eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 لیلا اخمی کرد و دهن باز کرد چیزی بگه که با صدای کل کلی که از حیاط بلند شد حرفش رو خورد و متعجب سینی رو روی میز گذاشت و از مطبخ بیرون زد! نفس حرص داری کشیدمو هم پاش زدم بیرون،جمعیت کمی گرد دختری که قرار بود هووی مادرم بشه حلقه زده بودن،هیچکس حواسش به ما نبود،رباب خانوم انقدر خوشحال بود که تو پوست خودش نمیگنجید:-پیر شی دخترم،ان شاالله سفید بخت بشی و رو به جمعیتی که دورش رو گرفته بودن گفت:-یالا کل بکشین همه باید بفهمن خانوم این عمارت از این به بعد کیه! با حرفای رباب خانوم لحظه به لحظه بغضم بیشتر میشد،پس آرات راست میگفت! نفس عمیقی کشیدمو بغضمو فرو دادم دلم میخواست هر چه زودتر از اون خراب شده پامو بیرون بذارم،دیگه حتی برای دیدن چهره اش هم کنجکاو نبودم خواستم سر بچرخونم سمت لیلا که با کنار رفتن جمعیت نگاهم روی چهره اش ثابت موند... نمیدونم از حرصم بود یا نه اما اصلا از نظرم اصلا زیبا به نظر نرسید،با اینکه از آنام کم سن و سال تر به نظر میرسید اما از لحاظ زیبایی حتی انگشت کوچیکه اش نمیشد! با دیدن لبخندش با اخم دست لیلا رو که مثل جنازه ای مات برده به صحنه پیش روش نگاه میکرد گرفتمو کشیدمش سمت در ،خدا رو شکر توی اون شلوغی کسی حواسش به ما نبود... از عمارت بیرون زدیمو و مستقیم رفتیم سمت گاری،تازه فرصت کردم نگاهی به چهره اش بندازم،چشمای سرخ و چهره ی کبودش و نفس های زیادی عمیقش به وحشتم می انداخت،انگار شبیه اون روز شده بود،روزی که عمو آوان مرده بود... لب های لرزونمو تکون دادمو لب زدم:-آبجی خوبی؟ دستش رو روی قفسه سینش گذاشت و سری به چپ و راست تکون داد! نگران گفتم:-خیلی خب همینجا دراز بکش الان میرم برات آب میارم زود خوب میشی! سرش رو روی کاه های توی گاری گذاشتمو با ترس از گاری پایین پریدم و دویدم سمت در و توی شلوغی داخل شدمو مستقیم رفتم سمت مطبخ... خدارو شکر کسی توی مطبخ نبود،لیوان آبی پر کردمو خواستم برگردم که صدای آرات به گوشم خورد،دیگه برام مهم نبود کسی مارو بشناسه فقط میخواستم حال لیلا خوب بشه،با یادآوری روز مرگ عمو آوان به سمت صدا چرخیدم حتما اون میتونست به لیلا کمک کنه قدمامو به سمت پشت مطبخ تند کردم:-اینجا چه غلطی میکنی هان؟مگه نگفتم این طرفا پیدات نشه؟انگار از جونت سیر شدی،نیخوای کار کنی هان؟!به همین خیال باش! -ولم کن من برای کار نیومدم،مجبور شدم بیام اینجا الانم باید برم کار مهمی دارم! آرات پوزخندی زد و گفت:-هیچ جا نمیری با پای خودت اومدی ولی قرار نیست با پای خودت برگردی، یالا راه بیفت اول باید بری به آقام بگی پشیمون شدی بعدش من با تو خیلی کارا دارم! به سختی بزاق دهنم رو قورت دادمو نگران لب زدم:-ولش کن الان وقت دعوا نیست...! آرات با شنیدن صدام متعجب سر چرخوند نگاهش روی صورتم ثابت موند و شوک زده دستش رو از روی یقه محمد شل کرد و به سمتم قدم برداشت و با عصبانیت گفت:-تو اینجا چیکار میکنی؟نکنه همراه این مردیکه اومدی؟ مات برده با دستای لرزون نگاهش میکردم،انگار زبونم بند اومده بود! همزمان با چکیدن قطره اشکی از چشمام آرات لحنش رو کمی مهربون تر کرد و گفت:-چی شده؟چرا گریه میکنی؟نکنه این مرتیکه کاری کرده؟ با یادآوری وضعیت لیلا مظلوم نگاهی بهش انداختم:-لیلا حالش خوب نیست توروخدا بیا کمک کن! آرات که حسابی گیج شده بود لب زد:-لیلا؟مگه اونم اینجاست؟ اشکامو پس زدمو گفتم:-آره توی گاری همین بیرون عمارته صورتش کبود شده به زور نفس میکشه! با این حرف آرات نگاه چپ چپی بهم انداخت و به سمت در دوید،نگاهی به محمد انداختمو با احتیاط پشت سر آرات از عمارت بیرون دویدم! آرات خیلی سریع پرید پشت گاری و سر لیلا رو گذاشت روی پاش:-لیوان آب رو بده بهم،یالا به چی نگاه میکنی؟مگه حالش رو نمیبینی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Eshghe Man.mp3
7.22M
🎧🎤هادی محرابی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍃🌸 تصویر زیبایی برای عکس زمینه گوشی (والپیپر؛ بک گراند). 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
2004557570_1848104084.mp3
8.7M
✔️نوان 📊خیابونای شهر ریمیکس 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ زمستونی که امسال تموم قد خودشو نشون داده👌😍 🍃🏔📹❄️ لحظاتی برا دیدن طبیعت و روستای ناریان؛ شهرستان طالقان استان البرز. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💜بگذار تمام دنیا مسخره ات کنند می ارزد به لبخند رضايت مهدی(عج)(: 🌻||• °•🌨️🍓• ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