Hojat Ashrafzadeh - Paeeziam (128).mp3
3.62M
بارون بزن که از عالم و آدم دورم
بارون بزن که دوباره شکسته غرورم💔
#مـۅزێڪ🎶
#شڼـىدنـے🎻
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نھمیخندد،نهمیگرید،نهمیماند،نهمیمیرد،
چهکردیبادلم؟دیگرندارماختیارشرا:)
#ٶٱڶىڀـڕ✨
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹💜🐥›
•هوای خودتو داشته باش•
تو این دنیا مهم ترین کسی که هواتو داره خودتی پس هیچوقت خودتو رها نکن.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
تو همونی میشی که فکر می کنی!
همونی رو جذب می کنی که
حس می کنی!
و همونی رو خلق می کنی که
تجسم می کنی!
الهه قمشهای☕🌱
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
ز هر سویم سرکرد تشویشی و اندوهی
کجایی آخر ای شادی؟ تو هم برکن سر از جایی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نه با انار میرسی
نه با هلو!
فصل رسیدنِ تو با خداست...
#افشین_صالحی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
فاطمیه فصل غربت علیه_۲۰۲۲_۱۲_۱۱_۲۰_۵۷_۱۰_۰۴۹.mp3
17.69M
☑️ کربلاییسیدرضا نریمانی
🖤فاطمیه فصل غربت علیه
#ایام_فاطمیه
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در این شب زیبای پاییزی
✨بالاترین
✨آرزویم براتون این است که
✨حاجت دلتون
✨با حکمت خدا
✨یکی باشد
🍁شبتون بخیر
و سرشار از مهر خدا🌹
🌸🍃
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خــدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار
خوشمچون که باشی مرادر کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
من گریه می ریزم به پای جاده ات، تا / آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟ / ای پاسخ آدینه های پر معمّا . . .
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸❣ و چه زیباست زبان حال آدمایی که زبانی شکر گزار دارن ...
🍃🌸❣و چه زیباتر زبانهایی که در سختیها صبوری میکنن...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدسیپنجم
اورهان عصبی از جا بلند شد و چنگی به نامه دست آتاش زد و با عصبانیت ازش رو برگردوند و مشغول خوندن شد!
نگاهم به آتاش بود و منتظر بودم تا از متن نامه حرفی بزنه که پوزخندی زد و دستی به گوشه لبش که از مشت اورهان کمی ورم کرده بود کشید و گفت:-یکی طلب من خان داداش!
رو ازش گرفتمو زل زدم به اورهان تا شاید از طریق اون متوجه بشم چی توی اون کاغذ نوشته شده اما با دیدن چهره اش که رفته به رفته عصبی تر میشد ترسیدم چیزی بپرسم،دستی به پیشونیش کشید و دکمه اول لباسش رو باز کرد و و با اخمای درهم به سمت یاسمین حمله ور شد:-کی اینو بهت داده؟هان؟حرف بزن!-آقا...من...من
آتاش بازوی اورهان رو گرفت توی دست و گفت:-اسم و نشونی از طرف نداره،مشخصاتی که میده شبیه نصف مردای توی همین حیاطه،میگه چندباری که می رفته از چشمه آب بیاره جلوی راهش رو گرفته و ازش خواسته نامه ای برسونه دست سهیلا و جوابش رو بیاره!
اورهان نگاه چپ چپی به یاسمین انداخت و گفت:-اون گردنبند هم اون بهت داد مگه نه؟ دروغ گفتین که به سهیلا حمله شده؟
یاسمین با ترس دستش رو جلوی صورتش گرفت و گفت:-آقا به علی قسم مجبور شدم دروغ بگم خانوم ازم خواستن!
اورهان با اخمای درهم دستی به گردنش کشید و خواست از در اتاق بیرون بره که آتاش دستشو سد راهش کرد و متعجب و عصبی لب زد:-کجا میری؟
-از جلوی راهم برو کنار آتاش وگرنه جنازتو پهن میکنم کف این اتاق!
-نکنه زده به سرت؟میخوای بری اونو سوال جواب کنی؟خیلی خب برو همه چیز رو بذار کف دستش فقط بگو ببینم اونوقت از کجا میخوای بفهمی اون بی شرفی که این نامه رو نوشته کی بوده؟
-بهت گفتم برو کنار خودم بلدم چطوری از زبونش حرف بکشم!
