10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چراغ خانه پدر و مادر خاموش شدنی نیست... 😍
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ زیبای گل پامچال
فصل بهاره🌸🍃
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
Ashoob.mp3
7.77M
💢آهنگ حمید هیراد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
این جـهان را بےبهاری تا بہ ڪے
شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ ڪے
ڪے میایـے با ڪدامیـن قافـلہ
مهدیا چشم انتـظارے تا بہ ڪے
#نذر_فرج_۵_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_به_حق_زینبکبری
@delneveshte_hadis110
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفدهم♻️
🌿﷽🌿
چشم که باز می کنم میان سیاھی خانه، چھره خندان بابا را می بینم. منم لبخند می
زنم. خودش می داند که چقدر دوستش دارم.
نمی دانم چند ساعت خوابیده ام. لرزم از بین رفته و حالا از درون گر گرفته ام. مثل کوره می
سوزم. تی شرت به تنم چسبیده و ریشه موھایم خیس شده. خانه دم دارد. لباسم را از یقه
بیرون می کشم و روی تخت می اندازم. بلند می شوم. کورمال کورمال راه می روم. کلید برق
را می زنم و نور می ریزد توی اتاق. پنجره را باز می کنم. ھوای بیرون ھم گرم است و خبری
از باد نیست. انگار آسمان ھم نفسش بند آمده. دھانم خشک شده و طعم بدی می دھد.
می خواھم از اتاق خارج شوم که صدای زنگ دوچرخه به من می فھماند پیام دارم. گوشی را
از کنار پاتختی برمی دارم.
" لیلی جان! خواھش می کنم ایمیلتو چک کن"
نگاھم سر می خورد روی تخت و بعد روی میز تحریر. لپ تاپ را می بینم. روی صندلی می
نشینم. روشنش می کنم. صفحه ایمیلم را باز می کنم. به صفحه خیره ام. به ھمان مربع
آبی رنگ و ُرد که بالایش نوشته: "برای عزیزترینم". این عبارت دو کلمه ای مرا می ترساند. زیر
لب "عزیزترینم" را تکرار می کنم.
چرا امیریل باید این کلمه را بنویسد؟!. چرا باید مرا عزیزترینش بداند؟!. تمام برخوردھایمان
یکی یکی در ذھنم رنگ می گیرند. حرف ھایی که این آخرھا میانمان رد و بدل شد. نگاه
ھایش!. رفتارھای ضد و نقیضش!. نه! امکان ندارد درگیر من شده باشد!. این وسط ھمین را
کم داشتم!.
مانده ام بازش کنم یا نه؟!. چند لحظه می گذرد. به خودم می گویم:" آخرش چی؟!. او را که
می شناسم، پیگیرتر از این حرفھاست. سمج است." رویش کلیک می کنم و صفحه برایم باز
می شود. شروع به خواندن می کنم با پاھایی که روی صندلی توی شکمم جمع کرده ام.
"لیلی عزیزم،
این چند وقت ھر بار تو را دیدم، تمام جرات و شھامت مردانه ام را جمع کردم تا اعتراف کنم.
اعترافی که باورش ھم برای خودم سخت است. بگذار برایت از ناگفته ھایم بگویم. این روزھا
گیج و گاگول به نظر می آیم. البته این مسئله درباره دلم صادق نیست. من با خودم یک دل
شده ام. من تو را می خواھم. عزیزتر از جانم! من عاشقت شده ام. چیزی که برای خودم ھم
قابل ھضم نیست. شاید ھمین الآن داری به حرف ھای گذشته مان فکر می کنی. به حرف
ھایمان درباره عشق. به چیزھایی که من گفتم. ولی حالا می خواھم بگویم تمامشان را پس
می گیرم و تو ھم ھمه شان را بریز دور. می دانی؟!. تو تمام معادله ھای من را به ھم ریخته
ای. فرمول ھایم را. اندازه گیری ھایم را. می خواھم بگویم. خدای من!!!. نمی دانم دقیقا باید
به تو، به عشقم، چه بگویم!. لیلی. لیلی جانم!. می خواھم بگویم، دل من میان تارتار
موھایت می تپد. میان دستان لاغر و کشیده ات. میان چشم ھایت. میان نفس ھای
سنگینت. قلب بیچاره من، منتظر یک اشاره از طرف توست. تو عزیز دلم! مرا افسون کرده ای.
جادوی تو، لیلی، مرا از پا انداخته است. باور نمی کنی نه؟!. حق داری. من ھم ھنوز باورم
نمی شود این حرف ھا را می زنم. اینھا را نوشته ام چون حرف چشمانم را نمی خوانی یا اگر
می خوانی به روی خودت نمی آوری. میخواھم خوب به حرف ھایم فکر کنی. مرا بی جواب
نگذار. منتظر می مانم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهجدهم♻️
🌿﷽🌿
با چشمان درشت شده و دھان باز خیره ام به صفحه، به اسمش. "امیریل". این نامه
عاشقانه را باور ندارم. باورم نمی شود امیریل ھم بتواند این طور با احساس بنویسد. امیریل
منطقی توی تله عشق افتاده!. خدای من!. لپ تاپ را می بندم. لبخند، نرم نرمک، مھمان لب
ھایم می شود. با صدای بلند می خندم. می خندم به بازی روزگار. صدای غش غش خنده ام
پشت سکوت را می لرزاند. دیوانه شده است!. از عشق من!. چی به سرمان آمده؟!. چرا
ھمه چیز به ھم گره خورده؟!. دیگر عقلم از کار افتاده. دلش گیر تار تار موھای من است؟!.
