eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
۱ @mosbat_andishi             ۲   @Aksneveshteheitaa                ۳ @hedye110 ۴ @delneveshte_hadis110 ۵ @khandeh_kadeh ۶ @emame_mehraban
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏕⛰📹🎼☀️لحظاتی برا دیدنِ رودخانه قلجق ؛ روستای قلجق ، دره زیبای قلجق. 🍃🏕⛰☀️ این رودخانه ، پرآب‌ترین رودخانه در شهرستان شیروان استان خراسان شمالی است. 🍃🏕⛰☀️مسیر گردشگری دره قلجق به سوی سد بارزو در شهرستان شیروان مکانی بی‌نهایت زیبا و فرح‌بخش است. 🍃🏕⛰☀️ در فصل گرما، آب بسیار خنک این رودخانه محل تفریح بسیاری از طبیعت‌دوستان و گردشگران است. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 با فکر حسین بی اختیار دستاشو توی دست یخ زده ام گرفتم:-کجا میری؟من میترسم اورهان نکنه مثل دفعه پیش.. انگشتشو بالا آورد و نزدیک لبم نگهش داشت:-هیس دیگه قرار نیست هیچ اتفاق بدی بیفته! -نمیذارم تنهایی بری،حداقل ساواش رو هم همراه خودت ببر! دستی توی موهاش فرو برد و گفت:-نترس چیز خطرناکی نیست،اما نمیتونم به ساواش اعتماد کنم اون نباید چیزی بفهمه،اگه نمیخوای با این آدما تنها باشی میتونی همراهم بیای! بقچمو به خودم فشردمو تند تند سری تکون دادمو زیر لب گفتم:-باشه میام! سری تکون داد و کمکم کرد روی اسب بشینمو خودش نزدیک ساواش شد و چیزی در گوشش گفت،دلم مثل سیر و سرکه میجوشید اما حداقل خیالم راحت بود که هر اتفاقی که بیفته من هم کنار اورهانم! تموم مسیر رو مثل بچه ای که به آغوش مادرش پناه میبره ازترس دستای اورهان رو چسبیده بودمو توی آغوشش فرو رفته بودم:-میدونستی الان توی این جاده پر از گرگه گرسنس؟ با ترس نگاهی بهش انداختم و با دیدن چهره خندونش ضربه محکمی به پاش کوبیدم:-آخ فکر کنم با این مشتات از پس دیو هم بر بیای چه برسه به گرگ! عصبی لب زدم:-اورهان! -خیلی خب داریم میرسیم این مسیر رو باید پیاده بریم که کسی متوجه اومدنمون نشه! -اما اسبت چی؟مگه نگفتی اینجا گرگ داره؟ از اسب پایین پرید و گوشه ای ایستاد،همه جا تاریک بود و درست نمیتونستم اطرافمو ببینم:-نگران اون نباش زود برمیگردیم! با کمک اورهان از اسب پایین پریدمو کنارش ایستادمو همین که از دور نور ضعیفی به چشمم خورد،اورهان با دست هلم داد پشت سرش:-همینجوری آروم آروم بیا نباید کسی ببیندت! وحشت زده لب زدم:-مگه نگفتی خطرناک نیست! -بلاخره باید احتیاط کنیم من که نمیدونم اونجا چه خبره دستمو بگیر پشت سرم بیا! کاری که گفته بود رو انجام دادم قلبم مثل گنجشکی بی پناه میزد تموم فکرم شده بود حسین و احتمال میدادم هر لحظه با تپانچه ای جلوی راهمون ظاهر بشه،اما وقتی اورهان دستمو کشید و از رو به روم کنار رفت با دیدن صحنه پیش چشمم اشک شوق توی چشمم نشست! با حیرت به فانوسای کوچکی که تموم دور تا دور کلبه رو روشن کرده بود انداختم:-آوردمت زمینی رو که بنچاقش به اسم خورده رو از نزدیک ببینی، اینجا از این به بعد مال شماس اشکامو پس زدمو خودمو انداختم توی آغوش اورهان،همین که کنارش بودم برام دنیایی می ارزید،بازوهای مردونش دورمو احاطه کرده بود و احساس می‌کردم امن ترین نقطه جهان قرار گرفتم:-میخوای بریم داخل؟ انگار قدر تکلم ازم گرفته شده بود فقط تونستم سرمو تکون بدم و اورهان لبخندی زد و با ضربه ای قفل در و باز کرد و از جلوی در کنار رفت،قدم به داخل گذاشتمو با دیدن فضای داخل کلبه ماتم برد، همه چیز رو حاضر کرده بود! نکاهم به فانوسای کوچیکی که دور تا دور اتاق چیده و نور کمی به فضا بخشیده بود بود که اورهان در گوشم لب زد:-یکم استراحت کن تا من برم اسب بیچاره رو تا واقعا خوراک گرگا نشده بیارم و بیام! با لبخند سری به نشونه مثبت تکون دادمو نشستم روی رخت خوابی که از قبل پهن شده بود،مطمئن بودم از شرم گونه هام گل انداختن! نگاهم به بقچه توی دستم افتاد و با یاد پیراهن حریری که آنام بهم داده بود تند تند گره هاشو با دست باز کردم و کشیدمش بیرون،یکم اضطراب داشتم اما وقتی میدیدم اورهان تموم تلاششو برای خوشحال کرده دوست داشتم منم قدمی به سمتش بردارم! سریع لباسم و با همون نور کم کنج اتاق عوض کردم،یه پیراهن ساده بلند که سرشونه اش به دوتا بند نازک منتهی می شد،لختی شونه هام خجالت زده ام میکرد برای همین گیسامو باز کردم و از خجالت خزیدم زیر پتو! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 کمی گذشت اما خبری از اورهان نشد،،فاصله هم اینقدری نبود که بخواد اینهمه طول بکشه خواستم برم سرو گوشی آب بدم نزدیک در شدم و باشنیدن صدای اسب دستی روی سینه ام گذاشتمو انگار این اضطراب چیزی نبود که به این راحتی از تنم رخت ببنده! نفس عمیقی کشیدمو به انتظار اورهان همونجا ایستادم چند ثانیه بعد با داخل شدنش و میخکوب موندن نگاهش شدم تازه متوجه شرایطم شدم هنوز عادت نداشتم با لباس راحتی جلو او باشم خجالت کشیدم و سر به زیر انداختم، آروم لب زد: -هنوزم خجالت می کشی؟ هنوزم خجالت می کشی؟ سرمو بالا آوردمو با شرم نگاهی بهش انداختم،دستشو قاب صورتم کرد و زل زد توی چشمام:-کم کم دارم به این نتیجه میرسم که حق با آقامه! متعجب یه تای ابرومو دادم بالا، نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت:-تو با این چشمات منو جادو کردی،حتی همین الانم که از شدت اشتیاق به نفس نفس افتادم بازم نمیتونم ازشون چشم بردارم! با این حرف دوباره از شرم نگاهمو ازش گرفتم حال منم دست کمی از اون نداشت،دلم میخواست توی آغوشش رها بشمو خودم به دستش بسپارم اما ترسی مانعم میشد! ترسی که نمیدونستم از چی یا کجاس و همینجور توی افکارم در جست و جوی منبعش بودم طره ای از موهام که روی صورتم افتاده بود رو کنار زد و با بغض مردونه ای گفت: -نمیدونی چقدر از این که اینجا کنارمی خوشحالم انگار تموم دنیا رو بهم داده باشن، برای این که شرعا مال خودم بشی،حاضر بودم جونمم بدم،چند ماه پیش که خیال میکردم برای همیشه از دستت دادم فکر اینکه یه نفر دیگه جای الان من باشه آتیشم میزد،لبخند بانمکی زد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
9162074042.mp3
5.67M
