فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر 🦋💖🌹
🖤🌙✨🌟🖤
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنامدوست﷽
گشاییم دفترصبح را
به فر عشق فروزان کنیم محفل را
بسم الله النور
روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم
دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش
وکمکمان کن تازیباترین روز را
داشته باشیم
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
☘💐🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین.
خدایا، مرا در این ماه از توکل کنندگان و از رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت ای نهایت همت جویندگان.
التماس دعا
🦋🌹💖
@hedye110
آقاجان...
چه میکنی با ما نامردمان؟
چه میکنی با اینهمه پنجره ی بسته و مهر و موم شده؟
چگونه از روزنه ی پنجرههای سنگی، بر ما نااهلان میتابی و گرمیت را دریغ نمیکنی؟
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدیازدهم
نفسی از سر آسودگی کشیدم میدونستم اورهان دیگه مال من نمیشه اما یه حسی توی وجودم نمیخواست اون شوهر کسی دیگه هم بشه،مخصوصا این دختره دلم میخواست پا میشدم و گیسای سیاهشو میکشیدم،نگاهمو ازش گرفتمو بوسه ای به دستای چروکیده ی طلعت خاتون زدمو رو بهش گفتم:-بی بی با اجازتون من دیگه برم پیش آنام!
ابرویی بالا انداخت و گفت:-کجا دختر؟تو دیگه عروس این عمارتی،دختر آنات نیستی الانم زود همراه دخترا میری حیاط پشتی عمارت با هم صندوقای میوه رو تمیز میکنید،توی این عمارت همه کار میکنن از کوچیک تا بزرگ مگه همین زیور رو نمیبینی عروسیه دخترشه اما پا به پای کلفتا داره کار میکنه!
نورگل نگاهی از سر دلسوزی بهم انداخت و رو به مادرش گفت:-آنا اذیتش نکن طفلی اومده مهمونی بذار بعد از اینکه عروس شد همه چیز این عمارت رو خودم یادش میدم!
طلعت خاتون ابرویی بالا انداخت و گفت:-همین که گفتم از الان باید شروع کنه دیگه کلفتا و نوکرا هم باید بدونن عروس جدیده این عمارته تا ازش حساب ببرن ،عصاشو گرفت طرف سهیلا و ضربه آرومی به پشتش زد و گفت یالا توهم پاشو دختر میخوام تا موقع ناهار تموم میوه ها تمیز شده باشن،سهیلا با چشمای درشت شده از تعجب نگاهی بهش انداخت و طلعت خاتون بی توجه بهش داد کشید و ساره رو صدا کرد و رو بهش گفت:-دخترارو ببر حیاط پشتی تا کمک کنن!
نگاهی به سهیلا انداختم که با حرفی که حوریه خاتون در گوشش گفت با اکراه پشت چشمی نازک کرد و از جا بلند شد و دستی به دامن چین دارش کشید،پیش خودم گفتم همین و کم داشتم یه سحرناز دیگه البته فکر نمیکنم این مثل سحرناز ما پخمه باشه،اصلا دوست نداشتم کنارش بایستم قدش چند سانتی از من بلندتر بود حتی عطری که به پیرهن ابریشمیشم زده بود آدمو جذب میکرد،آهی کشیدمو با فاصله ازش راه افتادم به سمت حیاط پشتی،داشتم با حیرت به دیوارها و ساختمونای عمارت نگاه میکردم چقدر تو در تو بود اگه تنها میومدم حتما بین این همه اتاق گم میشدم البته اگه از راه روی به این خلوتی جون سالم به در میبردم!
ساره دستمالی به دستم داد و آروم در گوشم گفت:-خانوم جان ناراحت نشین فکر کنم خانوم بزرگ از لج این دختره به شما هم کار داد وگرنه من خوب میدونم چقد شمارو دوست داره!