آتاش پوزخندی زد و در جوابش گفت:-گمون کردی الان میاد اسم طرف رو بهت میگه؟اون کسی که این نقشه هارو سر هم کرده مطمئن باش اونقدری زرنگ هست که اسمی از خودش به جا نذاشته باشه،به علاوه حتی اگه سهیلا هم چیزی بدونه میزنه زیر همه چی میگه اینم پاپوشه و کار زن جدیدته،یکم عقلتو به کار بنداز جز یه نامه که معلوم نیس کدوم حیوونی نوشته و حرفای یه کلفت که هیچ کس براش تره هم خورد نمیکنه چیزی برای اثبات حرفت نداری!
اورهان دستشو به دیوار اتاق تکیه داد و چشماشو روی هم گذاشت انگار حرفای آتاش قانعش کرده بود!
آتاش از فرصت به دست اومده استفاده کرد نامه رو از دستش بیرون کشید و به سمت یاسمین قدم برداشت و با جدیت رو بهش گفت:-بگیرش،همون کاری رو بکن که قرار بود قبل از اینکه رازتو بفهمیم انجام بدی!
چشمای اورهان با شنیدن این حرف گشاد شد و عصبی به سمت آتاش حمله ور شد و دوباره یقه پیراهنش رو تو مشتش گرفت و چسبوندش به دیوار:-داری چه غلطی میکنی؟مگه نخوندی توی اون نامه چی نوشته؟نمیتونم آیسن رو تو همچین خطری بندازم،همینجا تمومش میکنیم!
آتاش تموم خشمش رو ریخت توی چشماش و به یکباره اورهان رو به عقب هل داد،از ترس جیغ کوتاهی کشیدم که اگه صدای ساز ودهل نبود تموم عمارت رو توی اتاق جمع میکرد!
آتاش عصبانی دستی به یقه لباسش کشید و گفت:-دفعه اول چیزی نگفتم چون اشتباه برداشت کرده بودی،خیال نکن میتونی وقت و بی وقت یقه منو بگیری و هر چی دلت خواست بارم کنی،این دختر الان زن برادر منه،اگه فکر کردی بهش چشم دارم بدون که اینقدرام بی شرف نیستم اما بیشتر از تو بهش اهمیت ندم کمترم نمیدم اینم به خاطر اینه که میدونم ظلمی در حق کسی نمیکنه و از همه آدمای این عمارت پاک تره پس بدون چیزی که توی ذهنمه هیچ ضرری بهش نمیرسونه!
اورهان عصبی دور خودش چرخی زد و داد کشید :-تا ندونم چی تو سرته اجازه نمیدم انجامش بدی!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدسیششم
آتاش نفسی پر صدا بیرون داد و قدمی به سمت اورهان برداشت و اشاره ای به یاسمین کرد و گفت:-نمیتونم توضیح بدم اما تو که از جزئیات نقشش خبر داری دیگه چه مرگته،هر موقع احساس خطر کردی میتونی جلوشو بگیری حالا بذار کارمو انجام بدم!
نگاه مضطرب اورهان روی منی که مثل مجسمه کف اتاق ایستاده بودمو فقط مردمک چشمام از این سو به اون سو میشد ثابت موند و لبه طاقچه نشست و با دستاش صورتش رو پوشوند و به آتاش اجازه داد تا کاری که میخواست رو انجام بده!
آتاش نامه رو تحویل یاسمین که هم رنگ گچ دیوار شده بود داد و با جدیت رو بهش گفت:-هیچ کس نباید بفهمه ما این نامه رو خوندیم اگه به کسی چیزی گفتی یا طوری رفتار کردی که بو ببره اونوقت هر اتفاقی بیفته خودم زنده به گورت میکنم،فهمیدی؟
یاسمین سری تکون داد و آتاش با عصبانیت ادامه داد:-الانم برو تا به چیزی شک نکرده!
با شنیدن این حرف یاسمین نفس راحتی کشید و مثل تیری که از کمان رها بشه به سرعت از جلوی چشمانمون دور شد،با رفتنش و بسته شدن در اتاق به خودم اومدم و با صدای لرزونی لب زدم:-نمیخواین بگین چه خبر شده؟توی اون نامه چی نوشته بودن؟
آتاش پوزخندی به لب نشوند و گفت:-هیچی سهیلا خاتون نقشه کشیده تا تورو از زندگیش بیرون کنه، میخوان آدم بفرستن از اینجا بدزدنت یا شایدم سر به نیستت کنن!
اورهان با شنیدن این حرف به سمتم قدم برداشت و دستمو کشید سمت خودش:-دهنت رو ببند آتاش قرار نیست همچین اتفاقی بیفته،مگه اینکه من مرده باشم!
-چرا ناراحت میشی خان داداش حالا که نمردی،البته اگه اون زن جادوگرت تو برنامش نباشه تورو هم بکشه!
-بهتره نمک ریختنات رو بذاری برای بعدا،بگو ببینم چه نقشه ای تو سرته؟
آتاش خیلی بی تفاوت نشست روی زمین و تکیشو به دیوار داد و دو دستشو رو گره کرد توی همو گفت:-فردا بزرگای عمارت میرن جهاز برون و بدرقه فرحناز اینا و فردا صبحش برمیگردن!
اورهان کلافه گفت:-خب؟اینو که خودم میدونستم!
آتاش یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:-نقشه اش رو که خوندی،فردا شب عمارت خلوت تر از همیشه اس،قراره سهیلا خانوم دردش بگیره تو شعبون رو بفرستی پی ماما و برگردی بالا سرش و مراقبش باشی یعنی در اصل اون مراقب تو باشه و بعد اون حیوون بیاد و آیسن رو که مثل موش کوچکی توی اتاقش خوابیده خفت کنه و ببره!
اورهان عصبی غرید:-آتااااااش،اگه فکرت اینی که آیسن رو طعمه کنم کور خوندی!
با شنیدن این حرف چشمام اندازه دو تا نعلبکی شد،یعنی چی منو طعمه قرار بده؟
وحشت زده به دهان آتاش زل زدم!
-نترس خان داداش بهت که گفتم قرار نیست اتفاقی که اونا میخوان بیفته،مثل اینکه این حیوون بی شرف منو از یاد برده یا جز آدم حساب نکرده یا گمون کرده من با تو سرجنگ دارم که حاضر نمیشم بهت کمکی کنم نمیدونم ولی قراره اون کسی که میخواد خفت کنه من باشم!
منظورش رو نفهمیدم نگاهی به چهره اورهان انداختم قیافه اونم دست کمی از من نداشت کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:-محض رضای خدا درست حرف بزن ببینم میخوای چیکار کنی؟
-آیسن رو میفرستیم توی اتاق ما پیش بالی،منم توی اتاق شما مثل یه موش کوچیک منتظر اون عوضی میخوابم وقتی اومد آیسن رو خفت کنه من خفتش میکنم،به همین راحتی!
اورهان دستی به چونه لش کشید و گفت:-چه لزومی هست کسی توی اون اتاق خوابیده باشه؟میتونیم همینجور خالی رهاش کنیم و وقتی وارد شد خفتش کنیم!
-باید یه نفر توی اتاق باشه تا توی عمل انجام شده قرارش بده مطمئن باش کسی که بخواد همچین کاری کنه از چند ساعت قبل میپاد تا ببینه کسی توی اتاق هست یا نه،بلاخره یکی باید چراغ اتاق رو روشن و خاموش کنه یا نه؟
اورهان یه تای ابروشو بالا انداخت و رو به آتاش گفت:-این همه آدم برای اینکار هست چرا میخوای خودتو تو همچین خطری بندازی؟
آتاش بلند شد ایستاد وشونه ای بالا انداخت و رو به اورهان گفت:-اولا این که هر چی آدمای کمتری بدونن برای ما بهتره دوما این برای من بیشتر سرگرمیه تا خطر، هیچ کس مثل من نمیتونه از پسش بر بیاد تو که از سابقه من خوب خبر داری،ولی بیشتر از همه اینو بذار به حساب یه بدهی که به آیسن دارم،روز آخر نباید اونجوری میشد...بگذریم موافقی یا نه؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«مجیدرضا رهنورد» چگونه قاتل شد؟
🔹صحبتهای قابل تامل جوان مشهدی قبل از اعدام پیرامون اتفاقات افتاده و چگونگی ارتکاب این جنایت
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه بار اعدام ؛ حکم مجید رضا رهنورد برای خودش
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای دایی خفتگیر گردن بندتون رو بخشیدید؟
دایی: نه نبخشیدم، این یه چیزیه که مربوط به اجتماعه مربوط به من نیست، این آسیب اجتماعیه، اونایی که وحشیانه با قمه میان سرقت میکنن شما حسابشو کن چقدر آرامش رو از ما میگیره!
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