eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊❣عاشقونه‌ها ... 🍃🕊❣آهای‌گوشه‌نشینِ قلب من... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20221003-WA0001.mp3
7.44M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای : آسمون پر شده از فرشته... 🍃🌲🎤مهدیار منفرد... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
❤️جانباز عزیز؛حضرت عشق روزت مبارک❤️            قََََِِِِِِِمََٕٕٕٕٕٔٔٔٔـٕٕٕٕٕٕٔٔٔٔٔـღٕٕٔٔــِِِٕٕٔٔٔرّّّٕٕ🚩عِِِِِِِِ٘٘٘٘٘٘شّّّّٕٕٕٕٕٕـٕٕٕٕٔٔٔٔـღٕٕٔٔـّّّّّّٕٕٕٕـٕٕٕٔٔقِِِِ٘٘٘٘ أَحْفِظْ قٰاْئِدَنٰاْ أِلْاِمٰاْمِ أَلْلّٰهُمَ أنْصِرْ أِلْاِسْلٰاْمِ ؤ أَلْمُسْلِمِیٖنْ 💖اللهم عجل لولیک الفرج 💖 @hedye110
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
بخوان دعای فرج را که یار برگردد بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد بخوان دعای فرج را اگر که می خواهی حدیث غیبت یار تو مختصر گردد بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 من که همچین پدری نمیخوام،فقط میخوام تو خوب باشی! اخم ریزی کرد و گفت:-آقاتون هر کاری هم که با من کرده باشه شما نباید بهش بی احترامی کنین،اون اندازه جونش شمارو دوست داره،الانم صلاح منو میخواد که همچین تصمیمی‌گرفته،بلند شین برین سراغ کاراتون،چند وقته مشق ننوشتی؟ کلافه نفسم رو بیرون دادمو خواستم حرفی بزنم که در باز شد و رباب خانوم هل خورد داخل! همه با تعجب نگاهش میکردیم که عمو آتاش یا الله ی گفت و رو به روی در ایستاد و رو به رباب خانوم که هول زده از جا بلند شده بود و لباسش رو مرتب میکرد خنده ای کرد و گفت:-اینجوری بهتر میشنوی رباب خانوم،ممکنه از پشت در یه چیزایی از دستت در بره! -این حرفا چیه آقا داشتم رد میشدم سرم گیج رفت،دستمو گرفتم به در،با اجازتون میرم مطبخ کار دارم! عمو کناری ایستاد و با خنده گفت:-بفرمایید! با رفتن رباب خانوم سری تکون داد و داخل شد و همینکه چشمش به چهره سرخ شده آنام خورد،لبخند از لبش ماسید و با اخم گفت:-باز چه خبر شده؟ دهن باز کردم چیزی بگم که با فشاری که آنام به دستم وارد کرد ساکت شدم:-چیزی نیست،حالم خوش نبود یکم گریه کردم! عمو پوزخندی زد و رو از چهره آنام گرفت:-اومده بودم خودم بهت مژده اومدن برادرت رو بدم،اگه میدونستم انقدر غریبه شدم عصمت رو میفرستادم تا مجبور به دروغ گفتن نشی! با این حرف رنگ ازرخ هر سه نفرمون پرید و سوالی که توی ذهن هممون بود از دهان آنام خارج شد:-ساواش اومده؟ -نخیر احمدخان تشریف فرما شدن،به من گفت برای چی اومده اما بهتره از زبون خودش بشنوی! نگاهی به چهره لیلا انداختم بلاخره بعد از مدت ها لبخند به لبش نشست،بعد میگفت به دایی احمد حسی نداره! آنام نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد:-چرا مگه خبری شده؟اتفاق بدی افتاده؟ -نه خیره،اما اینجوری ببینتت صلاح نیست آرات رو فرستادم پیشش تا یکم با هم گپ میزنن آبی بزن سر و صورتت بعد برو پیشش! آنام مظلومانه لبخندی زد:-چشم ممنونم لطف کردی! عمو هم در جوابش لبخندی زد و سری تکون داد:-خواهش میکنم انجام وظیفه بود خانوم بزرگ! با این حرف آنام لبخندشو پر رنگ تر کرد و با رفتن عمو رفت سمت صندوقش تا لباس مناسبی برای دیدن برادرش به تن کنه،عمو آتاش رو خیلی دوست داشتم شاید به خاطر این بود که همیشه باعث میشد آنام لبخند بزنه حتی تو بدترین شرایط! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 دستمال رو از روی طاقچه برداشتمو قدم برداشتم سمت در،لیلا دستی به صورت و لباسش کشیده بود و مرتب و حاضر ایستاده بود توی چهارچوب در چشم و دوخته بود به در مهمونخونه،حتما از اینکه قراره تا چند دقیقه دیگه معشوقش رو ببینه ذوق داشت،معشوق؟اگه به خودش میگفتم حتما گیسامو میکند،لبخندی زدمو با رسیدن بهش در گوشش گفتم: -آبجی به نظرت احمد برای چی اومده؟عمو آتاش میگفت خیره،نکنه اومده اجازه بگیره با خانوم جون بیاد خواستگاری،تو هم همین فکرو میکنی مگه نه؟ با این حرف لپاش گل انداخت،چشم غره ای بهم رفت و گفت:-این حرفا چیه میزنی،یه وقت آنا میشنوه! -آنا که الان بیرونه ولی از منم نشنوه چند دقیقه دیگه که رفتیم توی مهمونخونه و احمد ازت خواستگاری کرد میفهمه،ولی شانس آوردی آقاجون رفت،اگه اون بود حتما عصبانی میشد،حتی‌ ممکن بود از عمارت بیرونش کنه! با نگرانی نگاهی بهم انداخت:-چرا؟مگه کار اشتباهی کرده که بیرونش کنه؟ یعنی منظورم اینه که حتی اگه چیزی که تو میگی درست باشه چرا آقاجون باید مخالفت کنه؟ لبخندی زدمو گفتم:-خودت که بهتر میدونی چون همه احمد رو به عنوان دایی ما میشناسن، حتی ممکنه آنا هم مخالفت کنه از الان خودت رو آماده کن جنگ بزرگی پیش رو داری! با چشمای غم زده نگاهی به آنا که داشت دست و صورتش رو توی تشتی که عصمت آورده بود میشست انداخت:-گمون نمیکنم،آخه آنا احمد رو خیلی دوست داره،در ضمن اون که دایی واقعی ما نیست...با دیدن لبخندم نگاه چپ چپی بهم انداخت و ادامه داد:-حالا کی گفته من با این وصلت موافقم،هان؟ خنده ریزی کردمو گفتم:-گمون کردم به خاطر اومدن احمد گوهر رو فراموش کردی و توی این چند دقیقه چشمت به در مهمونخونست، حالا که گفتی مخالفی میرم به آنا میگم که اگه همچین چیزی گفت همین اول کاری سنگ بذاره روش،بهتره به گوش آقاجون نرسه،خودت که میدونی جدیدا چقدر حساس شده! زیر چشمی نگاهی بهش انداختمو قدمی به سمت جلو برداشتم،هول زده دستم رو گرفت:-وایسا ببینم کجا؟لازم نیست الان چیزی بگی...اصلا شاید برای کار دیگه ای اومده باشه! خنده دندون نمایی کردمو گفتم:-نترس دارم میرم دستمال آنا رو بهش بدم تا دست و صورتش رو خشک کنه،نمیشنوی؟داره صدام میکنه انگار راسته که میگن عاشق کور و کره! نیشگون محکمی از دستم گرفت،آخی گفتمو با خنده به سمت آنا قدم برداشتم،بعد از مدت ها ته دلم احساس خوشحالی میکردم،میدونستم لیلا این همه سال به پای احمد نشسته و به خاطر اون دست رد به سینه خواستگاراش زده،حتما وقتی باهاش ازدواج کنه،سرعقل میاد و دست از سر گوهر هم بر میداره، احمد قراره خان یه آبادی بشه،حتما میتونه لیلا رو خوشبخت کنه! با صدای آنا از فکر بیرون اومدم:-ممنون عصمت اینارو جمع کردی برو چای و شیرینی بیار،بعد از مدت ها برادرم مهمونمون شده،میخوام ازش خوب پذیرایی بشه در ضمن به رباب خانوم و دختراش بگو چند ساعتی توی حیاط پیداشون نشه! عصمت چشمی گفت و تشت آب رو برداشت و رفت سمت حیاط پشتی! با رفتنش دستمال رو گرفتم سمت آنامو پرسیدم:-آنا به نظرت احمد برای چی اومده؟ اخم ریزی کرد و دستمال رو ازم گرفت:-دایی احمد،چند دفعه بگم خوب نیست به اسم کوچیک صداش کنی! -خیلی خب آنا،عمو آتاش میگفت خیره،نکنه... با صدای ننه حوری که از پشت سر به گوش میرسید بقیه جملمو خوردم:-زمین گرده خانوم خانوما،یادته وقتی سهیلا حامله بود زن اورهان شدی،حالا همین بلا دامنت رو گرفت،اما اورهان منو که میشناسی،بچه نمیتونه دامن گیرش کنه،شنیدم دنبال قابله میگشت تا بندازتش،هی هی روزگار دوران سروریت داره تموم میشه... جملات آخرش رو زمزمه وار گفت و رفت سمت مطبخ،خواستم چیزی بگم که با فشاری که آنام به دستم آورد ساکت شدم:-ولش کن دختر،یه عمره داره همین حرفارو توی گوشم میخونه،به خاطر همین زبونشه که (شوهرش بده😁)وضعیتش این شده،بیا بریم ببینیم داییت برای چی اومده،حتما مسئله مهمی هست که خودش پا پیش گذاشته! حرفای ننه حوری به کل ذهنمو از احمد و لیلا دور کرد،چقدر میتونست بدجنس باشه،هنوز حرفایی که در مورد آنامو عمو آتاش زده بود توی ذهنم بود،تا حالا ندیده بودم انقدر گستاخانه با مادرم صحبت کنه هر چند همه اینا تقصیر آقاجونم بود اگه اون هنوز مثل قبل با مادرم رفتار میکرد ننه حوری جرات نداشت اینجوری با آنام صحبت کنه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃⛈☀️سلام به خورشید 🍃⛈☀️سلام به صبح و روشنایی 🍃🌸سلام به همه دوستان عزیز 🍃🍀💫صبحتون شاد 🍃🌸💫☀️امیدواریم در این روز میلاد و بسیار زیبا ؛لحظاتی شاد و سراسر نور و امید و عشق پیش رو داشته باشین👌😍. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🏕❣عشق و زندگی... 🍃🏕🕊🌲📹فیلم بسیااار زیبا و قشنگی از لونه یه بلبلِ جنگلی ... 🍃🏕🕊🌲📹یه دوربین داخل یه لونه خالی کار گذاشتن و از لحظه ورود پرنده زیبا به داخلش تا لونه سازی و تخم گذاری و بزرگ شدن جوجه ها و پرواز کردن آخرین جوجه رو فیلم گرفتن👌😍😊. 🍃🏕🕊🌲خیلیی قشنگه👌😊 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
از خانه بیرون می روم و تنهایی ام بزرگتر میشود در جست و جوی “کسی” نیستم در جست و جوی “جایی” نیستم در جست و جوی “چیزی” نیستم قدم میزنم تا پاهایم را فراموش نکنم… http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
قایقت می‌شوم بادبانم باش بگذار هرچه حرف پشت سرمان می‌زنند مردم، باد هوا شود دورترمان کند http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
mdhy_anlyn_slm_y_slm_khd_br_slmt_rswly6.mp3
3.91M
🌺 (ع) سلام ای سلام خدا بر سلامت درود ای کلام الهی کلامت 🎙 ❤️ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💖 یار بی قریـــــن آمد شهـریار دیـــــن آمد چشم شیعیان‌روشن فخر ساجـــدین آمد😍 ❤️ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐬هیچ به خاطر پناه دادن به کبوترها🕊 بی بار و برگ است تکیه گاه باشیم سخت نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
t.memusic_nabiam MINI SET KORDI 8.mp3
25.48M
🐬 خاص کوردی ✔️تدوین : کانال حال خوب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