14000801-kermanshahi-madh.mp3
1.09M
|⇦• گلدستههای عرش به نامِ..
#مدح_خوانی ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج امیر کرمانشاهی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
رویای آزادی
با خراب کردن امنیت
به دست نمیاد!
احمد قصری
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Fadaeian_Milad_Peyambar_Imam Sadegh_970901_08.mp3
14.61M
|⇦• تب کرده خورشید این شبا ..
#سرود ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه به نفس سید رضا نریمانی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
از ریزش فالوور نترس
از خدا بترس رفیق!
به خدا یقهمون رو میگیرن شهدا
میگن ما از جونمون گذشتیم
شما چیکار کردین..
«بی تفاوت نباشیم ..!»
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگسیدوم🌴
صبح روز عرفه است، روزى كه خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند.
گويا كه كوفه از اين رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد.
همه به دنبال مسلم هستند تا جايزه بگيرند.
بلال در حياط خانه نشسته است و در فكر است كه ناگهان اين صدا به گوشش مى رسد: "اگر در خانه اى مسلم را بيابيم آن خانه را خراب خواهيم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهيم رساند".
آرى، مأموران ابن زياد در شهر مى چرخند و اين خبر را اعلام مى كنند.
ترسى عجيب بر بلال سايه مى افكند.
او با خود مى گويد: "مأموران، خانه هاى افراد زيادى را گشته اند و هر لحظه ممكن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، ديگر سرنوشت من و مادرم چيزى جز مرگ نيست".
از طرف ديگر آن جايزه بزرگ او را وسوسه مى كند.
سرانجام او تصميم خود را مى گيرد و به سوى قصر حركت مى كند.
او به مأموران مى گويد: "خبر مهمّى دارم كه بايد به ابن زياد بگويم، من مى دانم مسلم كجاست".
ابن زياد تا از اين خبر مطّلع مى شود بسيار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جايزه بلال را به او بدهند.
ابن زياد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ويژه) دستور مى دهد با مأموران زيادى به سوى خانه طَوْعه حركت كنند.
صداى شيهه اسب ها و هياهوى سربازان به گوش مى رسد.
سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى كنند; آنها درِ خانه را شكسته و وارد خانه مى شوند.
مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بيرون مى كند.
براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى كنند و مسلم آنها را از خانه بيرون مى كند.
آيا در اين جنگ نا برابر، مسلم ياورى هم دارد؟
اگر خوب نگاه كنى در گوشه خانه، طَوْعه را مى بينى كه دست به دعا برداشته است.
او با نگاه خود و دعايى كه بر لب دارد، قوّت قلبى براى مسلم است.
خانه طَوْعه به خاطر شرايط خاص، سنگر خوبى براى مسلم است، براى همين ابن اشعث تصميم مى گيرد، مسلم را به وسط كوچه بياورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد.
اينجاست كه او فرياد مى زند: "اى مسلم! از خانه بيرون بيا و گر نه، ما اين خانه را آتش مى زنيم".
مسلم تصميم مى گيرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسيبى برسد.
اين تصميم مسلم، آن قدر سريع است كه فرصت خداحافظى با طَوْعه را از او مى گيرد.
چرا كه اگر لحظه اى درنگ كند، آن نامردان خانه را به آتش مى كشند.
تنها فرصتى كه براى مسلم مى ماند، يك نگاه است.
اين نگاه چه نگاهى است؟
نگاه آخر، نگاه خداحافظى، نگاه تشكّر.
وقتى طَوْعه مهمانش را غريب و بى ياور مى بيند، بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "خدايا! مهمانم تنهاست، خدايا! او را يارى نما، كاش مى توانستم مهمانم را يارى كنم!".
هنگامى كه مسلم از درِ خانه خارج مى شود به مرگ، لبخند مى زند و مى گويد: "اين همان شهادتى است كه همواره آرزويش را داشتم".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
دل فرو میریزد و تنها تماشا میکنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را
#حسین_دهلوی
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کرامت و آزادیِ زنان به سَبکِ غربی اینجوریه
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
بهترین جفت درجهان خنده و گریه است
آنها هیچگاه یکدیگررا همزمان ملاقات نمیکنند
ولی
اگر آن دویکدیگر راملاقات کردند
آن لحظه بهترین لحظه زندگی شماست
آرزو می کنم امروز بهترین جفت اتفاق بیفتد
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
قلمت را بردار بنویس از همه ی خوبی ها
زندگی، عشق، امید
و هر آن چه برروی زمین زیباست
گل مریم
گل رز
روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی هایش، زیباست
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد
کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد
یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا
از خـودشــ دور شــود
دور دور دور ……..
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻
خدائی نیای ضرر کردی😔😊
از #معجزات گرفته تا #شعر #دلنوشته #خاطرات #حديث #روایت
کلا برای خودش #حرمیه
#امامرضائی باشی و نیای تو این کانال☺️
از محالاته😊
eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
یه کانالی کاملا #امامرضائی هیچ مطلبی جز مطلب #امامرضائی گذاشته نمیشه
عاشق #امامرضا عليه السّلام هستی عضو شو
اینم #لینکش👇👇👇
عاشقانه امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی و عضو نشی!!!!!!!!
من که باورم نمیشه😊
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصد
چونه ام لرزید با بغض ادامه دادم:-نگو که میخوای بلا سرش بیاری؟ تورو به خدا خون و خون ریزی به پا نکن!
صدای عجز و ناله علی دله با شنیدن این حرف بلند شد: -چی ازم میخوای؟هر چی میخواین بردارین برین به هیچ کس نمیگم قول شرف میدم!
