#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»
خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
⭐️صفحه اے دیگر
🌸از عمرمان ورق خورد
⭐️روز را در پنـاهت
🌸بـه شـب رسـانـدیـم
⭐️پـروردگـارا
🌸شب را بر همه عزیزانمان
⭐️سرشـار از آرامش بفـرما
🌸و در پنـاهت حافظشان باش
شبتون سرشار از آرامش الهے
🦋🌹💖🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🌸🌺🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنهم
با اینکه چشم برداشتن ازش برام سخت ترین کار دنیا بود سرمو پایین انداختم تا متوجه چشمای پر از اشکم نشه و مسیرمو به سمت جایی که مراسم بود ادامه دادم،ذهنم حسابی درگیر شده بود از آتاش متنفر بودم اما اورهان،اون چطور میتونست اینقدر نسبت بهم بی تفاوت باشه؟یعنی واقعا نمیفهمید چقدر دوسش دارم؟همینجور که سرم پایین بود و به اورهان فکر میکردم با دیدن یک جفت کفش براق که راهمو سد کرده بود سر بالا آوردمو نگاهم افتاد به مجید که خیلی جدی رو بهم گفت:-اینجا چیکار میکنید خانوم بزرگ دنبالتون میگشت!
قبل از اینکه من حرفی بزنم گلناز با عجله گفت:-ممممستراح بودیم!
مجید با دست چونشو خاروند و گفت:-اما مستراح که اونطرف عمارته همین الان اونجا بودم!
با وحشت نگاهی به گلناز انداختم، اگه مجید چیزی میفهمید حتما به اردشیر خبر میداد و اونم یه راست میذاشت کف دست زنعمو، برای پوشوندن اضطرابم عصبی اخمی بهش کردمو بدون اینکه توضیحی بدم مسیرمو به سمت مراسم ادامه دادم اما پیگیرتر از قبل رو به روم ایستاد و با خنده گفت:-میدونید که خانوم بزرگ اگه بفهمه بهش دروغ گفتین و اومدین این گوشه عمارت که تقریبا خلوته و امنیت نداره، اصلا خوشش نمیاد؟ من میتونم...
صدای بم مردونه ای از پشت سرم اومد که گفت:-تو میتونی چی؟
مجید که مشخص بود از ترس دست و پاشو گم کرده نالید:-هیچی میخواستم بگه تا اونجا همراهیشون کنم تا کسی مزاحمشون نشه!
اورهان ضربه ای به سینه مجید زد و گفت:-تو چیکارشی که بخوای همراهیش کنی هان؟اینجا عمارت ده شما نیست که هر کسی تا خرخره نجسی بخوره و مزاحم ناموس ما بشه،اشتباه اومدی اینجا نمیتونی هر غلطی خواستی بکنین،گمشو برو توی مراسم تا ندادم جنازتو سر در عمارت آویزون کنن!
از بردن اسم جنازه رعشه به اندامم افتاد با وحشت گوشه پیراهن اورهان رو کشیدمو لب زدم:-تورو خدا ولش کن!
هنوز جملمو کامل نکرده بودم که عصبانی برگشت سمتمو چنان با خشم نگام کرد که از ترس یه قدم به عقب برداشتم تا حالا اورهان رو اینقدر عصبانی ندیده بودم:
-بهتره بری پیش آنات زن داداش،من خودم میدونم با همچین آدمایی چطوری رفتار کنم!
از اینکه دوباره زن داداش صدام کرده بود بغض توی گلوم نشست،خواستم چیزی بگم که گلناز در گوشم گفت:-بریم خانوم؟
با اکراه رو از اورهان گرفتمو به سرعت خودمونو رسوندیم وسط مراسم، عزیز با دیدنمون اخم غلیظی کرد و آروم پرسید:-طلعت چندبار سراغتو ازم گرفت،معلومه کودوم گوری بودی؟
با نزدیک شدن نورگل خاتون از اینکه لازم نبود جواب سوال عزیز رو بدم نفس راحتی کشیدم...❤️❤️❤️
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Joze 08-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-18.mp3
32.94M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_8 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
🦋🌹💖