دستمال رو از دستش گرفتمو با لبخندی جوابشو دادم و مشغول پاک کردن میوه ها شدم تقریبا دو صندوق پاک کرد کرده بودم و سهیلا هنوز به تعداد انگشتاشم نتونسته بود میوه ها رو تمیز کنه،هرچند از دستاشم مشخص بود زیاد کار نکرده پوست سبزه دستش برعکس دستای ترک ترک شده من لطیف به نظر میرسید،اخمی کردمو چشم ازش برداشتم خودمم نمیدونستم چرا مدام توی ذهنم خودمو با اون مقایسه میکنم،با صدای یا الله هی که اومد روسریمو جلو کشیدمو نگاهم روی اورهان که به همراه زیور خاتون و چند کارگر دیگه صندوق به دست نزدیک میشدن ثابت موند،ناخودآگاه از جا بلند شدمو سلام دادم،زیور چپ چپ نگاهی بهم انداخت و جواب سلاممو داد و رو به کارگرها گفت:-همینجا بذارینشون برین!🌷🌷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Joze 10-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-21.mp3
29.68M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_10 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 30 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدبیستپنجم
صداى مناجات امام به گوش مى رسد: "در راه تو بر همه اين سختى ها صبر مى كنم".
امام حسين(ع) آينه صبر خداست. در اوج قلّه بلا ايستاده و شعار توحيد و خداپرستى سر مى دهد.
خون امام درخت دين و خداپرستى را آبيارى مى كند. امام به ذكر خدا مشغول است.
نگاه كن! ذو الجناح، اسب امام، چگونه يال خود را به خون امام رنگين مى كند و به سوى خيمه ها مى رود. همه اهل خيمه، صداىِ ذو الجناح را مى شنوند و از خيمه بيرون مى آيند.
زينب(س) در حالى كه بر سر و سينه مى زند به سوى قتلگاه مى دود. حسينش را در خاك و خون مى بيند در حالى كه دشمنان، دور او را محاصره كرده اند.
او فرياد مى زند: "واى برادرم!".
عمرسعد هم براى ديدن امام از راه مى رسد. زينب به او رو مى كند و با لحنى غمناك مى گويد: "واى بر تو! برادرم را مى كشند و تو نگاه مى كنى".
صداى زينب(س) اشك عمرسعد را جارى مى كند، امّا او نمى تواند كارى كند و فقط گريه مى كند. ولى اين گريه چه فايده اى دارد.
عمرسعد رويش را از زينب(س) برمى گرداند. زينب رو به سپاه كوفه مى كند: "آيا در ميان شما يك مسلمان نيست؟".
هيچ كس جواب زينب(س) را نمى دهد.
* * *
همه هستى تو، عموى تو، تنهاى تنهاست. او ديگر هيچ يار و ياور ندارد.
دشمنان همه صف كشيده اند تا جانش را بگيرند.
عبدالله! اى پسر امام حسن(ع)! نگاه كن! عموى تو تنهاست!
درست است كه تو يازده سال بيشتر ندارى، امّا بايد ياريش كنى. خوب نگاه كن! دشمنان عموى تو را محاصره كرده اند.
صداى عمو به گوش مى رسد. تو به سوى عمو مى شتابى. و زينب به دنبال تو، صدايت مى زند: "يادگارِ برادرم! برگرد!".
تو تصميم گرفته اى كه عمو را يارى كنى. شتابان مى آيى و به گودال مى رسى و عمو را مى بينى كه در خاك ها آرميده است.
اَبْجَر شمشير كشيده است تا عمويت را شهيد كند. شمشير او بالا مى رود، امّا تو كه شمشير ندارى، پس چه خواهى كرد؟
دست خود را سپر مى كنى و فرياد مى زنى: "واى بر تو، آيا مى خواهى عموى مرا بكشى؟".
شمشير پايين مى آيد و دو دست تو را قطع مى كند.
از دست هاى تو خون مى جوشد. چه كسى را به يارى مى طلبى، عمويى را كه به خاك افتاده است و توان يارى تو را ندارد و يا پدرت امام حسن(ع) را كه در بهشت منتظر توست؟ فريادت بلند مى شود: "مادر!" و آن گاه روى سينه عمو مى افتى.
