🔴 آنچه مهم است، تلاش است
🔸در جریان سکته و تجربه نزدیک به #مرگ، به جایی رفتم و درب بزرگی برای من باز شد کمی جلو رفتم، در مقابل من کتاب قطوری قرار داشت در آنجا تمام اعمال ریز و درشت من با #دقت ثبت شده بود حتی کارهایی که فکر نمی کردم در پیشگاه خدا ارزشی داشته باشد ثبت شده بود. اما برخی کارها و #اعمال من که فکر میکردم با ارزش باشد اصلاً ثبت نشده بود حتی هیچ اشاره ای به آنها نبود.
🔸مثلاً در تمام #فامیل به خصوص خانواده همسرم میگویند که من بسیار خوش اخلاق هستم یا مثلاً من هیچ گاه لب به #مشروبات نزدم و فکر میکردم این هم در پیشگاه خدا خیلی ارزش داشته باشد. یا این که همه از صبور بودن و مهمان نواز بودن من #تعریف میکنند. اما هیچ کدام از این اعمال و کارها را در پرونده خود ندیدم.
🔸آنجا در کنار من #شخصی بود که از ابتدای عبور من از آن درب بزرگ کنارم حضور داشت. او اینگونه به من فهماند در اینجا #اعمالی را خواهی دید که به خاطر آن زحمت کشیدهای. صبور بودن و خلق خوش و دوری از نجاساتی مانند مشروبات از ابتدا در #وجود شما بوده و از طریق وراثت به تو منتقل شده بود.
🔸شما در خانواده #پدرت این ویژگیها را اکتساب کرده بودی و زحمتی برای این کارها نکشیدی. شما اعمالی را در اینجا خواهی دید که برای آنها #زحمت کشیدهای، کارهایی که خالصانه برای خدا انجام داده باشی برای تو محفوظ است و تو را #نجات خواهد داد.
📚 کتاب نسیمی از ملکوت
➥@ansuiemarg_ir
💎 صدقهای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!!
🔸روزی در دوران #جوانی به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها #خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم #اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم.
🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به #چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک #رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که #پوتین پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم.
🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ #وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای #حاضر و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری #لگد زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه #ضربه شدید باشه!
🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو #ماشین میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر میدارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک #عقرب به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو #نجات دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم.
🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در #باشگاه ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. #جوان پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که #همسایه ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید #موتور اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به #نفرین ایشان پای تو هم شکست!
📕 کتاب سه دقیقه در قیامت
➥@ansuiemarg_ir