بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #128 صلوات هدیه به #امامحسین #علیهاسلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند
🦋🌹💖
#دعای_افطار
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه میکردند:
«بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»
خدایا براى تو روزه گرفتیم و با روزى تو افطار میکنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
⭐️صفحه اے دیگر
🌸از عمرمان ورق خورد
⭐️روز را در پنـاهت
🌸بـه شـب رسـانـدیـم
⭐️پـروردگـارا
🌸شب را بر همه عزیزانمان
⭐️سرشـار از آرامش بفـرما
🌸و در پنـاهت حافظشان باش
شبتون سرشار از آرامش الهے
🦋🌹💖🌟✨🌙
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🌸🌺🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنهم
با اینکه چشم برداشتن ازش برام سخت ترین کار دنیا بود سرمو پایین انداختم تا متوجه چشمای پر از اشکم نشه و مسیرمو به سمت جایی که مراسم بود ادامه دادم،ذهنم حسابی درگیر شده بود از آتاش متنفر بودم اما اورهان،اون چطور میتونست اینقدر نسبت بهم بی تفاوت باشه؟یعنی واقعا نمیفهمید چقدر دوسش دارم؟همینجور که سرم پایین بود و به اورهان فکر میکردم با دیدن یک جفت کفش براق که راهمو سد کرده بود سر بالا آوردمو نگاهم افتاد به مجید که خیلی جدی رو بهم گفت:-اینجا چیکار میکنید خانوم بزرگ دنبالتون میگشت!
قبل از اینکه من حرفی بزنم گلناز با عجله گفت:-ممممستراح بودیم!
مجید با دست چونشو خاروند و گفت:-اما مستراح که اونطرف عمارته همین الان اونجا بودم!
با وحشت نگاهی به گلناز انداختم، اگه مجید چیزی میفهمید حتما به اردشیر خبر میداد و اونم یه راست میذاشت کف دست زنعمو، برای پوشوندن اضطرابم عصبی اخمی بهش کردمو بدون اینکه توضیحی بدم مسیرمو به سمت مراسم ادامه دادم اما پیگیرتر از قبل رو به روم ایستاد و با خنده گفت:-میدونید که خانوم بزرگ اگه بفهمه بهش دروغ گفتین و اومدین این گوشه عمارت که تقریبا خلوته و امنیت نداره، اصلا خوشش نمیاد؟ من میتونم...
صدای بم مردونه ای از پشت سرم اومد که گفت:-تو میتونی چی؟
مجید که مشخص بود از ترس دست و پاشو گم کرده نالید:-هیچی میخواستم بگه تا اونجا همراهیشون کنم تا کسی مزاحمشون نشه!
اورهان ضربه ای به سینه مجید زد و گفت:-تو چیکارشی که بخوای همراهیش کنی هان؟اینجا عمارت ده شما نیست که هر کسی تا خرخره نجسی بخوره و مزاحم ناموس ما بشه،اشتباه اومدی اینجا نمیتونی هر غلطی خواستی بکنین،گمشو برو توی مراسم تا ندادم جنازتو سر در عمارت آویزون کنن!
از بردن اسم جنازه رعشه به اندامم افتاد با وحشت گوشه پیراهن اورهان رو کشیدمو لب زدم:-تورو خدا ولش کن!
هنوز جملمو کامل نکرده بودم که عصبانی برگشت سمتمو چنان با خشم نگام کرد که از ترس یه قدم به عقب برداشتم تا حالا اورهان رو اینقدر عصبانی ندیده بودم:
-بهتره بری پیش آنات زن داداش،من خودم میدونم با همچین آدمایی چطوری رفتار کنم!
از اینکه دوباره زن داداش صدام کرده بود بغض توی گلوم نشست،خواستم چیزی بگم که گلناز در گوشم گفت:-بریم خانوم؟
با اکراه رو از اورهان گرفتمو به سرعت خودمونو رسوندیم وسط مراسم، عزیز با دیدنمون اخم غلیظی کرد و آروم پرسید:-طلعت چندبار سراغتو ازم گرفت،معلومه کودوم گوری بودی؟
با نزدیک شدن نورگل خاتون از اینکه لازم نبود جواب سوال عزیز رو بدم نفس راحتی کشیدم...❤️❤️❤️
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Joze 08-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-18.mp3
32.94M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_8 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
🦋🌹💖
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #110 صلوات هدیه به #امامسجاد #علیهاسلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند
التماس دعا
💖🌹🦋
دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِکَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الی مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین.
