eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
ما عهد ڪرده ایم، بہ هر بزم روضہ ای اول برای روز ظهورٺ دعا کنیم صاحب عزا بیا ڪہ بہ اذن نگاه تو در سینه باز خیمہ ی ماتم بپاڪنیم @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۲۰ تیر
22.mp3
8.08M
[تلاوت صفحه بیست و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۲۰ تیر
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۲۰ تیر
🪴 🦋 🌿﷽🌿 -خب آخه عقل کل هم من هم تو پاشیم بریم مسافرت اون شرکتو کی نگه میداره ؟ میریم بر میگردیم دیگه- یکی رو میذاریم مواظب باشه بخدا خسته شدم یه هفته باور کن شش هام اکسیژن کم اوردن از بس الودگی و سرب به خوردشون دادم -باشه بابا سرمو بردی کی راه بیفتیم ؟ -قربون توی بی حوصله برم من فردا راه بیفتیم ؟ ساعت چند ؟هفت--اِ داداش اذیت نکن دیگه- عمرا میخوام بخوابم- -قراره برم مسافرت خودمو خسته کنم یا بهم خوش بگذره ؟ ۱۰-به بعد- چشم اصلا هر ساعتی که شما دستور بفرمایین ای بابا داداش از بس رفتی تو جو ریاست شرکت فکر کردی همه جا رییسی ها من جواب بقیه رو-چی بدم -ناراحتی من نمیام اصلا -ای بابا حالا نمیخواد بهت بر بخوره همون ساعت ده فعلا کاری نداری ؟از اولم نداشتم -خداحافظ- پس فعلا خداحافظ- بعد از قطع تماس به سمت بابا اینا نگاه کردم که دیدم بابا نیست و آیه هم داره گریه میکنه پوفی کشیدم و گفتم :چی شده ؟چرا گریه میکنی؟ آیه با فین فین گفت :فیلمه آخرش بد تموم شد پوزخندی زدم و گفتم :به خاطر فیلم داری گریه میکنی ؟تو دیگه کی هستی ? بابا با خنده دوباره وارد سالن شد و گفت :آیه ست دیگه دختر سرهنگ خداداد بزرگ مثل پدرش مهربون و دریا دل آیه لبخندی زد و لیوان آبی رو که بابا به سمتش گرفته بود رو با تشکری ازش گرفت و جرعه ای نوشید رو به بابا گفتم :بابا برای من مرخصی رد کن -میخوام برم مسافرت- چرا هنوز نیومده داری میری ؟ به سلامتی با کی میخوای بری ؟-با آرمان اینا -اینا ؟بقیه اشون کین ؟ -نمیدونم به من نگفت ولی با همون اکیپ خودمونیم- خب باشه ساعت چند راه میفتین ؟-ساعت ده- آیه سریع گفت :میخواین برای تو راهتون غذا درست کنم؟ با خوشحالی پرسیدم :واقعا میتونین ؟ آیه سری تکون داد و ادامه داد :ای کاش میپرسیدین چند نفرین به تعداد براتون غذا درست میکردم بابا رو به آیه با مهربونی گفت :نه دخترم زحمتت میشه چرا هی میخوای خودتو خسته کنی ؟ حرف بابا رو تایید کردم و گفتم :بابا راست میگه فقط برای خودم درست کنین آیه خندید و گفت :چی میخواین ؟ -اوممم قورمه سبزی -موادشو خیس نذاشتم که... بابا قبل از اینکه من چیزی بگم گفت :آیه بابا یه الویه درست کن بده بهش بره پررو نکن این پسرو اینقدر با اعتراض گفتم :اِ بابا یعنی چی الویه خب اینطوری باشه که یه رستوران بین راهی وایمیستیم دیگه آیه گفت :میخواین مرغ درست کنم براتون ؟ سری به علامت نارضایتی تکون دادم و گفتم :هرچند دلم قورمه سبزی میخواست ولی باشه همون مرغ رو درست کنین 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
۲۰ تیر