آتاش دستای لرزون پیرمرد رو با دست راستش پایین آورد،از پشت توی هم قفل کرد با دست آزادش پشت گردنشو گرفت:-تو دهنتو ببند، کافر همه را به کیش خود پندارد،مردیکه کودن!نگاهش رو کشید سمتم و فریاد زد:-مگه با تو نیستم؟
از دادش که تکونی خوردم و سراسیمه همچنان که نگاهم رو پیرمرد میخکوب بود به سمت اتاقکی رفتم که بی شباهت به مطبخ نبود،کمی گشتم تا چیزی که آتاش میخواست رو پیدا کردم تموم تنم میلرزید، دعا میکردم که فقط بخواد با این بترسوندش!
با دستای لرزون خودم رو به آتاش رسوندم و چاقو رو گرفتم سمتش، همونجور که گردن پیرمرد رو گرفته بود و کشون کشون میبرد رو بهم گفت:-دستت باشه لازممون میشه!
نفسی از سر آسودگی کشیدم و پشت سرش وارد اتاق شدم،در حالیکه از خشم نفس نفس میزد هلش داد گوشه اتاق و نفسی تازه کرد:-با پول خان برای خودت خوب خونه زندگی درست کردی،مشتاقم بفهمم اگه بگوشش برسه چه بلایی به سرت میاره!
-راجع به چی حرف میزنی من روحمم از خان خبر نداره چند سالی میشه پامو از ده بیرون نذاشتم همه این آبادی شاهدن!
-اگه همینجور به دروغ گفتن ادامه بدی از این به بعدم هیچوقت پاتو از این آبادی بیرون نمیذاری...
پس گوشتو باز کن هر چیزیو یک بار میپرسم،جواب سر بالا بشنوم کت بسته تحویل خان میدمت اونوقت خودش تصمیم میگیره چه بلایی سرت بیاره،که توی بهترین حالت میده زنده زنده چالت کنن،اما اگه جواب سوالامو بدی بهت یه فرصت میدم میتونی اون پولی که این دختر بهت داد و همه چیزایی که داری رو برداری و از این ده بزنی به چاک!
پیرمرد دستشو بالا برد و با آستین لباسش قطره های عرق که از روی پیشونیش سر میخوردن رو پس زد:-باشه بپرس هرچی بدونم میگم!
آتاش نیشخندی زد و رو بهش گفت:-خیالت راحت میدونی،از حوریه چی میدونی که اینقدر میترسه کسی بویی ببره که به تو یلاقبا باج میده؟
همون یه ذره رنگی هم که به صورتش مونده بود با این حرف پرید و در حالی که به تته پته افتاده بود گفت:-حوریه؟من با اون صنمی ندارم،اشتباه گرفتی!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدیکم
آتاش خنده ای عصبی کرد:-مطمئنی؟یعنی میخوای بگی تو نبودی که همین الان به این دختر گفتی خاتون برات پول میفرسته!
علی دله با ترس نگاهی به اطراف انداخت و در کمال پررویی به دروغ جواب داد:-من خاتون رو گفتم همونی که براش کار میکنم توی ده بالا زندگی میکنه اون چه ربطی به حوریه داره من سال های زیادی میشه که راهمو از اون جدا کردم!
آتاش که مشخص بود تحمل این حد از شارلاتانی رو از یه پیرمرد نداره عصبی زانو خم کرد و با پا ضربه ای به وسط شکمش زد،قیافه ام جمع شد،انگار ضربه رو به من زده باشه. دستم رو روی شکمم کشیدم و آروم لب زدم:-نکن میمیره،شاید داره راستشو میگه!
آتاش پوزخندی زد و رو بهش با همه پافشاری گفت:-راستشو میگی یا همینجا سرتو گوش تا گوش ببرم،تو که گفتی چند ساله از ده پاتو بیرون نذاشتی پس خاتون رو از کجا میشناسی؟براش چیکار میکنی که این همه اشرفی می ارزه؟
-ک...شاورزی میکنم،برین ببینین چندتا زمین کشاورزی دارم هر چی محصول میده میفرستم براش!
آتاش قهقهه وار خندید:-خیلی خب حرفاتو زدی حالا بلند شو بریم ده،همین جوابارو تحویل خان بده،اونجا حتما میتونی خاتون رو هم به عنوان شاهد احضار کنی و رو به من گفت:-برو گاریچی رو بگو بیاد جلوی در اینو فقط خان میتونه به حرف بیاره!
چی میگفت؟من گاریچی رو از کجا باید پیدا میکردم،دهن باز کردم ازش بپرسم که علی دله با عجز و ناله گفت:-خیلی خب میگم،میگم!
آتاش یقه لباسشو کشید و عصبی توی صورتش زل زد:-زود باش حرف بزن فرصت ناز کشی ندارم فقط بگو چرا حوریه بهت باج میده همین!
-به خدا غلط کردم،💩 خوردم،بهش دروغ گفتم!
آتاش سر جاش ایستاد و جدی پرسید:-چه دروغی؟
-گفتم اون پسر خل و چلش رو از من آبستن شده،گفتم میتونم ثابت کنم چون عموی منم شبیه همین پسره هس،اما به علی دروغ گفتم من همچین عمویی ندارم،پسره شبیه دایی خودشه،وقتی بچه بود ننه بزرگش انداختش توی چاه ده،همش همین بود،حالا بذارین برم منو با خان درگیر نکنین!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
AUD-20220415-WA0056.mp3
8.35M
☑️بابک جهانبخش 💠دیوانه جان
#آهنگ
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
💕 #وفاداری فقط اونجا که شادمهر میگه:
هرکسی راهش سمت من افتاد
قلب من #عمدا اسمتو لو داد
راهشو بستم اگر حسی داشت
#پای تو موندن "بیشتر #ارزش داشت"
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