خدایا، برای من در این ماه بهره ای از رحمت گسترده ات قرار ده و به برهان و راههای درخشانت راهنمایی کن و به سوی خشنودی فراگیرت متوجه کن، به مهرت ای آرزوی مشتاقان.
التماس دعا
@hedye110
•| شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
•| باید این طور نوشت:
چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصددهم
با نزدیک شدن نورگل خاتون از اینکه لازم نبود جواب سوال عزیز رو بدم نفس راحتی کشیدم نگاهی به چروکای کنار چشمم که دقیقا شبیه اورهان بود انداختمو ناخودآگاه لبخند به لبم اومد:-کجا بودی عروس؟بیا بریم که آنام کلی سراغتو گرفته!
دستمو گذاشتم توی دستاشو و با نگاهم از گلناز که تازه نشسته بود خواستم همراهیم کنه،اما همین که نیم خیز شد تا از جا بلند شه عزیز رو بهش گفت:-تو کجا میری دختر بنشین سر جات داره میره به خانواده شوهرش سلام کنه و برگرده!
گلناز نگاهی به عزیز و بعد به من انداخت و همونجا نشست روی زمین،با دلی پر از غصه نگاهمو ازشون گرفتمو همراه نورگل خاتون رفتیم گوشه ای از حیاط که بیشتر افراد عمارت بالا نشسته بودن،طلعت خاتون با دیدنم گل از گلش شکفت دستمو گرفت کشید و نشوندن نزدیک خودشو بوسه ای دو طرف گونم کاشت و با محبت رو به نورگل خاتون گفت:-این دختر یه جور خاصی به دلم میشینه،انگار جوونیای خودمو توی صورتش میبینم،نورگل اگه دخترت زنده بود الان هم سن سال این دختر بود،میگرفتمش برای اورهانم آخه میگن عقد دختر عمه و پسر دایی رو توی آسمونا بستن!
نا خودآگاه اخمام کشیده شد توی هم،دروغ چرا توی دلم خدا رو شکر کردم که دختر عمه اورهان الان زنده نیست!
حوریه خاتون ابرویی بالا انداخت و دستی به کمر دختری که کنار دستش نشسته بود کشید و با عشوه ی خاصی گفت:-خانوم بزرگ سهیلا هم دختر خوشگلیه خیلی به اورهانم میاد ایشالا قسمت بشه و همین چند روز آینده میریم خواستگاریش!
توی یه لحظه جریان خون توی بدنم از گردش ایستاد،نگاهی به چهره ی سهیلا انداختم خوشگل بود شبیه خود حوریه خاتون،چشم و ابروی مشکی و بینی قلمی و کشیده تنها ایراد صورتش لبهای درشتش بود که کمی تو ذوق میزد، دلم پر از حسرت شد یعنی اورهان قبول کرده بود به خواستگاریش بره؟اون که میگفت دوسش نداره، نگاه از صورتش گرفتمو برای چند لحظه چشمامو بستم و با خودم گفتم معلومه که میره اون که دیگه حسی به من نداره همش تقصیر خودته آیسن اورهان رو از دست دادی!
اما با جمله نورگل خاتون که گفت:- به سلامتی حوریه جان بلاخره اورهان رضایت داد بریم خواستگاری؟آخه تا همین دیروز میگفت راضی نیست،برای لحظه ای نور امید به دلم تابید!
پس اورهان مخالفت کرده بود؟دلم میخواست گوشامو میگرفتم تا جمله بعدی حوریه خاتون رو نشنوم اما ممکن نبود،مردمک چشمم روی دهانش ثابت مونده بود و تکون نمیخورد،بادی به غب غبش انداخت و پشت چشمی برای نورگل نازک کرد و گفت:-پسرم تازه چند روزم نیست از شهر برگشته از روی خستگی و عصبانیت اون حرفارو زد مگه ندیدی چه دعوایی راه انداخت که چرا خواهرشو بی خبر از اون اینجوری شوهر دادیم،اما خیالت راحت راضی میشه کی بهتر از سهیلا که از بچگی باهاش بزرگ شده و میشناستش؟🌷🌷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی جالبه حتما تا آخرش ببینید
@hedye110