🪴 🦋 🌿﷽🌿 آیه :بعد از اینکه برگشتین براتون قورمه سبزی درست میکنم خوبه ؟ دستامو بهم کوبیدم و جواب دادم :عالیه من برم وسایلمو جمع کنم و استراحت کنم بابا مثل همیشه با مهربونی گفت :به سلامت آیه هم آروم شب بخیری گفت و به سمت آشپزخونه راه افتاد تا غذای منو آماده کنه صبح با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم با دیدن ساعت که 9صبح رو نشون میداد خمیازه ای کشیدم و دست دراز کردم و جواب دادم :بله ؟ آرمان :سلام داداش ما داریم میایما داد زدم:مگه نگفتم ساعت ۱۰ -خوب آره ما ۱۰ اونجاییم دیگه وقتی من میگم ۱۰ یعنی ۱۰ تازه منو از خواب بیدار میکنی تا من آماده شم بیام پایین میشه ده- ونیم -ای بابا داداش خب پاشو دیگه هرچی زودتر برسیم بهتره خدا بگم چیکارت نکنه آرمان بدو بیا منم دارم آماده میشم- بعد از قطع گوشی سریع اماده شدم همراه با چمدونم به سمت آشپزخونه رفتم که با دیدن میز آماده سریع رفتم و یه صبحانه ی مفصل خوردم به سمت حیاط رفتم چمدون رو صندوق عقب ماشین جا دادم همینکه ماشین رو از خونه بیرون آوردم یه ماشین پر از پسر پیچید تو کوچه آرمان و داداشش آرسان رو که روی پای دوتا پسر دیگه نشسته بودن شناختم و سری به علامت تاسف تکون دادم خدا به داد برسه آرسان از آرمان هم حراف تر بود و من اصلا حوصله ی آدمای حراف رو نداشتم تنها دلیل تحمل آرمان هم این بود که با اینکه عین یه پسر بچه ی 1ساله ی شیرین عقل و حراف بود ولی دوست بامرامی بود نارو نمیزد خنجر نمیزد وقتی گفت دوستیم یعنی تا ابد دوستیم شد یه پیمان ناگسستنی بین گلوش که اگه بخواد پارش کنه بدتر خودشو خفه کنه و به کشتن بده آرمان با تمام بچه بازیاش مرد بود با تمام شیطنتاش مرد بود مردی که خم و غم کشیده ی این روزگار نامرد بود پسری که با تمام مشکلات مالی و اعتیاد پدرش و مادر یه تیکه گوشت شدش رو ویلچر و نداشتن خرج درمان بیماری مهربون ترین فرشته ی زندگیش و شاهد آب رفتن هر روزه ی مادرش و در آخر مرگش، خرج برادر و خواهرشو داد کار کرد و درس خوند و رسید به دانشگاهی که یه آدمی مثل من فقط با پول باباش میتونست توش درس بخونه ،شد شریکم، ریسک کرد و تنها پس اندازی که برای خرجی زندگیش بود رو به من داد و الان پا به پای من میاد جلو 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
۲۰ تیر
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
۲۰ تیر
قلبم را به استجابت دعایم آرام گردان...❤️                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
۲۰ تیر
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
۲۰ تیر
شاخه ات را میشکنند.... وبعد به نداشتن سایه متهمت میکنند....                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
۲۰ تیر
*اگر خریدنی بود می‌خریدم... برای مادرم کمی جوانی، برای پدرم عمر دوباره و برای خودمان خنده‌های کودکی را...🪴                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
۲۰ تیر
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی: به رفـــتن نیست... به شـ‌ــدن است ...! که اگر به رفـــتن بود! شمر هم است! ➥ @hedye110
۲۰ تیر
