eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
825 ویدیو
70 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 سردار شهید عباس حسنی معاون گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) به روایت فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای شناسایی و انجام عملیات خیبر خیلی تلاش کرد و نوریان فرمانده گردان تخریب بود. شهید نوریان اصرار داشت که عباس جلو نرود و کنار دستش باشد. او میدانست او چه گوهری است. حاج عبدالله در وصف این شهید میگفت: "که عباس معاون و کمک کار ما بود. برای پیش من آمد و خیلی اصرار کرد و گفت برادر عبدالله اگر بگویی نرو نمیروم .اما اینبار به من اجازه بده و بعد هرکجا گفتی میروم و این گونه من راضی شدم" او با اولین گردانهای تیپ سیدالشهداء علیه السلام وارد جزیره مجنون شد و در نبرد سختی با دشمن در تاریخ 8 اسفند 62 به رسید. 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷 🌷 زمستان سال 62 بود که خانواده از خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای و خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود میخندید و میگفت: این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. . دیماه 62بود که محمود خود را در (ع) و (س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودنداو اصرار داشت که بالباس را جشن بگیرداما دست بردارنبود و به خواهش مادر کت وشلوار سفیدی به تن کرد.دو هفته بیشتردرکنار شریک زندگی اش نبود وساکش را بست وخودش را به جبهه رساند.سردارشهید محمودبهرامی درتاریخ 7 اسفندماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک رفت @alvaresinchannel
شهید محمود بهرامی شهادت:جزیره مجنون ۷ اسفند ۱۳۶۲ شهدا را خدا انتخاب می‌کنند خانم مستانه (همسر شهید) دو روز از عروسیمان گذشته بود که بچه‌های گردان به محمود آقا خبر دادن عملیات در پیش است. ایشون هم اومد خونه گفت باید برم منطقه، عملیات نزدیکه. من هم گفتم آخه ما تازه دو روزِ که زندگی رو شروع کردیم، کجا میخوایی بری؟ گفت عملیات حساسه باید برم. در دی ماه سال 62 بود که برف سنگینی باریده و جاده‌ها بسته شده بود و نتونست با اتوبوس خودش رو به منطقه برسونه، برگشت خونه میخواست با موتور بره که من اجازه ندادم. از این که نزاشتم با موتور بره خیلی ناراحت شده بود ولی خب هوا خیلی سرد بود و خیابان‌ها همه یخ بسته بود. در این فاصله که تلاش می‌کرد خودش رو به منطقه برسونه، من خیلی گریه و بیتابی می‌کردم اومد به من گفت؛ اگه بخوایی اینجوری ناراحتی کنی دلم هوایی میشه و نمیتونم اونجا بمونم. عمر ما دست خداست، الان احتمال داره من برم بیرون و در تصادف جان خودم رو از دست بدم پس بهتره انسان به تکلیفش عمل کنه. بعد برای من خاطره‌ای از خنثی‌سازی میدان مین تعریف کرد و گفت؛ در یکی از میدان مین‌ها وقتی سرگرم خنثی کردن یک مین بودم پاشنه پام کاملا روی یک مین رفت برگشتم و دور زدم دیدم پام کامل رفته بود روی مینِ خنثی نشده و اون مین به خواست خدا عمل نکرد. شهادت دست خداست و شهدا رو خدا انتخاب میکنه. بعد از این که این خاطره رو تعریف کرد بهشون گفتم اگر قرار بر شهادت شما شد دعا کن من هم عمرم به پایان برسه، وقتی این حرف من رو شنید خیلی ناراحت شد. به من گفت؛ داری کفران نعمت میکنی شما باید از حضرت زینب (س) درس بگیری و پیام‌رسان و ادامه دهنده راه ما باشید. اگر هم من شهید شدم شما نباید اصلا گریه و زاری کنی. بعد از این که خاطره رو برام تعریف کرد و باهم این صحبت ها رو کردیم قدری آروم‌تر شدم و محمود آقا هم در موعد مقرر به منطقه رفت. @alvaresinchannel
خیبری ها به خاک افتادند تامبادا قدی خمیده شود تا مبادا به دست نامحرم چادری از سری کشیده شود @alvaresinchannel
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺 جانشین گردان تخریب لشگر10 شهادت: سردشت زمستان1366 ✍️✍️✍️ راوی: فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) در عملیات خیبر در محدوده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع)به علت فشار بیش از حد دشمن و بمباران شیمیایی وسیع مجبور به عقب نشینی شدیم. تعداد زیادی از مجروحین و شهدا در منطقه رها شده بودند و به علت اینکه منطقه در گیری چندین بار بین ما و دشمن دست به دست شد بدنهای شهدای ما و اجساد دشمن کنار هم افتاده بود و مشکل بود که در تاریکی شب بتونیم بدنها رو شناسایی کنیم و به عقب منتقل کنیم. قاسم پیش من اومد وگفت:آقاسید به من یک تعداد سربند بدید. من به تنهایی در روز خودم رو به پد(منظور پد شرقی جزیره جنوبی) میرسونم و شهدا رو شناسایی میکنم و کنار جاده میکشم و یک سربند به بازوی اونها میبندم و هوا که تاریک شد بچه های تعاون با ماشین شهدا رو از منطقه دید دشمن تخلیه کنند. قاسم این رو گفت : اما من باور نمیکردم او اهل یک چنین جسارتی باشه. او اصرار کرد و من هم قبول کردم. با خودم گفتم یک چند متری روی پد جلو میره و چند تا گلوله کنارش میخوره و برمیگرده.اما قاسم رفت!!!!! و بعد از چند ساعت برگشت. پرسیدم چه کردی.گفت :شهدا رو شناسایی کردم و کنار جاده کشیدم. به بچه های تعاون بگو هوا که تاریک شد وارد منطقه شوند و هربدنی که سربند داره عقب بکشند. من ابتدا باور نکردم اما صبح بچه های تعاون  اومدند و گفتند: آقا سید ، ما تا چند متری دشمن رفتیم و شهدایی که با سربند مشخص شده بودند به عقب آوردیم. جلوتر ترسیدیم بریم.اما فکر میکنم بچه های شما از دشمن هم عبور کردند. من با این صحبت بچه های تعاون خیلی احساس غرور کردم و با خودم گفتم خدا چه گوهری به گردان ما داده که توی سختی های عملیات میتونه کمک ما باشه. 🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 @alvaresinchannel