هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدسینهم
اكنون ابن زياد پشيمان است كه چرا با زينب سخن گفته است تا اين گونه خوار و حقير شود.
چه كسى باور مى كرد كه ابن زياد اين گونه شكست بخورد. او خيال مى كرد با زنى مصيبت زده روبرو شده است كه كارى جز گريه و زارى نمى تواند بكند.
در اين هنگام امام سجّاد(ع) را در حالى كه زنجير به دست و پايش بسته اند، وارد مجلس مى كنند.
ابن زياد تعجّب مى كند. رو به نيروهاى خود مى كند و مى پرسد: "چگونه شده كه از نسل حسين، اين جوان باقى مانده است؟".
عمرسعد مى گويد كه او بيمارى سختى دارد و به زودى از شدّت بيمارى مى ميرد. امام سجّاد(ع) را با آن حالت در مقابل ابن زياد نگاه مى دارند. ابن زياد از نام او سؤال مى كند، به او مى گويند كه اسم اين جوان على است.
او خطاب به امام سجّاد(ع) مى گويد:
ــ مگر خدا، على، پسر حسين را در كربلا نكشت؟
ــ من برادرى به نام على داشتم كه خدا او را نكشت، بلكه مردم او را كشتند.
ابن زياد مى خواهد كشته شدن على اكبر را به خدا نسبت بدهد. او سپاهى را كه به كربلا اعزام كرده بود به نام سپاه خدا نام نهاده و اين گونه تبليغات كرده بود كه رضايت خدا در اين است كه حسين و يارانش كشته شوند تا اسلام باقى بماند. ولى امام سجّاد(ع) با شجاعت تمام در مقابل اين سخن ابن زياد موضع مى گيرد و واقعيّت را روشن مى سازد كه اين مردم بودند كه حسينو يارانش را شهيد كردند.
جواب امام سجّاد(ع) كوتاه ولى بسيار دندان شكن است. ابن زياد عصبانى مى شود و بار ديگر خون در رگش به جوش مى آيد و فرياد مى زند: "چگونه جرأت مى كنى روى حرف من حرف بزنى".
در همين حالت دستور قتل امام سجّاد(ع) را مى دهد. او مى خواهد از نسل حسين، هيچ كس در دنيا باقى نماند. ناگهان شير زن تاريخ، زينب(س) برمى خيزد و به سرعت امام سجّاد(ع) را در آغوش مى كشد و فرياد مى زند: "اگر مى خواهى پسر برادرم را بكشى بايد اوّل مرا بكشى. آيا خون هاى زيادى كه از ما ريخته اى برايت بس نيست؟".
صداى گريه و ناله از همه جاى قصر بلند مى شود. امام سجّاد(ع) به زينب()مى گويد: "عمه جان، اجازه بده تا جواب او را بدهم".
آن گاه مى گويد: "آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ مگر نمى دانى كه شهادت براى ما افتخار است".
نگاه كن! چگونه عمّه تنها يادگار برادر خود را در آغوش گرفته است. ابن زياد نگاهى به اطراف مى كند و درمى يابد كه كشتن زينب(س) و امام سجّاد(ع) ممكن است براى حكومت او بسيار گران تمام شود، زيرا مردم كوفه آتشى زير خاكستر دارند وممكن است آشوبى بر پا كنند.
از طرف ديگر، ابن زياد گمان مى كند كه امام سجّاد(ع) چند روز ديگر به خاطر اين بيمارى از دنيا خواهد رفت. براى همين، از كشتن امام منصرف مى شود.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خدایا شکرت 🙏
امروز را هم به لطف تو به شب رساندیم
ای خدای مهربانم یاریمان ده،
تحملمان را افزون، قولمان را صدق ،
و قلبمان را پاک گردان
الهی تو یگانه ی ، پناهمان باش
🌺⭐️شبتون پُـر از مـهر خــدا دوستان
💖🌹🦋🌟✨🌙
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
مولا، شمار درد دلم، بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدسیپنجم
-نه تورو خدا کاری بهم نداشته باشین،اگه خان بفهمه منو میکشه،شما دیگه ازدواج کردین آقا!
صدای ساره بود برای لحظه ای با خودم گفتم نکنه...آتاش...داره با ساره...یعنی اینقدر آدم کثیفی بود که حتی به کلفت عمارتشونم رحم نمیکرد؟
بدولا دولا قدم برداشتم به سمت جایی که صدا ازش میومد و از پشت تنور نگاهی انداختم و از چیزی که میدیم وحشت زده سرجام خشکم زد خواستم داد بکشم که دستی رو دهنم قرار گرفت،سر چرخوندم تا کسی که دستشو رو دهنم گذاشته بود ببینم:-تو اینجا چیکار میکنی؟گمشو برو داخل!
دستمو برمیدارم صدات در بیاد میکشمت!
آروم دستشو از روی دهنم برداشت با لکنت نالیدم:-اما اون...اردشیر...با ساره....
پوزخندی زد و گفت:-آره پسر عموی هرزت عاشق کلفت عمارت ما بوده هر چند لیاقتش همون بود تا خواهر من،به زودی تاوان این کارشو تو پس میدی،فقط خفه شو و گمشو برو داخل به کسی هم چیزی نمیگی!
صدای اردشیر میومد که میگفت:-کسی چیزی نمیفهمه،خودتم میدونی من به این ازدواج راضی نبودم مجبورم کردن!
آتاش عصبی به سمت اردشیر قدم برداشت نمیدونستم باید چیکار کنم،اگه میکشتش چی؟تا به خودم اومدم یقه اردشیر رو توی دستاش گرفته بود و با مشت به صورت و پهلوش میکوبید،دستامو روی دهنم گذاشته بودم تا صدامو نشنوه اینقدر مشتشو به صورت و بدن اردشیر کوبید که دیگه کف زمین پهن شده بود:-مجبور شدی آره؟بهت گفتم دفعه دیگه که خواهرمو اذیت کنی میکشمت گفتم یا نگفتم بی شرف؟!
با صدای ساره سرچرخوندم سمتش که وحشت زده گوشه دیوار میلرزید:-آقا به خدا قسم من کاری نکردم،تورا به خدا بهم رحم کنید!🌼🌼🌼
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
1623224569_Z7vC2.mp3
4.14M
•موزیک🎶
"آی رفیق قدیمی تو که هنوز زندگیمی"
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