eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷         @hedye110
دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام اب از سرم گذشته و من دست بسته ام کار مرا حواله نده دست دیگری محتاجم و فقط به تو امید بسته ام 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 همون که سرخاب سفیداب کرده بود نشسته بود بالای منبر و برای ما پشت چشم نازک میکرد،حتما خیال کرده فقط عروس غشی اون میتونه بچه بزاد ما همه اجاقمون کوره هرچند بچه اون کجا و بچه های ما کجا! مادم برده بود،باورم نمیشد،اورهان که میگفت سهیلا رو طلاق میده،اصلا کی حامله شده بود؟ حتما همون شب...باورم نمیشد،قلبم از تپیدن ایستاد و مردمک چشمم روی چشما و لب های زن دو دو میزد! با صدای نزدیک شدن اسبی زن دستمو گرفت و به سمت دیوار کشید بیا اینور،گمون کنم پسر خانه،حتما به گوشش رسیده و خودش رو رسونده! با اضطراب سر چرخوندمو با دیدن اورهان که از اسب پایین پرید نفسم توی سینه حبس شد،حرفای زن دوباره توی گوشم زنگ خورد،اورهان داشت بچه دار میشد!!! پس من اینجا چه غلطی میکردم؟ -چرا ماتت برده دختر؟دختر می هستی؟تا حالا این دور و بر ندیدمت! سر به زیر انداختمو تا نم اشک رو توی جشمام نبینه و با وارد شدن اورهان به عمارت رو به زن لب زدم:-ببخشید خانوم جان من باید برم! قبل از اینکه هر حرف دیگه ای بزنه دویدمو خودمو به عمو حسن رسوندم که عصبی به گاری تکیه داده بود و به انتظار من ایستاده بود،با دیدنم اخماش درهم شد:-کجا موندی دختر یالا سوار شو همین الانشم دیر شده! سری تکون دادمو بدون هیچ حرفی چپیدم پشت گاری اشکامو پس زدمو زل زدم به شیرینی کف دستم،شیرینی بچه دار شدن اورهان... بغض بدی توی گلوم نشسته بود،تا همین چند دقیقه پیش گمون میکردم تموم موانعی که بین منو اورهان بوده از بین رفته و قراره کنار هم خوشبخت زندگی کنیم،اما الان قضیه فرق کرده بود،پای بچه ای وسط بود که هیچ گناهی نکرده بود و مسلما اورهانی که من میشناختم حس پدریش رو به عشقمون ترجیح میداد،آه از ته دلی کشیدم چه خوش خیال بودم که فکر میکردم قراره بعد از تحمل این همه سختی به چیزی که لایقشه برسم! با ایستادن گاری سربلند کردم اینقدر توی فکر و خیال فرو رفته بودم که حتی گذر زمان رو متوجه نشدم:-رسیدیم دختر زود پیاده شو که امروز از کار و کاسبی انداختیمون! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 شیرینی که توی دستم تقریبا پودر شده بود رو گوشه ای از گاری گذاشتمو با احتیاط پیاده شدمو،زیر لبی تشکری کردمو دست از پا درازتر راه افتادم سمت عمارت! غمزده ضربه ای به در کوبیدم و چند لحظه بعد با دیدن چهره عصبانی آقام مثل برق گرفته ها سر جا خشکم زد،اونقدر فکرم درگیر بود که به کل گلناز و حموم رو فراموش کرده بودم:-کجا بودی دختر؟ دهن باز کردم چیزی بگم اما انگار که قدرت تکلمم رو از دست داده باشم صدایی ازم بیرون نیومد:-آقاااا..جون من... -چه خبر شده؟آنات میگفت با گلناز رفتی حموم،پس بقیه کجان؟چرا تنها اومدی؟هزار بار نگفتم خوش ندارم تنها توی ده رفت و آمد کنی؟نمیدونی همینجوریشم چقدر حرف پشتمون هست؟ خواستم چیزی بگم که صدای عزیز از پشت سر آقام به گوشم خورد:-خیلی خب چته ارسلان چرا عصبانیتت از اشرف رو سر دختر بیچاره خالی میکنی؟امونش بده بیاد داخل بهت میگه چه خبر شده،همین الانم با داد و هوارای اشرف انگشت نمای ده شدیم،دیگه کافیه! آقام نفس حبس شده اش رو بیرون داد و از جلوی در کنار رفت لنگون وارد شدمو مقابلش ایستادم،راهی جز دروغ گفتن برام نمونده بود،اگه میفهمید کجا و به چه قصدی رفتم با این عصبانیتی که داشت حتما تنبیه بدی برام در نظر میگرفت:-آقاجون درد پام دوباره شروع شد نتونستم بیشتر بمونم! نگاهی به پام انداخت و سری تکون داد:-برو پیش آنات انگار حالش خوش نیس! اینو گفت و مستقیم رفت سمت مهمونخونه،معلوم نبود زنعمو باز چه آتیشی به جونش انداخته بود،نفسی بیرون دادمو خدا رو شکر کردم که از رفتنم بویی نبرده و پا تند کردم سمت اتاق آنام که بی حال و بی رمق کنار احمد روی زمین دراز کشیده بود:-چه خبر شده آنا؟