن ایستاد چنگی به پهلوی گلناز زدم،آتاش بی توجه به حضور گلناز در حالی که سعی داشت بلندی صداشو کنترل کنه غرید:-مگه بهت نگفته بودم خودت همه چیز رو بهم میزنی وگرنه آبرو برات نمیذارم؟زبونم از ترس قفل کرده بود،حال گلنازم دست کمی از من نداشت:-راه بیفت بیا دنبالم! -من هییی...هیچ جا با شما نمیام! سرشو به گوشم نزدیک کرد و با خنده گفت:-مثل اینکه بدت نمیاد همینجا آبروتو ببرم؟ یکم تن صداشو بلندتر کرد و ادامه داد بگم که دیگه دختر... تا اینجا که رسید ترسیده دستم رو به سمت دهانش بردمو وسط راه نگه داشتم و با بغض نالیدم:-باشه میام،تورو خدا آروم حرف بزنین! میرم تو همون اتاقی که...پوزخندی زد و گفت همون اتاقی که اون شب باهات حرف زدم،تا چند دقیقه دیگه میای اونجا وگرنه هیچی برام مهم نیست تا پای بهم زدن عروسی خواهرمم میرم که سایتو از زندگیم کم کنم،حالیت شد؟! سرمو به نشونه مثبت تکون دادمو طولی نکشید که هیکل چندش آورش از جلوی چشمام محو شد! بعد از رفتن آتاش درحالیکه بدنم میلرزید نگاهی به گلناز که از ترس زبونش بند اومده بود انداختمو قدم برداشتم سمت اتاقی که تموم آرزوهای دخترونمو توش چال کرده بودم،هنوز گام بعدیمو برنداشته بودم که گلناز وحشت زده بازومو چنگ زد:-کجا دارین میرین خانوم جان؟ -مگه نشنیدی چی گفت؟اگه نرم آبروی آقام جلوی همه میره! -اما اگه دوباره بلایی سرتون آورد چی؟ -دیگه میخواد چیکار کنه گلناز؟کاری که نباید میکرد رو کرده، میشه تو هم باهام بیای؟آخه هنوز از اون اتاق...میترسم؟! وحشت زده چندبار سرشو به نشونه تایید بالا و پایین کرد و دستمو محکم گرفت توی دستاشو خواستم تا کسی متوجه ما نیست از پشت جمعیت برم سمت اتاق که سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم، نگاهی به اطرافم انداختمو چشمم خورد به مجید دوست اردشیر که به عنوان ساقدوشش توی مراسم شرکت کرده بود،چقدر ازش متنفر بودم انگار خود اردشیر بود اما هیزتر و بی ملاحظه تر همونجا کنار دیوار ایستادم،گلناز با وحشت رو بهم گفت:-چی شد خانوم جان چرا وایسادین؟🌻🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Joze 06-Aghaie Tahdir_1395-8-16-17-19.mp3
32.11M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔴 یادم باشــه اگــه جلــو چشــم بقیــه کنــم، دیگــران حــق دارن به مــن واکنش منفـی نشــون بِدن! 《چـون گنــاه علنـی، مثـل بیمــاری واگیــرداره》 💎از مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون هدیه به علیه السلام به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند🌹🌹🌹 👇👇 ❇️ ثواب صلوات در ماه مبارک رمضان ❤️ صلّی الله علیه وآله فرمودند: 🍃 هرکس در ماه رمضان به مقدار زیاد بر من صلوات فرستد روزی که ترازوها اعمال را سبک نشان می دهند خداوند کفّه اعمال وی را سنگین خواهد نمود. 📖 بحارالأنوار ج‏۹۶ ص۳۵۷ 🌹🦋🌹🦋
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ…   مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. . . سلام بر مولایی که برای گرفتن انتقام دل های شکسته برخواهد خاست و با شمشیر عدالتگسترش دودمان ظالمان را بر باد خواهد داد. . .   به امید دیدن روز ظهور! روز انتقام از ظالمین در حقّ حضرت مادر سلام الله علیها…                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 -مگه نمیبینی اون پسره چشماش روی منه،اگه کوچکترین حرکتی کنم به اردشیر گزارش میده هنوز جملمو کامل نکرده بودم که با صدای اردشیر که اسمشو صدا میکرد روشو برگردوند،از فرصت استفاده کردمو پا تند کردم سمت اتاق و وحشت زده در حالیکه دستای گلناز توی دست دستم گره خورده بود رسیدیم پشت در،آتاش عصبانی توی چارچوب در ایستاده بود و ازم خواست که داخل بشم،چشمامو بستمو اولین قدممو داخل اتاق گذاشتم بعد از وارد شدنم آتاش جلوی در ایستاد و مانع ورود گلناز شد:-تو همینجا بمون!  