عمو تو را در آغوش مى كشد. چه آغوش گرم و مهربانى! و به تو مى گويد: "پسر برادرم صبور باش كه به ديدار پدر مى روى".
تو آرام مى شوى.
حَرْمَله، تير در كمان مى نهد. خداى من! او كجا را نشانه گرفته است؟
تير به گلوى تو مى نشيند و تو روى سينه عمو پر مى كشى و مى روى.
آرى! تو از آغوش عمو به آغوش پدر، پرواز مى كنى.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
نرو تو بری منم غریب میشم_۲۰۲۲_۰۴_۱۲_۰۹_۱۳_۴۳_۸۴۷.mp3
5.44M
ای دل خوشی زهرا تنهام نزار،
خدیجه (س) بانو ...
کربلایی سیدرضا نریمانی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
سخنرانی_۲۰۲۲_۰۴_۱۲_۰۸_۵۶_۱۱_۶۰۱.mp3
18.02M
خیلی خیلی عالیه 👆👆👆
هزار بار هم گوش کنیم جا داره👆
آیا این چنین نگاهی نسبت به حضرت خدیجه سلام الله علیها داریم
حجت الاسلام کاشانی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #353 صلوات هدیه به #امامصادق #علیهاسلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند💐💐💐
۲۲ صلوات هم هدیه به حضرت خدیجه سلام الله علیها ❤️❤️❤️
🌻حدیث👇👇
خداوند تبارک و تعالی می فرمایند :
خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود ميفرستد؛ اي کساني که ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و کاملا تسليم (فرمان او) باشيد.
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا
@hedye110
#پاےحرفاستاد🌱
اگردردینداری
پختہشُدید؛خامنخواهیدشد...
ولےاگرداغشُدید
احتمالاسردخواهیدشد...!!
-پختہشویم...
•استادپناهیان
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋🌹💖
@hedye110
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستی ها و نافرمانی ها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان، به یاری ات ای فریادرس دادخواهان.
@hedye110
زندگی بی مهدی ...
دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد ...
خواستم از "دردم" بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...
خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم
دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست
خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ"
دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...
قلم کم آورد ...
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست
🦋🌹
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصددوازدهم
اورهان صندوق توی دستشو روی زمین گذاشت و سهیلا با لبخند و صدای پر از عشوه ای بهش سلام داد اورهان هم خندید و گفت:-الله و اکبر دیگه واقعا به طلعت خاتون ایمان آوردم،همین که تونسته سهیلا بانوی مارو مجبور به کار کنه معلومه خیلی جذبه داره!
سهیلا اخمی مصنوعی کرد و با خنده میوه ای از صندوق برداشت و به سمت اورهان پرتاب کرد،خون خونمو میخورد با اخم زل زده بودم به اورهان که نگاهی به چشمام انداخت و میوه ای که سهیلا به سمتش پرتاب کرده بود و با دستش گرفته بود رو گازی زد و رو به سهیلا گفت:-بدک نیست ،اما هنوز خیلی مونده تا به پای عصمت برسی!
سهیلا نفسشو حرصی بیرون داد و با خنده گفت اما تو دقیقا مثل شعبون کار میکنی،اورهان خنده ای بلند که بیشتربه قهقهه شبیه بود سر داد و گاز بعدی رو به میوه توی دستش زد،سرمو پایین انداختم تا بیشتر شاهد این نمایش مسخره نباشم و تموم حرصمو با دستمالی که توی دستم بود سر میوه بیچاره خالی کردم که اورهان پوزخندی زد رو بهم گفت:-زن داداش یکم آروم تر با اون میوه ها رفتار کن اگه له بشه نمیشه گذاشت جلوی مهمون هنوز نمیدونی اما طلعت خاتون روی این مسائل زیادی حساسه!