🍃🎧🎤❣🎼☀️آوای بسیارشاد و زیبای :عاشقِ دیوونه من ... 🍃🎧🎤بهرام فروهر... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🏔🌲❣🎼و این هم یه آوای زیبای مادرانه دیگه ؛ که تقدیم میکنیم به همه مادران عزیز... 🇮🇷 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پناهنده‌ایم ازهجوم غم‌ها‌،به‌آغوشِ سبزِ خدا🌱! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔻عصر پسا آمریکا آغاز شده است ✌️🇮🇷🇮🇷 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دوست خوب غم رو از بين نمی‌بره! اما كمك می‌كنه محكم سرپا باشيم. درست مثل چتر خوب كه بارون رو متوقف نمی‌کنه اما به ما كمك مي‌كنه راحت زير بارون قدم بزنيم. ویکتور هوگو 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
گویا که جهان بعدِ تو زیباشدنی نیست... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Amin Rostami - Neshooni (320).mp3
4.76M
🇮🇷🦋🇮🇷 🍃🌸❣🎼☀️آوای شاد و زیبای دلِ بیقرار👌😍 ... 🍃🌸❣🎼☀️ امین رستمی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
سلام دوستان عزیز یکی از دوستان تصادف کرده خانم از بیمارستان مرخص شده ولی حال آقا زیاد خوب نیست از دوستان عزیزم تقاضا دارم جهت شفای همه ی مريض ها یه صلوات و حمد شِفا قرائت بفرمایید 🌹🌹🌹
تا باران نباشد رنگین کمانی نیست تا تلخی نباشد شیرینی نیست تا غمی نباشد لبخندی نیست تا مشکلات نباشند آسایشی وجود نخواهد داشت 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میشد دار و ندارم رو بذارم و برم کُنجِ یه روستای دنج وسط جنگلای شمال زندگی کنم :) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌷💜تصویر زیبایی از گلِ یاس کبود برای عکس زمینه گوشی (بک گراند؛ والپیپر) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Mohammad Reza Oshrieh - Ghelegh (128).mp3
3.35M
🎧🎤❣🎼☀️آوای شاد و زیبای : قدرتو میدونم... 🎧🎤محمد رضا عشریه... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـــدایا در این شب زیبا 🌸 تو را به حق حضرت زهرا(س) هیچ انسانی را با سلامتی خود و عزیزانش امتحان نفرما 🌸خدایا همه مریض ها را شفای عاجل عطا بفرمـا ،آمیـن شب خوش 💐 🌸🍃 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیرد قـرار خوشم چون که باشی مرا در کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
خیمه ات را در بیابان ها زدی، آقا چرا؟ خانه ای مَحرم ندیدی، تا شوی مهمان او؟ وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم😭 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 صبح با شنیدن صدای جیک جیک پرنده ها(دلتون برا خروس تنگ شده نه؟😂)آروم چشمام و باز کردم،کمی طول کشید تا وضعیت خودمو تشخیص بدم! نگاهم سر خورد سمت اورهان و وحشت زده به جای خالی اش زل زدم! یعنی کجا رفته بود؟ با کرختی از جا بلند شدم و از زیر لحاف نگاهی به اندامم انداختم اینبار اثری از کبودی و زخم نبود تنها دوتا کبودی کم رنگ روی پوستم خودنمایی میکرد،حتی تنم کوفته هم نبود، دوباره صحنه دلخراش حمله آتاش و رها کردنم توی همون حال ملحفه رو محکم تر دور خودم پیچیدم و سلانه سلانه قدم برداشتم لب پنجره و چشم چرخوندم اما خبری از اورهان نبود! با حس این که نکنه بازم اتفاقی افتاده باشه یا نکنه مثل آتاش حالا که به مقصودش رسیده بود تنهام گذاشته باشه اشک تو چشمام جمع شد! در نیمه باز کلبه،شدت گریه ام رو بیشتر کرد،چطوری تونسته بود منو توی همچین وضعیتی رها کنه؟ نشستم کنار در و با گریه و صدای بلند اسمشو صدا زدم:-اورهان! به ثانیه نکشید که در کوبیده شد،ترسون سر بالا گرفتم با دیدن تنه خمیده ام رو زمین نشست رو زانو صورتم و قاب گرفت.-چی شده؟ آروم لب زدم:-ن... ن.. نرفتی؟ لبخند تلخی زد و سرم و تو بغلش گرفت: -مگه دیونه ام برم کجا برم؟ دوباره بلندم کرد و برگردوندم روی تشک و سرم گرفت :-مگه نگفتم از چیزی نترس؟دیگه همه چیز تموم شد،الان تو فقط مال منی و منم نمیذارم کوچکترین آسیبی بهت برسه،فهمیدی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 سرمو از بغلش بیرون کشیدمو چند بار پشت سر هم پلک زدم! لبخندی زد و سعی کرد از اون حال و هوا بیرونم بیاره،نگاهی شیطنت آمیز بهم انداخت با شیطنت گفت: -اگر قرار باشه با همین لحاف راست راست بگردی گمون نکنم بتونم تحمل کنم! لبخندی زدمو با خجالت لحاف رو بیشتر دور خودم پیجیدم،دستشو آروم روی گردنم کشید: -بلند شو لباساتو بپوش باید بریم جایی؟ متعجب لب زدم:-کجا؟ پاشو دیگه سوال نپرس از دیشب تا الان دارم ناز و نوازشت میکنم انگار که بچه به سرپرستی گرفتم نه زن! غرغر کنان اینارو گفت و بلافاصله از در بیرون رفت! با یادآوری اتفاقات دیشب لب به دندون گزیدمو با خنده مشغول پوشیدن لباسام شدم! موهامو گیس کردمو روسریمو زدم سرم و از کلبه زدم بیرون و با دیدن اورهان که مشغول جمع کردن هیزم بود نزدیک شدمو پرسیدم:-کمک نمیخوای؟ هیزم ها رو همون پای کلبه رها کرد و دستمو کشید به دنبالش و به سمت پشت کلبه قدم برداشت... چند قدم مونده بود به پشت کلبه چشمم به حصیر پهن شده روی زمین افتاد! با دیدن سینی وسطش یه تای ابروم بالا رفت،متعجب رو کردم سمت اورهان و خواستم چیزی بگم که زودتر از من گفت:-اون موقع که ترسیده بودی نکنه تنهات گذاشته باشم داشتم اینارو برات مهیا میکردم،از این روستاییهای اطراف گرفتم! عطر نون تازه و کره محلی معدمو تحریک میکرد،لبخندی از سر تشکر بهش زدمو سریع خودمو رسوندم به حصیر و یه تیکه از نون داغ رو برداشتم و با کره طعمش دادم شاید اون لحظه از معرکه ترین ترکیب غذایی عمرم بود که هروقتم بگذره طعمش زیر زبونم حس میکنم! با دهانی پر به اورهان چشم دوختم:-خیلی خوشمزس،بیا دیگه مگه تو نمیخوری؟ با ذوق نگاهی بهم انداخت و کنارم روی حصیر جای گرفت:-دیدن غذا خوردن تو خیلی لذت بخش تره! با خجالت سرمو پایین انداختم:-اینجوری نگام میکنی چیزی از گلوم پایین نمیره! نگاهی به لپهای پرم انداخت و خنده ی کوتاهی کرد و با دستمال کنار دستش در ظرف مسی که روی آتیش قرار گرفته بود رو برداشت،بوی شیر تازه ای که ازش خارج میشد هر رهگذری رو مست میکرد،دستی برد و قاشق رو برداشت و مشغول هم زدن شد! تکیه بزرگی نون برداشتمو کره مالیدمو گرفتم به سمتش:-تا کی اینجا میمونیم؟ نفسی بیرون داد و لقمه رو از دستم گرفت:-تا هر وقت تو بخوای بهت که گفتم اینجا دیگه مال توئه هم این کلبه هم زمینای اطرافش،چند وقت دیگه باید خودت بیای سر زمین و اینجا رو بیل بزنی! دست از جویدن کشیدمو با چشمای گشاد شده بهش خیره موندم:-اما من که بلد نیستم! نگاهی به چهره متعجبم انداخت و خندید:-نترس یادت میدم،دوست داری یاد بگیری؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