eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
998 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ درد و دل دانش‌آموزان متأهل: با ما مثل مجرم برخورد کردند! 🔻علی رغم قانونی بودن تحصیل دختران متأهل، ابهام موجود در قانون سبب شده است همچنان مدیر و مسئولان مدرسه به صورت سلیقه‌ای عمل کنند و با دلایل واهی دانش‌آموز را به مدرسه شبانه حواله دهند 🆔 @asanezdevag
🌺 وقتی دو فرزند شما بر سر اسباب بازی یا خواسته ای دعوا داشتند، به نفع کودک کوچکتر، آنها را راضی نکنید... با وعده دادن یا گفتن اینکه تو بزرگتری پس از حقت بگذر، کودک کوچکتر نباید یاد بگیرد که حق تجاوز و زیاده خواهی دارد. یا هر دو با هم استفاده میکنند یا اینکه از بازی کنار میرود، در این موضوع قاطعانه رفتار کنید و از گریه زاری کودک خود نترسید. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #سرنوشت #قسمت_اول من خانمی ۳۲ ساله هستم با ۴ برادر و یک خواهر که تو ۷ سالگی مادر جو
۴۱۴ ۱۵ مهر اولین نمایشگاه بین المللی قرآن تو دانشگاه ما برگزار شد که من معاون دبیرخانه نمایشگاه بودم و تقریبا همه کاره نمایشگاه.... تو نمایشگاه یکی از کارمندا که چند روز قبل از شروع نمایشگاه از عمره دانشجویی اومده بودن، ازم خواستگاری کرد. آقا سید در مکه از خدا از ته دل همسر مناسب خواسته بودن که خدا خودش بهش نشون بده. و می گفتن همون لحظه اول که منو دیده بودن تو دلش افتاده بود که این همونه که من میخوام و خدا بهم رسونده. تو این ۱۵ روز هم بیکار ننشسته بودن و تا جد و آبادم رو درآورده بودن و با چند بار تعقیب و پرس و جو از همسایه های خونه ای که ساکنش بودم حسابی تحقیق کرده بودن و پاپیش گذاشته بودن و از همه جیک و پوک زندگیم باخبر بودن موقع خواستگاری. طوری که من به محض صحبت در مورد شرایط خانوادم و فوت پدر مادرم اجازه ادامه ندادن و گفتن که من از همه چیز خبر دارم و جلو اومدم. جواب من منفی بود و به ایشون حتی شماره تماسی مبنی بر تماس خانواده هم ندادم ولی ایشون مصمم بودن و عصری با خواهر و مادرش دوباره خواستگاری کردن که باز هم با جواب منفی من روبرو شدن. من باز به خانوادش هم شماره تماسی ندادم که بعد از رفتن اون ها ایشون به بنده گفتن که پرونده شما رو من دیدم و همه شماره هاتونو دارم ولی دوس دارم که خودتون لطف کنین بدین و انقدر خواهش کردن که لااقل یک ربعی بهشون فرصت بدم تا در مورد خودشون صحبت کنن. که من زشت دونستم که این اجازه رو با اصرار زیاد ایشون ندم و فرداش توی آموزشگاه زبان که میرفتم قرار گذاشتم و با ایشون یک ربعی شاید کمتر از اون هم صحبت کردم. من یک کلمه هم حرف نزدم فقط اون صحبت کرد ولی یک ربع سرنوشت ساز که کاملا نظرمو در مورد ازدواج و ایشون عوض کرد. نمیدونم چرا یه جوری منو علاقه مند خودش کرد چون خیلی چیزا که معیارهای ازدواج تو ذهنم بود رو اون داشت تقریبا ۹۰ درصد و اینجور شد که مشکل عظما شروع شد. خانوادمو در جریان گذاشتم که با واکنش خیلی خیلی بد مواجه شدم با توهین ها هم به من و هم به ایشون. خواهرم رفته بود به دانشگاهو و باهاش حرفای خوبی نزده بود و آخر کلام گفته بود که خواهر ما رو فریب دادی و ... فقط به این دلیل که ایشون هیچی نداشتن و دانشجو لیسانس بودن. از