زنعمو دوباره کاری کرده؟ خوب شد نبودی دختر،تموم این عمارت رو روی سرش گذاشته بود،دلش از خواستگاری دیشب پر بود حتی چشم نداره خوشبختی این گلناز بدبختم ببینه،آقاتم عصبانی شد و گفت براش توی همین عمارت جشن میگیرم ببینم چه غلطی میکنی،اونم گفت همتون رو به آتیش میکشم و گذاشت و رفت،خدا به فریادمون برسه! -نگران نباش آنا کاری نمیکنه،سحرنازم توی همین عمارت زندگی میکنه مگه میتونه دختر خودش رو آتیش بزنه؟ -تو این زن رو نشناختی وقتی کینه به دل بگیره جلوی چشمشم نمیبینه چه برسه به مهر مادری! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
تقدیم به همه ی دوستان عزیزم 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
4_6039723886562510978.mp3
3.09M
☑️بنیامین 💠تو خوشگلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
4_5961061070909997962.mp3
12.27M
☑️فرزاد فرزین 💠دیر‌ اومدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕گذشت زمان ‌... کسی رو نمیکنه فقط بهت یاد میده همیشه اونی نیستن که تو فکر میکنی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
کاسه ی صبر، ناگهان از دستِ دلم افتاد و شکست قدم های سست، چه بیهوده تنهاییم را به آن کوچه کشید ماه آه کشید ،رنگم پرید شر شر باران و دل بی طاقت من از آن شب لعنتی.... بی قراری ماند، و خیسی خاطره ها و منی که سالهای پیش مرده بود و کوچه ایی، بنام بن بست عاشقانه ها و دیگر، هیچ....هیچ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌹🌿🌹 ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده ، کلید برده...؟! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌺🌸🌹↙️↙️↘️↘️
از خانه بیرون می روم و تنهایی ام بزرگتر میشود در جست و جوی “کسی” نیستم در جست و جوی “جایی” نیستم در جست و جوی “چیزی” نیستم قدم میزنم تا پاهایم را فراموش نکنم… http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
می دونی آخر هر عشق، ته تهش چیه؟ یا مرگه ؛ یا جدایی ؛ یا عادت ؛ یه وقتایی هم نفرت .. خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛ اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛ اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛ اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن از هر بیچاره یی بیچاره ترن تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم ؟؟! http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ …! http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
قایقت می‌شوم بادبانم باش بگذار هرچه حرف پشت سرمان می‌زنند مردم، باد هوا شود دورترمان کند http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دراین شب کمکمان کن به دو چیز مبتلا نگردیم فراموشی و ناسپاسی که اولی پاکی جسم را می گیرد و دومی آرامش درون را شبتون بخیر ياران همیشه همراه 🌙✨ 🍁🍂
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💚 🕊ازبس که کريمی تو هردم به تو مينازم 🕊ردّم مکن ای آقا من عاشق پروازم 🕊پروازحقيقی هست ذکر و دم يامهدی (عج) 🕊عشق است همين جمله دور ازهمه بامهدی (عج) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 -خب آقا چرا کوتاه نیومد؟بلاخره اونم حق داره عزاداره پسرشه! -نمیدونم دختر انگار با اشرف چپ افتاده،حاضر نمیشه از خر شیطون پیاده شه،همین امروز اصغری رو فرستاده پی تدارکات عقد و عروسی میگه فقط میخوام دست از پا خطا کنه این بار گیسشو میبندم به دم اسب میفرستمش توی بیابون،گلناز کو؟