سالها پیش توی کوچهمون فقط ما تلفن داشتیم. برا همین چندتا از همسایهها هر وقت میخواستن تلفن بزنن، میومدن خونه ما. از اون طرف، کسایی که باهاشون کار داشتن هم زنگ میزدن خونه ما و ما هم میرفتیم خونه همسایه و خبرش میکردیم که بیاد و با تلفن صحبت کنه.
این وضعیت کم و بیش برای همه امکانات دیگه هم بود. از دو تا سیب زمینی گرفته تا ابزار کار مثل نردبون، بیل، پارو و... همسایهها کمبودهای همو پوشش میدادند. بچهها میرفتن خونه همسایهها و بازی میکردن. یکی حیاطش بزرگتر بود، یا یکی آتاری داشت، و همینها انگیزههایی بود که فضای تعاملی و رفت و آمد بین همسایهها زیاد باشه.
ولی آهسته آهسته تلفن توی تمام خونهها اومد و بعد از اون دیگه همسایهها برای تلفن صحبت کردن خونه ما نیومدن. ما هم دیگه برای بازی خونهشون نرفتیم. دیگه آهسته آهسته کسی روش نشد بره خونه همسایه کناری و بگه ببخشید مامانم گفتن تخم مرغمون تموم شده، میشه بیزحمت ۲ تا تخم مرغ بدین. یواش یواش مالکیت شخصی معنای دیگهی گرفت و نگاهها تغییر کرد. وسایل شخصیتر و خصوصی تر شد. و این حریم خصوصی تنگتر و تنگتر شد و فاصلهها بیشتر و بیشتر.
و این شد که جامعه تبدیل شد به انبوه جمعیت آدمهای تنها در کنار هم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #تلفن #همسایه #ارتباط #همسایگی #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6