نظر اونها، همسر من باید خونه و ماشین می داشت و حداقل مدرک فوق لیسانس و با خانواده مرفه. بلاخره با چند روز دوندگی ایشون و تحقیرای خانواده من، علی رغم میل باطنیم جواب منفی دادم. من دوس داشتم خب کسی رو داشته باشم که دوسم داشته باشه و دوسش داشته باشم. مخصوصا که از وقتی خونه مجردی بودم کاملا خواهر برادرها منو فراموش کرده بودن. من شاید بعضی موقع ها ماه ها خونه برادرم نمیرفتم ولی کوچکترین تماسی مبنی بر حتی جویای احوال من بودن نداشتن. من حقوق خیلی کمی از پدرم داشتم از لحاظ مالی هم مستقل بودم ولی یک بار حتی یک بار هم نشد که یکیشون بهم زنگ بزنه بگه کم و کسری نداری؟! با وجود اینکه اجاره خونه، خرج خورد و خوراک و لباس و درس دانشگاه که معماری می خوندم خرج خیلی زیادی داشت. واقعا بعضی ماه ها مجبور میشدم بین بچه های خوابگاه دانشگاه های دیگه که شناخته نشم، لباس بفروشم تا کمک خرجم باشه با اینکه برادر و خواهرای خیلی پولدار و هردو هم آقا و هم خانم حقوق بگیر بودن و وقتی خونه پدرم بودم در نهایت رفاه بزرگ شده بودم. میخوام اینو بگم با این اوصاف دم از این میزدن که تو امانتی دست ما، در صورتی که فقط حرف مردم و حرف مردم و حرف مردم ملاک بود براشون. که فامیل چی میگه به ما. عرضه نداشتین خواهرتونو دادین به یه پسرِ.... ۵ ماه گذشت و دانشگاه من شروع شد. تو این مدت دیگه هیچ موقع آقا سید رو ندیدم. بعدها متوجه شدم که ایشون با مسئولش صحبت کرده بود که بره تو دانشگاه، جایی کار کنه که مراجعه کننده نداشته باشه. بهمن ماه بود که من از طریق یکی از دوستام که تو بسیج دانشگاه آزاد باهاش دوس شده بود و این دوستی بعد انصرافم هم ادامه داشت به همکاری در یک نمایشگاه با موضوع محرم دعوت شدم به عنوان مسئول کتاب و نرم افزار. که باید کتاب و نرم افزار میاوردم و تو نمایشگاه فروخته و خرج نمایشگاه میشد. تو جلسات هماهنگی قبل شروع نمایشگاه من این بحث رو می کردم که میرم از قم با انتشارات قرارداد میبندم و از ترمینال کتابا رو میفرستن و اینا و برآورد بودجه میکردم و پول میخواستم و هی میگفتن مسئول امور مالی مون کلاس داشته نیومده که بعد از ۳ جلسه مسئول امور مالی وقتی وارد جلسه شد من شوکه شدم .چون مسئول امور مالی کسی نبود جز آقا سید و دوستِ من، نامزد صمیمی ترین دوست آقا سید بود. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ ✴️مدیریت دعوا اگرآژیر دعوا،به صدا دراومد؛ سریع ومحترمانه،محل را ترک کنید! ⛔️وقت رفتن به هم زدن در،توهین،تمسخر،کنایه ممنوع. فعلاسکوت کنید بعداحرفاتونُ محترمانه بزنین. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خیلی هم این روزا مطرح میشه و همه از هم سوال دارن که بالاخره چجوری این دوران رو باید بگذرونیم 🤔 باعث شد که مجدد از یک دیدگاه دیگه این موضوع رو بررسی کنیم... ✅ به طور کلی نظر شما درباره فلسفه دوران عقد چیه؟ ❓ ‌🆔 @asanezdevag
🔴 پیشگیری از زمینه های تحریک کودکان و نوجوانان از بلوغ پیش رس🔞🔞 ⛔️عدم انجام عمل جنسی در مکانی که کودکان و نوزادان هستند ، رفتار را می بینند و یا صدا ها را می شنوند. 🔺کتاب تربیت جنسی ... (فقیه) 🆔 @asanezdevag