انگشتان لاغر و کشیده ام را روی دھانم می گذارم و آنقدر می خندم که اشک از گوشه
چشمانم راه می گیرد. دلش گیر تار تار موھای من است!. یاد شبی می افتم که چند تار مو
از روی شانه ھایم برداشت و لمسشان کرد. چرا نفھمیدم؟!. دست روی صورتم می گذارم و
سرم را به عقب می برم و می خندم. با صندلی از پشت روی فرش کرک بلند قرمز می افتم.
خنده ام بند می آید. به سقف خیره می شوم در حالیکه دست ھایم مثل صلیب کنارم افتاده
اند. نگاھم می افتد به کارت ھای پونز شده روی دیوار. به عکس ھایمان. عکس ھای من و
امیریل در کویر. عکس ھای من و فرھاد توی بازار. چشمم می افتد به کارتی آبی رنگ که
رویش با خودکار صورتی و خطی درشت نوشته ام:
"ھر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت. امید آخرین اگر تویی، برای من بمان"
حسین این جملات عاشقانه را جلوی ما به روژین زد و ما برایشان سوت و کف زدیم. وقتی
سرم را برگرداندم دیدم که فرھاد پشت ھاله ای از دود سیگارش، خیره است به من. کجایی
فرھاد؟!. نمی دانم این بیماری برای کدام مان ترسناکتر است؟!. برای تو؟!. یا برای من؟!.
نمی دانم وقتی امیریل بفھمد چیزی تا مرگ من نمانده باز ھم اینطور عاشقانه برایم خواھد
نوشت؟!. فرار نخواھد کرد؟!.
بغض توی گلویم می نشیند. نمی توانم بوی خاطراتمان را از روی ذھنم پاک کنم. عطر سبک
و دلپذیرشان روی نبض زندگی ام ریخته شده و به ھر طرف که می چرخم، پراکنده می شود
و مرا از خود بی خود می کند. می ترسم. خیلی زیاد. از تنھایی می ترسم. می ترسم این
بیماری باعث شود عزیزانم را از دست بدھم. گریه ام می گیرد. با صدای بلند گریه می کنم.
اشک از کنار چشمانم راه می گیرد و می ریزد روی صندلی. برای خاطرات شیرین گذشته ام
اشک می ریزم. برای فرھاد بیچاره! برای امیریل دیوانه!. قرار بود من فرھاد را پاک کنم نه
اینکه با آمدن امیریل معادله سخت و سخت تر شود؟!. چند دقیقه گریه می کنم. بینی ام که
کیپ می شود و نفسم تنگ، دست از گریه کردن برمی دارم. آب بینی ام را با پشت دستم
پاک می کنم و ساعدم را روی چشمانم می کشم. از روی صندلی بلند می شوم.
به طرف دستشویی می روم. روبروی آینه گرد می ایستم. به خودم نگاه می کنم. چقدر لاغر
شده ام. چقدر زرد و بی جان. دور چشم ھایم ھاله ای سیاه جا خوش کرده. ولی چشمانم.
چشمانم برق دارند. برق عشق تویشان می درخشد. چرا حسین زنگ نمی زند؟!. چرا کسی
از فرھاد به من خبر نمی ھد؟!. با امیریل چه کنم؟!. چطور ممکن است او با فرمول ھایش دل
به من بسته باشد؟!. نکند باز بازی اش گرفته؟!. توی سرم بازار مسگرھاست!.
دستی میان موھای کم پشتم می کشم. موھای بلندم. درب کابینت زیر روشویی را باز می
کنم. میان خنزر پنزرھا را می گردم. ماشین ریش تراش بابا را بیرون می کشم. آخرین بار کی
بود که بابا ازش استفاده کرد؟!. یادم نمی آید. به برق وصلش می کنم. دکمه اش را می زنم.
صدای وور وورش بلند می شود.
این آخرین بار است یا اولین؟!. یکی بگوید دارم آخرین ھا را تجربه می کنم یا اولین ھا؟!. آخر
اولین بار است که عاشق شده ام!. اولین بار مردی مرا بوسید!. اولین بار است سرطان می
گیرم!. اولین بار است که موھایم را می تراشم!. و اولین بار است که دارم می میرم!. اولین
بار است یا آخرین بار؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️طلوع روز جدید
🌸بر شما مبارک
☀️قدمهایش پر برکت
🌸حضورش نعمت
☀️هر لحظه اش غنیمت
🌸و روح و جسم تون سلامت باد
سلام
صبحتون سرشار از آرامش🌹
➥ @hedye110
💚💚💚💚💚💚💚💚
💚پروفایل
💚من #حجاب را دوست دارم...
💚به عشق #امام_زمان
💚 #امر_به_معروف
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا محشره ، حتما ببینیند و با جان دل بشنوید .
پیشنهاد میکنم 2 بار بشنوید👌😍
#انگیزشی
🦋🔷🦋
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
Omid Hajili - Dokhte Shirazi - 128 - musicsweb.ir.mp3
3.2M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای محلی شیرازی : دختر شیرازی ...
🍃🌲🎤امید حاجیلی...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