eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
910 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
707 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید تخریبچی جانشین تخریب لشگر10 ✍️✍️✍️ یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در (ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . اما به خودم اومدم که دیدم به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره .. حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. آیا ما اینجوری برای آقامون علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم : رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. و در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🌹 🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفجارمین ✔️🌹 🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری ما توی گردان یه شهید داشتیم به نام رسول فیروزبخت که روحیات خاص خودش رو داشت. روابط عمومیش بیست بود و وقتی هم بهش نزدیک میشدی و رفاقت میکردی دیگه دوست نداشتی از او جدا بشی. عملیات هم که باهاش میرفتی در اوج سختی و تلخی های عملیات ، او رو پر روحیه و انرژی میدیدی. در جگر داری و دلاوری اش در عملیات هم که زبانزد بود. رسول فیروزبخت در پائیز سال 66 با انفجار با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما رو تنها گذاشت. یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضون خلیلی یه گل پسر داد که اسمش رو گذاشت. این رسول کوچولو از وقتی که هوش و حواسش به جا اومد قاطی پاتی همسنگران پدرش بود و هرهفته با حاج رمضون در جمع بچه های تخریب لشگر10 در هیات الوارثین شرکت میکرد. از همون روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود. وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزء نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم ورجه ورجه اش شروع میشد و در دقایق اولیه جیب هاش رو پر از ترکش هایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود. با انس و الفت عجیبی داشت. این رسول ما رو به یاد اون رسول میانداخت رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود بارها و بارها در ایام عید نوروز که برای بازدید از مناطق جنگی میومدیم همراه ما بود و خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال که اومدیم برای زیارت مقر الوارثین در جاده فکه ، از ماشین که پیاده شد یک لحظه غیبش زد.ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند ورسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت و وقتی برگشت گونه هاش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده. ما به روش نیاوردیم. اما حاج رمضون خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم دیدم توی یکی از قبرهایی که بچه های زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و داره گریه میکنه. حالش خیلی خوش بود. از صمیم قلب براش دعا کردم و شکر کردم خدا رو که یه همچین هدیه ای به من داده. تخریبچی شهید آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی شد مدافع حرم و به آرزوش که شهادت بود رسید . @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 حاج قاسم با این مین به معراج رفت. همسر نقل میکند : یک روز دیدم یک عکس نشان دادم . گفتم عکس چیه .گفت این عکس مینه ، و اون هم .خیلی مین قشنگیه .... این رو توذهن داشتم تا اینکه شنیدم حاج قاسم با شهید شده فهمیدم به آرزوش رسیده حاجی دوست داشت مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی دست و سربشه ..که اون به آرزوش رسید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید تخریبچی جانشین تخریب لشگر10 ✍️✍️✍️ یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در (ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . اما به خودم اومدم که دیدم به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره .. حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. آیا ما اینجوری برای آقامون علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم : رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. و در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🌹 🌟 شهادت: 10آبانماه 1366 سردشت-انفجارمین ✔️🌹 🌟 شهادت 27 آبانماه 1392 - سوریه-حلب-انفجارتله انفجاری ما توی گردان یه شهید داشتیم به نام رسول فیروزبخت که روحیات خاص خودش رو داشت. روابط عمومیش بیست بود و وقتی هم بهش نزدیک میشدی و رفاقت میکردی دیگه دوست نداشتی از او جدا بشی. عملیات هم که باهاش میرفتی در اوج سختی و تلخی های عملیات ، او رو پر روحیه و انرژی میدیدی. در جگر داری و دلاوری اش در عملیات هم که زبانزد بود. رسول فیروزبخت در پائیز سال 66 با انفجار با شهید حاج قاسم اصغری پرکشید و ما رو تنها گذاشت. یکسال قبل از شهادت رسول فیروزبخت روزهایی که درگیر در شلمچه بودیم خدا به همسنگر عزیز تخریبچی ما حاج رمضون خلیلی یه گل پسر داد که اسمش رو گذاشت. این رسول کوچولو از وقتی که هوش و حواسش به جا اومد قاطی پاتی همسنگران پدرش بود و هرهفته با حاج رمضون در جمع بچه های تخریب لشگر10 در هیات الوارثین شرکت میکرد. از همون روزهای بعد از جنگ در بازدید از مناطق عملیاتی با پدرش همراه ما بود. وقتی هم به مقر الوارثین میرفتیم جزء نفرات اولی بود که از ماشین پیاده میشد و به محض پیاده شدن هم ورجه ورجه اش شروع میشد و در دقایق اولیه جیب هاش رو پر از ترکش هایی میکرد که در اطراف مقر پراکنده بود. با انس و الفت عجیبی داشت. این رسول ما رو به یاد اون رسول میانداخت رسول خلیلی هم حرکات و سکناتش مثل رسول فیروزبخت بود بارها و بارها در ایام عید نوروز که برای بازدید از مناطق جنگی میومدیم همراه ما بود و خلاصه اینکه رسول قد کشید و بزرگ شد تا اینکه یک سال که اومدیم برای زیارت مقر الوارثین در جاده فکه ، از ماشین که پیاده شد یک لحظه غیبش زد.ما مشغول شدیم به بازگو کردن خاطرات شهیدان تخریبچی که از این منطقه پرکشیدند ورسول از جمع ما فاصله گرفت و رفت و وقتی برگشت گونه هاش خاکی بود و چشمش کاسه خون. معلوم بود جایی به سجده رفته و خیلی گریه کرده. ما به روش نیاوردیم. اما حاج رمضون خلیلی لو داد که دنبال رسول رفتم دیدم توی یکی از قبرهایی که بچه های زمان جنگ کنده بودند و شبها داخلش مناجات میکردند رسول به سجده افتاده و داره گریه میکنه. حالش خیلی خوش بود. از صمیم قلب براش دعا کردم و شکر کردم خدا رو که یه همچین هدیه ای به من داده. تخریبچی شهید آقا رسول خلیلی در سن 27 سالگی شد مدافع حرم و به آرزوش که شهادت بود رسید . @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 حاج قاسم با این مین به معراج رفت. همسر نقل میکند : یک روز دیدم یک عکس نشان دادم . گفتم عکس چیه .گفت این عکس مینه ، و اون هم .خیلی مین قشنگیه .... این رو توذهن داشتم تا اینکه شنیدم حاج قاسم با شهید شده فهمیدم به آرزوش رسیده حاجی دوست داشت مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی دست و سربشه ..که اون به آرزوش رسید. @alvaresinchannel