با اخم نگاهی بهش انداختم قفسه سینم از خشم بالا و پایین میشد دلم میخواست انگشتامو تا ته توی میوه توی دستم فرو کنم اما به زور خودمو کنترل کردمو برای دور شدن از فضای اونجا اجبارا رو به زیور خاتون که جعبه ها رو به سختی حمل میکرد گفتم:-کمک نمیخواین؟
بدون اینکه نگاهی بهم بندازه جعبه ای به دستم داد و گفت: -اینارو ببر بده به عصمت تو آشپزخونس!
جعبه رو از دستش گرفتمو چشمی گفتمو بدون اینکه برگردم پشت سرمو نگاه کنم راه افتادم!
اتاقای تو در تو رو به سختی با جعبه تقریبا سنگینی که دستم بود پشت سر گذاشتم و پا گذاشتم توی راهرو،اینقدر خلوت و ساکت بود که احساس میکردم صدای تپیدن قلب خودمو میشنوم، با ترس و لرز و پشیمون از کاری که کرده بودم قدم برمیداشتم که صدایی از پشت سرم شنیدم با فکر اینکه حتما اورهان به کمکم اومده با خوشحالی نگاهی به عقب انداختم،اما چیزی ندیدم سرچرخوندم تا بقیه مسیرمو ادامه بدم که خوردم به پسری که لبخند به لب با جعبه ای توی دستش روبه روم ایستاده بود از ترس جعبه میوه از دستم افتاد روی زمین و چندتا از میوه ها افتاد روی زمین و شروع کردن به قل خوردن،وحشت زده ببخشید آرومی گفتمو مشغول جمع کردن میوه ها از روی زمین شدم و خواستم دوباره برشون گردونم به جعبه که با خنده گفت:-چیکار میکنی؟مگه اونا میوه های تمیز شده نیستن؟
سری به نشونه مثبت تکون دادم!
-خب اگه بذاریشون توی اون جعبه که زیور سرتو از تنت جدا میکنه،جعبه توی دستشو زمین گذاشت و گفت:-اینایی که افتادن رو بذارشون توی این جعبه دارم میبرم تمیزشون کنن!
بدون اینکه چیزی بگم کاری که گفت رو انجام دادم!
-ببخشید ترسوندمت فقط حواست باشه این قسمتای عمارت رو تنها نیای حتی توی روز!
خم شد جعبه رو برداره که نگاهم به چشمای طوسی رنگش گره خورد،لبخندی زد و جعبه رو برداشت و به سمت حیاط پشتی حرکت کرد،احساس میکردم خیلی برام آشناس انگار یه جایی دیده بودمش،جعبه رو برداشتمو از روی زمین بلند شدم و همین که خواستم اولین قدم رو به سمت بیرون بردارم با صدای اورهان میخکوب شدم،پوزخند صداداری زد و گفت:-حس میکنم به تموم پسرای عمارت ما یه حس خاصی داری!🦋🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
جزء یازدهم.mp3
4.15M
#قرائت جزء یازدهم
#تندخوانی
#قاری_معتز_آقایی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور #آخرین_منجی انسان از فقر،بیماری،جهل و بی عدالتی
و نازل شدن آرامش در قلبهایمان
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*مـــاجـــرای "شـــال سبـــز و شفـــای مـــادر"*
*اللهم ارزقـنـــا شفـــاعـة الشهـدا*🤲🏻🤲🏻
🥀 °🌹° 🥀°🌹 °🥀°🌹° 🥀°🌹
@hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #116 صلوات هدیه به #امامموسیبنجعفر #علیهاسلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند🌹🌹
حدیث👇👇
موسي كاظم عليه السلام می فرمایند :
در ميزان الهي نيست عمل و چيزي، سنگين تر از ذكر #صلوات بر محمّد و اهل بيتش (صلوات الله عليهم اجمعين).
ما فِي الْميزانِ شَيْيءٌ أثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد.
الكافي، جلد 2، صفحه 494
❤️💐☘