🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#منتظران_واقعی_شهدا_بودند
سردار شهید تخریبچی
#شهید_حاج_قاسم_اصغری
جانشین تخریب لشگر10
✍️✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در #پادگان_امام_علی(ع) سنندج به خط کرد.
حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو.
همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت .
اما به خودم اومدم که دیدم #حاج_قاسم به پهنه صورت داره گریه میکنه.
یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره ..
حاجی زبانش میگرفت.
و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد.
حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و......
تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم..
و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم.
آیا ما اینجوری برای آقامون #حجه_ابن_الحسن علیه السلام منتظریم.
یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه.
و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم.
حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد.
و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.
بعد از صبحگاه به #شهید_رسول_فیروزبخت گفتم : رسول :
این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره....
رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده #شهید_حاج_عبدالله ست.
#شهید_حاج_قاسم_اصغری و #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار #مین_والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel