eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قلم، خسته از نوشتن های همیشگی و دفترم پر از جملات تکراری ... دلم، کلافه از آوارشدن هایی که بنای ساخته شدن ندارند و روزهایم بلاتکلیف امیدهایی که ناامید هستند. . 🍃خوش ب حال که راه را شناختند.آنان که کردند و عاشق شدند و با عاقبت بخیر... . 🍃خوش به حال .. زندگی نامه اش را که خواندم دلم با ، آه کشید. . 🍃سوغات ماه است به و شاید هم خدا به خانواده اش.... . 🍃دعای مستجاب شده همسرش در و مدافع حریم آل الله.... عاشق خدا و بیقرار برای ... . برای امام زمان و مجاهد در راه .... . 🍃لبیک گوی دعوت حق و سوختن به رسم ... . 🍃خبر شهادت و دل بیقرار ... . و پیکر سفید پوش . و زینبی که دلتنگ گفت ... . 🍃، قهرمان داستان عشق... . ✍نویسنده: . 🌹به مناسبت سالروز تولد . 📅 تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب . 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال سوریه، حلب . 📅تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۹۹ . 🥀محل دفن: بهشت‌زهرا قطعه ۵۳ .
🍃دلم تنگ و با چشمانم غریبه است. تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما شکسته شد و را زخمی کرد💔 . 🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم . خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از ، له شده با حسرت می نگرم .😥 . 🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است. بیا و فرمانده قلبم باش. این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش . لکه های گناه و و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این شده ام.😓 . 🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن شده ام...😔 . 🍃تو را قسم به که در آن شهد نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞 . 🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از و و بگوید.دلم می لرزد...😭 . 🍃کاش تو بودی و اتاق اشک با وسعتی بی پایان.تو بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم. تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های روح خسته ام را دهد...🕊 . 🍃رفیق شهید، بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و هدیه کنم به تو...🥀 . 🍃راستی .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔 . 🍃به مناسبت تولد . ✍نویسنده: . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کم‌کم خسته از بازی هرکدام گوشه‌ای از این جای میگیرند وَ عده ای‌شان همپای از این دیار کوچ میکنند. . 🍃پرستوی خیال من نیز بر بام مینشیند. آنجا نسیم پچ‌پچ کنان در گوش طبیعت از میگوید😓 . 🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز ، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده😞 . 🍃ببین پرستو! از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر . نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش می‌افتد🥺 . 🍃تو هم می‌بینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به به این سو می‌آید سرش را به دامن میگیرد و برای بار آخر زمزمه می‌کند سرم بر دامن زهراست مادر... . 🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای یا زهرا نمی‌آید این همه ارادت یک جا او را به وصل کرد. . 🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال شتافتید🕊 . 🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن. لازمیم😔 . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱ . 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت رضا .
🍃شاهرخ ضرغام... خیلی کوچک بود که سایه یتیمی روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. . 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار ظلم نرفتن او😌 . 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا گنده لات محل شود. . 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و امرار معاش از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش بر خورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد🙂 . 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و آزادگی داشت، از شاه و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ابهتی که داشت میان دار هیئت میشد و با یا حسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند😇 . 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف ارباب را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج اقای هیئت بیدار شود و ره صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش❣ . 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش خالکوبی کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه فدائیان اسلام🌹 . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید😎 . 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . . 🍃آری. شاهرخ ،پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش جبهه به امانت مانده است😔 . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ . 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷 .
🍃شاهرخ ضرغام... خیلی کوچک بود که سایه یتیمی روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. . 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار ظلم نرفتن او😌 . 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا گنده لات محل شود. . 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و امرار معاش از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش بر خورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد🙂 . 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و آزادگی داشت، از شاه و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ابهتی که داشت میان دار هیئت میشد و با یا حسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند😇 . 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف ارباب را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج اقای هیئت بیدار شود و ره صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش❣ . 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش خالکوبی کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه فدائیان اسلام🌹 . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید😎 . 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . . 🍃آری. شاهرخ ،پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش جبهه به امانت مانده است😔 . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ . 📅تاریخ انتشار : ۳۰ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷 .
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کم‌کم خسته از بازی هرکدام گوشه‌ای از این جای میگیرند وَ عده ای‌شان همپای از این دیار کوچ میکنند. 🍃پرستوی خیال من نیز بر بام مینشیند. آنجا نسیم پچ‌پچ کنان در گوش طبیعت از میگوید♡ 🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده. 🍃ببین پرستو! از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر . نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش می‌افتد🌷 🍃تو هم می‌بینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به به این سو می‌آید سرش را به دامن میگیرد و برای بار آخر زمزمه می‌کند سرم بر دامن زهراست مادر... 🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای یا زهرا نمی‌آید این همه ارادت یک جا او را به وصل کرد. 🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال شتافتید🕊 🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن. لازمیم🌺 ✍نویسنده : 💐به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۴ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا
🍃زائر همیشگی بود. در سال چند بار دلش را برمیداشت و راهی می شد. به قول خودش امام رضا بسیاری از دردهایش را دوا کرده بود. به گمانم آرزوی شهادت را گره زده بود به شبکه های شاید هم روبروی گنبد طلا با اشک چشم عاقبت بخیری را آرزو کرده بود. 🍃هرچه بود امام رضا براتش را داد و راه صد ساله را یک شبه طی کرد.در وصیت نامه اش نوشته:« صدای هل من ناصر ینصرنی از جانب شنیده می شود و گویا تاریخ همچنان تکرار شدنی است اما این بار کور خوانده اند. آن تعرضی که در به مولایم و اهل بیتش کردند این بار تکرار نخواهد شد....》 🍃در آغوش با دنیا و تعلقاتش خداحافظی کرد و راهی شد، در ماه مهمانی خدا با زبان روزه و لب های تشنه دعوت شد به رزق شهادت. در اولین شب قدر که همه برای فرق شکافته علی گریه می کنند و برای خودشان طلب ، شهادتش ثبت شد و در دومین شب قدر عاقبت بخیری اش امضا... 🍃آری او راه صد ساله را یک شبه طی کرد و ما هنوز قدرِ قدرهایمان را نمی دانیم و العفو هایمان را به بدهکاریم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای فسا
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کم‌کم خسته از بازی هرکدام گوشه‌ای از این آسمان جای میگیرند وَ عده ای‌شان همپای از این دیار کوچ میکنند. 🍃پرستوی خیال من نیز بر بام مینشیند. آنجا نسیم پچ‌پچ کنان در گوش طبیعت از میگوید♡ 🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده. 🍃ببین پرستو! از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر . نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش می‌افتد🌷 🍃تو هم می‌بینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به به این سو می‌آید سرش را به دامن میگیرد و برای بار آخر زمزمه می‌کند سرم بر دامن زهراست مادر... 🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای یا زهرا نمی‌آید این همه ارادت یک جا او را به وصل کرد. 🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال شتافتید🕊 🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن. لازمیم🌺 ✍نویسنده : 💐به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲٧ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🕊محل شهادت : حلب_سوریه
♡شاهرخ ضرغام♡ 🍃خیلی کوچک بود که سایه روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار نرفتن او... 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا محل شود. 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش برخورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد. 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و داشت، از و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ُاُبهتی که داشت میان دار میشد و با یاحسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند. 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج آقای هیئت بیدار شود و رَه صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش. 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید. 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . 🍃آری! شاهرخ، پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش به امانت مانده است. ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