بهش خبر بده،بگو امروز چند تا کوچ و کلفت میان عمارت رو حاضر کنن برای جشن عقدش،آقات دستور داده جاهازشو فراهم کنن! باشه ای گفتم و از جا بلند شدمو قدم برداشتم سمت اتاق،اینقدر بی روح و بی انگیزه بودم که حتی شنیدن خبر عروسی گلناز هم‌نمیتونست خوشحالم کنه،مدام از فکرم میگذشت که حالا که سهیلا باردار شده تو زندگی اورهان مسلما جایگاه بهتری پیدا میکنه،اصلا شایدم عاشقش شد خدا رو چه دیدی، اونوقت از این زندگی سهم من فقط دیدن و حسرت خوردن میشد و بس! ساعتی گذشت و با باز شدن در چشمم افتاد تو چشمای نگران گلناز،با دیدنم دستشو گذاشت روی سینه اش و چشم بر هم گذاشت:-اینجایین خانوم؟نصف عمرم کردین،گمون کردم رفتین ده بالا تا اورهان خان رو ببینید،همش منتظر بودم برسم و خان با دستای خودش خونمو بریزه،چرا برگشتین پاتون انقدر درد داره؟ بغضمو قورت دادمو سری به نشونه مثبت تکون دادم،نمیخواستم از حماقتی که کرده بودم کسی چیزی بدونه! *** در صندوقم رو باز کردمو مشغول زیر و رو کردن لباسام شدم،تا بلکه لباس مناسبی برای مراسم بپوشم،امروز جشن عقد گلناز بود و آقام طبق حرفی که زده بود تموم عمارت رو آذین بسته بود و برای برپایی جشن کلی تدارک دیده بود! هنوز خبری از زنعمو نشده بود اما آقام چند نفری مامور کرده بود تا اگه یه وقت سر و کله اش پیدا شد و خواست آتیشی به پا کنه جلوشوبگیرن،قسم خورده بود که این بار دیگه از خونش نمیگذره! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 توی عمارت بساط شیرینی پزی محیا بود و بوی خوشش تموم فضا رو گرفته بود گلناز از خوشحالی سر از پا نمیشناخت اما من بی انگیزه تر از همیشه بودم مثل مرده ای که فقط روی پاهاش راه میره! نمیخواستم از حال بدم چیزی بهش منتقل کنم سعی میکردم جلوی اون وانمود کنم خوشحالم،اما انگار متوجه غم درونم شده بودو تا دیروز سعی میکرد دلداریم بده مدام میگفت دلش روشنه که منو اورهان بهم میرسیم و عکس العمل من به حرفاش فقط پوزخند بود اما دیروز که همراه اصغری رفته بود ده بالا تا ساره رو برای جشن عقدش دعوت کنه،وقتی برگشت چهره اش دیدن داشت! کلمه ای حرف درمورد ساره یا آدمای عمارت نگفت منم چیزی نپرسیدم چون خوب خبر داشتم اونجا چه خبر بوده،سعی میکرد نگاهشو ازم بدزده! حتی دیشب موقع خوابیدن هم انقدر از کمالات و وجنات نداشته حسین تعریف کرد که حوصلمو سر برده بود،با زبون بی زبونی میخواست بهم بفهمونه که اورهان سهم من نیست! با دیدن لباس توی دستم نم اشک توی چشمم نشست همون لباسی که اورهان عید برام خریده بود،از صندوق بیرون کشیدمش و مقابل صورتم گرفتم! یادمه همون روزی که آتاش برگشت و تموم خوشبختیمون رو از بین برد همین پیرهن تنم بود،الانم حال و روزم درست شبیه همون روز بود اما اینبار بچه ی توی شکم سهیلا جای آتاش رو گرفته بود،لباس رو گذاشتم کف اتاق و در صندوق رو بستم برای امشب لباس خوبی بود اورهان که نبود اما حسش رو بهم منتقل میکرد! مشغول پوشیدن لباس بودم که ضربه ای به در خورد و آنام هول زده داخل شد:-چی شده آنا؟نکنه زنعمو اومده؟ -نه دختر اومدم بهت بگم امشب خاله صنوبرت و حسین هم میان بدخلقی نکنی که خودت میدونی،این پسره دیگه هر کاری ازش خواستیم انجام داده همین که هنوزم میخواد زنش بشی یعنی خاطرتو میخواد خوب گوشتو باز کن دختر،اونم بلاخره مرده دیگه بدخلقی ازت ببینه خسته میشه همین یه شانسم از دستت میره اونوقت اگه رفت زن دیگه ای گرفت حسرت زندگیش تا آخر عمر به دلت میمونه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
یکی از دوستان تصادف کرده امروز زن و شوهر هردو عمل دارند برای شفای هردو یه حمد شفا بخونید🙏🙏🙏
4_5805436998273469586.mp3
8.75M
☑️محسن ابراهیم زاده 💠رفتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