eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌷🌹❤️🇮🇷🇮🇷🏴🏴           @hedye110 🏴🖤🏴
یارب‌چه‌شود‌زان‌گل‌نرگس‌خبرآید آن یار سفر کرده‌ی‌ما از سفر آید شام سیه غیبت کبری به سر آید امیـد همـه منتظـران منتظـر آید                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 -بازم میگم ارسلان اگه دخترت رو عروس اورهان کنی زن دوم محسوب میشه و سهیلا عروس اولم برای من همیشه توی اولویته و پسری که اون به دنیا بیاره خان بعدی میشه! نگران از حرفای اژدرخان سر به زیر انداخته بودم که آقام با اخمای درهم گفت:-اژدرخان من اورهان رو میشناسم پسر خوبیه،به این وصلت راضی ام ملاکم خوشبختی دخترمه به اینکه کی خان بعدی میشه کاری ندارم! قلبم که تا اون لحظه از دلشوره می زد با این حرف آقام آروم گرفت،نفسم رو راحت بیرون دادم حوریه اشاره ای به سهیلا کرد و سهیلا با اکراه از جا بلند شد و به سمتم اومد و انگشتری از انگشتش درآورد و فرو کرد توی انگشتمو همه صلوات فرستادن،با بغض نگاهی بهش انداختم دوس نداشتم عذابش بدم از نظرم اونم قربانی حوریه شده بود،تو این فکرا بودم که دستمو گرفت توی دستاشو فشار محکمی داد و در حالیکه وانمود میکرد گونمو میبوسه دم گوشم با کینه و نفرت گفت:-شنیدی که خان چی گفت تو هیچی نیستی زن اول اورهان منم،من قرار وارثشو به دنیا بیارم،یکم صبر کن ببین وقتی از چشم اورهان افتادی چطور پرتت میکنم بیرون! با صورتی که از درد فشاری که سهیلا به انگشتام داده بود جمع شده بود به اورهان خیره شدم،اخماشو درهم کرد و نگاهی با غیض به سهیلا که حالا کنارش جای گرفته بود انداخت و در گوشش چیزی گفت،نگاهی به انگشتام انداختم از درد سر شده بودن،با خودم گفتم این اول راهه معلوم نیست با این آدما چه سرنوشتی انتظارتو بکشه،هر چند سهیلا با حرفاش تموم عذاب وجدانی که داشتمو از بین برده بود و کاری کرده بود قوی تر از قبل توی این راه قدم بذارم،اون شب با همه نگرانی و شیرینی و تلخی هاش تموم شد و اهالی عمارت بالا برگشتن به دهشون،کنار گلناز دراز کشیده بودمو به اورهان فکر میکردم و از شدت هیجان خواب به چشمام نمیومد،همینجور خیره به سقف اتاق مونده بودم که گلناز از جا بلند شد و رفت بیرون اتاق،با نگرانی از جا بلند شدمو پشت سرش راه افتادم:-چه خبر شده گلناز؟ دستشو گذاشت روی قلبشو نفس عمیقی کشید:-ترسیدم خانوم جان،نمیخوام بترسونمتون اما خانوم بزرگ نباید این اشرف خاتون رو شب نگه میداشت همش میترسم یه آتیشی به پا کنه! -دیدی که عزیز مجبور شد قبول کنه گلناز،به خاطر وضعیت آنام ما نمیتونیم بریم ده بالا،فردا همه آدمای اونا میان اینجا برای خوندن صیغه،اردشیر رو که گفتیم رفته شهر اگه اشرف هم نباشه شک میکنن! گلناز لبشو به دندون گزید و نگاهی نگران بهم انداخت:-شما چرا نخوابیدین خانوم فردا مراسم عقد کنونتونه،باید سرحال باشین! آهی کشیدمو گفتم:-میترسم گلناز نکنه سهیلا برام نقشه ای کشیده باشه،آخه آدمی نیست که به این راحتی تن به این خواسته اورهان بده،تازه چه مراسمی هممون عزاداریم فقط یه صیغه میخونیمو تمام! -خانوم جان دلتونو بد نکنید،هر نقشه ای هم داشته باشه اورهان خان هواتونو داره بیاین داخل بریم بخوابیم مثل اینکه اشرف خاتونم خوابیده! سری تکون دادمو با گلناز روی لحاف تشکمون دراز کشیدیم و مثل سه شب گذشته اونقدر از همه جا حرف زدیم که نفهمیدیم کی خوابمون برد! زمان مثل برق و باد گذشت و من با دستای یخ کرده روی تشکچه قرمز رنگی وسط مهمونخونه به انتظار اورهان نشسته بودم و با نگرانی دعا میکردم همه چیز به خیر بگذره،صدای پچ پچ مهمونا که بیشتر خودی بودن و کمتر از آدمای ده نگرانیمو بیشتر میکرد،عزیز چندتا از بزرگای ده رو دعوت کرده بود تا با زبون اونا توی ده بپیچه و آدمای آبادی حرفایی که پشت سرمون میزدن رو تموم کنن،سهیلا رو به روم نشسته بود و با پوزخندی عصبی نگاهم میکرد،دلهره امونمو بریده بود،پس چرا اورهان نمیومد! 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