مادرت چای روضه را دم کرد وَ مرا چایِ روضه آدم کرد @hedye110
۲۰ تیر
خدایا به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت، به حق دُردانه ی اباعبدالله (ع)، وجود زمینی ام را ملکوتى گردان تا آنچه تو میخواهی باشم، و از آنچه من هستم ،رها شوم. که تو بی نیاز ومن غرق نیازم / کردارم مرا به تو نزدیک نکرده اعتراف به گناهم را به پیشگاهت وسیله عذرخواهی‌ام قرار دادم. الهی العفو شبتون امام حسینی 🖤 ➥ @hedye110
۲۰ تیر
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
۲۱ تیر
💔 ڪوفـيان بـا «ظهور» حسيـن(علیه السلام) و مـا بـا «غـيبـت» تـو امـتحـان شـديــم، بـہ راستے ڪداميڪ سخـت تـر اسـٺ!!! ظهور.... يـا غيــبـٺ؟! ❤️💥امیدغریب های تنها کجایی!💥❤ @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۲۱ تیر
۲۱ تیر
23.mp3
8.55M
[تلاوت صفحه بیست و سوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۲۱ تیر
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۲۱ تیر
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ....چه اهمیتی داشت که من پول داشتم و اون نداشت حداقل آرمان دلش خوش بود که مادری داشته که به اعتقاد خودش از تمام فرشته های دنیا مهربون تر بودن اما من... آرمان و آرسان بدون اجازه پریدن تو ماشین من چپ چپ به آرمان نگاه کردم و گفتم :یه اجازه ای یه اهمی یه اوهومی مشتی به بازوم زد و گفت :ای بابا داداش من و تو که این حرفا رو نداریم با هم -تو مگه خودت ماشین نداری ؟ آرسان :شوخی میفرمایین پاکان خان ماشین ما کجا ماشین شما کجا بی توجه به حرفای تکراری شون به تک بوقی برای ماشین کیومرث اکتفا کردم و راه افتادم ساعت حدود ۲بود که کیومرث به آرمان زنگ زد و گفت بغل یکی از رستوران های بین راهی نگه داریم تا یه غذایی بخوریم بعد از نگه داشتن و پیاده شدن همه سر میزها نشستیم وقتی من چیزی سفارش ندادم همه متعجب بهم نگاه کردند سیروان متعجب پرسید :داداش چیزی شده چرا غذا سفارش ندادی ؟ کیومرث با نگرانی گفت :نکنه مریضی ؟ آرمان با ترس گفت :من میدونم این میخواد گشنه بمونه من غذا بخورم چاق بشم چله بشم بعد منو بخوره آرسان لباشو به حالت چندش جمع کرد و گفت :ایش نمیدونستم پاکان خان آشغال خوره آرمان با دست کوبید پشت سر آرسان و گفت :درست حرف بزن بچه دوسال ازت بزرگ ترم کیهان پرسید :داداش چی شده آخه چرا غذا نمیخوری ؟ آرمان :راست میگه این جز عجایب هشتگانه است که پاکان غذا نخوره اونم آدمی که از هرچیزی بگذره از شکمش نمیگذره ظرف غذایی رو که آیه درست کرده بود گذاشتم رو میز و گفتم :خودم غذا دارم به خاطر همینه که نمیخوام غذای اینجا رو بخورم کیومرث با لبخند موذیانه ای گفت :به به چه غذایی دست پخت کی هست ؟کدوم فرشته؟ خندیدم و گفتم :بهتر از فرشته!! دست پخت این دختره رو نمیتونی هیچ جای دنیاپیداکنی سیروان با خنده گفت :پس غذات خوردن داره رد کن بیاد بینم بلند خندیدم و گفتم :فکر کن یه درصد بذارم یه دونه برنجش به شماها برسه آرمان اما فقط پرسید :دختره کیه ؟استخدامش کردین ؟ نه بابا ،منشیه شرکت باباهه بابا هم سوییت پایین خونمون رو داده بهش زندگی کنه- آرسان :پاکان بابات مشکوک میزنه ها نه بابا مثل اینکه بابای ما به بابای دختره یه دینی داره که فعلا دست و بال دختره رو گرفته ولی من- بالأخره یه کاری میکنم دختره رو بندازه بیرون کیومرث :از اون دختراست که هیچی حالیشون نیست و ولن دیگه نه ؟ پوزخندی زدم و گفتم :نه بابا دختره ی موذی چنان سجاده ای آب میکشه واسه من که هرکی جنسشون رو نشناسه فکر میکنه قدیسه است آرمان با ناراحتی گفت :پاکان خب شاید داری اشتباه میکنی همه رو نمیتونی با یه چوب بزنی همه مثل هم نیستن روی میز کوبیدم و گفتم :تویی که از دنیا بی خبری تویی که نمیدونی کجا چی داره میگذره نمیتونی بفهمی این افکار خوش بینانه اتوتموم کن آرمان ،دنیا اون گوی سفیدی که فکرش رو میکنی نیست با آوردن غذا توسط گارسون بحث بینمون تموم شد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
۲۱ تیر
🪴 🦋 🌿﷽🌿 یه هفته با تمام خوبی ها و بدی هاش گذشت با تمام رو اعصاب بودن های بچه ها و با تمام خنده های از ته دل که فقط و فقط به خاطر این بود که گاهی از رو پافشار ی هاشون سر حماقت های دیوانه وارشون رولبم نقش میبست گاهی وقتا حتی چیزهایی که تو شرایط فعلیت هیچ حوصله اشون رو نداری بدجور به دردت میخورن و شادت میکنن، میشن یه نور ته ته اون تونل تاریکی که توش تخته گاز میری تا از هیولای افکار منفیت در امان باشی هنوز ۱۰روز هم نشده بود با خبر رسیدن اینکه شرکتم به مشکل برخورده سریع وسایلمون رو جمع کردیم و شبونه راه افتادیم ،نزدیکای 1صبح بود که رسیدم خونه داشتم از راه پله بالا میرفتم که با صدای فین فینی که از پایین پله ها یعنی از خونه ی آیه میومد متوقف شدم چمدون رو همونجا ول کردم و یواش یواش به سمت در خونش رفتم وقتی دستگیره ی در رو تکون دادم با کمال تعجب در باز شد و من شگفت آور ترین صحنه ی زندگیم رو دیدم آیه وسط سالن خونش یه چادر سفید رو سرش انداخته بود و رو یه سجاده سبز طرح دار نشسته بود و زار زار گریه میکرد و از خدا کمک میخواست به یاد ندارم به جز بابا کسی رو دیده باشم که نماز خونده باشه حتی لعیا هم با تمام تظاهراتش نماز نمیخوند این دختر توی تنهایی هاش داشت برای کی نقش بازی میکرد ؟یعنی خودش رو هم داره گول میزنه ؟خدایا پاک گیج شدم بی توجه به اینکه به خاطر این اومده بودم که دلیل گریه ی شبونش رو بپرسم سریع در رو بستم و به اتاقم رفتم تا صبح فکرم درگیر آیه بود برای چی باید نماز بخونه ??لعیا هم با تمام لعیا بودنش با تمام حجابش با تمام شعارهاش وقتی سرش داد زدم و گفتم :تو که ادعای دینته چرا نماز نمیخونی جواب داد :نماز حرمت داره لعیا گناهکار بود و با تمام گناهکار بودنش روش نمیشد سر قبله وایسه و حرمت نماز رو بشکونه اما هیچ وقت نفهمید که دینش فقط این نبود که حرمت شکستن فقط برای نمازه حرمت شکستن برای اون چادری بود که لعیا سر میکرد و حرمت نگه نمیداشت حرمت نگه داشتن برای اون حرفی بود که تو دین و عرفش بود و انجام نمیداد لعیا حرمت هیچی رو نگه نداشت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
۲۱ تیر
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
۲۱ تیر