مجبور شدم دست گلناز رو رها کنم،عقب عقب رفتم تا از پشت چسبیدم به دیوار اتاق حتی جرأت باز کردن چشمامو هم نداشتم‌ میدونستم اگه بازشون کنم تموم تصاویر اون شب مثل کابوسی جلوی چشمام ظاهر میشن، اما با نزدیک شدن آتاش حس گرمی نفس هاش که به پوست صورتم میخورد وحشت زده چشمامو باز کردمو با دیدن صورت آتاش که چند سانتی متر با صورتم فاطله داشت دستامو بالا آوردم تا هلش بدم به سمت عقب که  که توی یه حرکت سریع بکی از دستامو گرفت و با دست دیگرش فک صورتمو فشار داد و در گوشم لب زد:-انگار سری قبل خوب ادب نشدی دختر،مگه بهت نگفتم همه چیز رو بهم میزنی؟هان؟الان اینجا چه غلطی میکنی؟ دست آزادمو روی دستش گذاشتم تا شاید صورتمو رها کنه و با بغض و وحشت نالیدم:-مجبور بودم بیام،عروسی پسر عمومه! -برام مهم نیست عروسی کودوم بی شرفیه،دیگه نمیخوام ببینمت شیر فهم شدی؟یه ماه دیگه مراسممونه،خودت یه غلطی میکنی وگرنه... لبخند خبیثانه ای زد و ادامه داد:-وگرنه خودت باید جواب آنام و بی بیمو بدی،میدونستی پشت در وایمیستن تا بهشون ثابت کنی پاکی؟اون موقع چه دهنم باز کنم چه نکنم آبروت میره!به نفعته تا آخر عمرت فکر عروس شدنتو با خودت به گور ببری و بشینی عمارت آقات! قطرات اشک یکی بعد دیگری روی صورتم میریخت بدنم به رعشه افتاده بود،تموم بغضمو ریختم توی چشمامو فقط نگاش کردم،چند ثانیه ای به چشمام خیره موند و فک صورتمو‌ رها کرد و کمی ازم فاصله گرفت و گفت:-خیلی خب نمیخواد آبغوره بگیری فقط کاری که بهت گفتمو انجام بده! نگاهم به جایی که اون شب خوابیده بودم افتاد دیگه پاهام قدرت تحمل وزنمو نداشتن نشستم روی زمین و زانومو بغل گرفتمو با بغض نالیدم:-چرا با من اینکارو کردی؟مگه من چه گناهی در حقت کرده بودم؟ عصبی دستی تو موهاش برد و دوباره اخماش توی هم گره خورد:-مگه خواهر من چه گناهی کرده بود؟مثل اینکه یادت رفته خودت خواستی گرویی باشی،من مجبورت نکرده بودم،الانم اگه نمیخوای بیشتر زجر بکشی عروسی رو بهم بزن وگرنه باید تا آخر عمرت تاوان کارای پسر عموی بی شرفتو پس بدی! آتاش بعد از گفتن این حرفا با عصبانیت از اتاق خارج شد و درو بهم کوبید بلافاصله بعد از رفتنش گلناز هل خورد توی اتاق و کنار پام زانو زد:-چی شد خانوم جان بلایی سرتون آورد؟ نفس عمیقی کشیدمو اشکامو پاک کردمو به زور سرپا ایستادم:-نه گلناز چیزی نشد،بیا سریع برگردیم تا کسی نفهمیده! گلناز دستی به لباسام که یکم خاکی شده بود کشید و سری تکون داد و با هم رفتیم به سمت در اتاق و بازش کردیم هنوز اولین قدمم رو به بیرون اتاق برنداشته بودم که نگاهم افتاد تو چشمای اورهان که درست رو به روی در داشت با خدمتکاری که سینی روی سرش بود صحبت میکرد،با دیدنم دست برد و یقه پیراهنش رو کمی شل تر کرد و با اخمای گره خورده مشغول انجام دادن بقیه کارش شد!❤️❤️❤️ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اعنّی فیهِ علی صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین. خدایا یاری کن مرا در این روز بر روزه گرفتن و شب زنده داری و از لغزش ها و گناهانش دورم بدار و ذکرت را همواره روزی ام کن، به توفیقت ای راهنمای گمراهان. التماس دعا 🦋🌹💖
Joze 07-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-16.mp3
34.25M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 35 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال 🦋🌹💖