تجربه زندگی پس از مرگ قسمت بسیار جذاب                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.23M
تجربه زندگی پس از مرگ قسمت بسیار جذاب                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹🌷🇮🇷❤️🇮🇷🏴🏴           @hedye110 🏴🖤🏴
به من رحم که بی قرارم بیا کجا بغضمو جا بزارم بیا😭 نمیدونم این چندمین جمعه بود حساب زمان رو ندارم بیا💔                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 بلاخره اوراهان اومد و من به عقد او دراومدم چه لحظه ی شیرینی بود لحظه ی وصال انگار دنیا با تمام تلخی هاش امروز رو به من کرده بود. بعد از اینهمه کلفتی کردن و سختی کشیدن از همه مهمتر دوری از اوراهان طعم خوش زندگی رو میچشیدم کنار دستم اوراهان نشسته بود کسی که عاشقش بودم و اون هم منو در حد جنون میپرستید.میدونستم راه سختی رو در پیش دارم باید با اذیت و آزارهای حوریه و سهیلا خو پیگرفتم و پیِه همه چیز رو به تنم میمالیدم ولی حتم داشتم در کنار اوراهان همه ی تلخیها بدل به شیرینی خواهد شد.اوراهان که کنارم باشد سختی اصلا چه معنی داره‌.روزاها و هفته ها و ماها گذشت. تمام عشق و زندگیم اوراهان بود اصلا اون که بود همه چی خوب بود حمایتهاش هرچند که بقیه رو آزار میداد ولی تکیه گاهی محکم برای من بود. ولی این آرامش قبل از طوفان بود باز بدبختی دست بردار نبود و همچنان روی زندگی منو اوراهان سایه انداخته بود. توی ده خبر پیچید که آتاش زنده است و برگشته. تمام دنیا روی سرم آوار شد دنیا برام تیره و تار شد چه میشنیدم آتاش برگشته مصبتی بالاتر از این نداریم.طبق قانون اسلام اگر زنی در نبود طولانی مدت شوهر که از اون هیچ آثاری نباشد و همسرش ازدواج کرده باشد به محض اینکه همسر اولش پیدا شد زن به شوهر دوم حرام میشود‌. و من دوباره با اینهمه عشق و علاقه ای که به هم داشتیم باز با هم به آوراهان نامحرم شدم.نمیدونم دنیا با من چه خصومتی داره که خوشیِ منو نمیتونه ببینه قصه‌ی زندگی من و اوراهان باز ختم به شر شد و باز مارو از هم جدا کردن. با اومدن آتاش از ده ما خبر رسید که آنام وقت زایمانش رسیده است و من هم از خان اجازه گرفتم تا به ده مون برای کمک به آنام برم تو این مدت هم عده ی منو آوراهان تموم میشه و کمی هم از اوراهان دور میشم.هرچند که تصمیم دشواری بود ولی چاره ای نداشتم نه راه پیش و نه راهه پس!دوری از آوراهان برام سخت بود ولی با صلاح دید خان مجبور شدم به کمک مادرم برم شاید اینجوری برای اوراهان هم بهتر باشد. قرار بر این شد که تا چهل روز پیش آنام برگردم.💐💐💐💐💐 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
مواظب همدیگه باشیم ! از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم ! از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم  ! از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم ! پس قدر خودمون ، خانواده مون ، دوستانمونو، زندگیمونو و کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم… محبت تجارت پایاپای نیست چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی! بیشمار محبت کنیم. حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود *** به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگیکسی بیندیش که میخواهد آرزویت رابرآورده کند براى برآورده شدن آرزو هایتان خدا رابرای شما آرزو يكنم                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
بعضی از مردم اصرار دارند که خود را به دیگران بشناسانند و ثروت خود را به رخ آنها بکشند. اما این نوع آدمها در درون خود زجر می کشند زیرا شادی آنها وابسته به  تفکر دیگران است. “مهم بودن” را فراموش کنید تا آرامش نصیب تان شود. هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید، بیشتر تحسین می شوید.                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