🔶🔺 برای ۴سال دانشگاه رفتن از سال قبلش وقت می‌گذارید، کلاس می‌روید، استاد خصوصی می‌گیرید؛ به منظور یک عمر زندگی مشترک زمان بگذارید. | حاج میثم مطیعی 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #ازدواج_آسان #قسمت_دوم ۱۵ مهر اولین نمایشگاه بین المللی قرآن تو دانشگاه ما برگزار ش
۴۱۴ بعد از ۳ جلسه، مسئول امور مالی وقتی وارد جلسه شد من شوکه شدم. چون مسئول امور مالی کسی نبود جز آقا سید و دوستِ من، نامزد صمیمی ترین دوست آقا سید بود. اولش فکر کردم که یک توطئه ای شده تا منو به اونجا بکشونن که بعدا با قسم دوستم مبنی بر بی اطلاعی از ماجرای ما، من قانع شدم. ولی خونه که اومدم تصمیمم رو گرفتم دیگه نرم به نمایشگاه و به هم خونه م گفتم. اونم کمی منو سرزنش کرد که یعنی چی این حرفها! ممکنه یکی از یکی خواستگاری کنه و جواب رد بشنوه تو به خاطر امام حسین اونجایی نه کس دیگه، پس بچه بازی هارو کنار بذارو از این حرفا... که من قانع شدم. نمایشگاه دهه اول محرم بود، و در حد یک سلام مثل بقیه همکارا با هم ارتباط داشتیم. روزای آخر نمایشگاه یکی از برادرام به نمایشگاه اومده بودن که من یکی از خانم ها رو واسطه کردم که به ایشون بگن که پایین تو سالن نیان که سوء تفاهمی پیش نیاد که ایشون پیام فرستاده بودن که اتفاقا میخوام بیام و صحبتی دارم با برادرشون که خودم بالا رفتم و جلوشونو گرفتم و گفتم که اول باید با من صحبت کنین... بعد از رفتن برادرم، دوباره ازم خواستگاری کردن و گفتن که اصلا نمیتونم فراموشت کنم و واقعا زندگیم داغون شده. میگفت که اتاقشم برده بود زیرزمین خونه که کسی رو نبینه حتی بعضا برای غذا هم بالا نمیومده و کاملا بهم ریخته بود. بعد از خواستگاری دوم دل منم لرزید و به این فکر میکردم که این واقعا منو دوس داره که بعد اون همه توهینای خانوادم و جواب رد من دوباره خواستگاری کرده. حتی همسر دوست من که دوست اون بود دختر خوبی رو بهش معرفی کرده بود، اونم اصلا قبول نکرده بود و گفته بود من اصلا نمیتونم از فکر اون دربیام. برای بار دوم با خانوادم مطرح کردم مخصوصا الان که در حال استخدام شدن در وزارت دفاع بود و شرایط شغلیش خیلی بهتر میشد ولی باز هم بدتر از قبل شد و توهین های بدتر و دل شکننده تر مثل اینکه، خوب زیر چادر هر کاری میکنی و از اعتماد ما سوء استفاده میکنی و... توهین ها و حرف هایی که الان بعد گذشت ۱۳ سال از اون ماجرا، وقتی یادش می افتم هنوز قلبم تیر میکشه. خلاصه بازم همین جوری بلاتکلیف موند و من بهش گفتم که خانوادم مخالفن و من نمیتونم چیزی بگم، میترسیدم چون پشتوانه ای به نام خونه پدر نداشتم که تکیه گاهم باشه. عید شد و اردیبهشت ماه بود که من چون به آقا سید به عنوان کارمند دانشگاه سپرده بودم وقت عمره دانشجویی شد به من اطلاع بدن و ایشون یک روز اردیبهشت ماه تماس گرفتن و تمام مدارک مبنی بر ثبت نام رو که پر کرده بودن برای امضا بهم دادن و کمک کردن تا حج ثبت نام کنم من تا مرداد ماه که وقت رفتن به حج بود خیلی حالم خراب بود و داغون بودم. یتیمی مخصوصا بی مادری بی تابم کرده بود. اصلا نمیتونم اون روزا و شبا رو توصیف کنم، معدل الف دانشگاه به زور درس پاس میکرد، تنهایی امون مو بریده بود، بیشتر از قبل از خانوادم دور شده بودم. خواهرم رو که مثل مادرم می پنداشتم کاملا پشتمو خالی کرده بود و حتی جز مخالفین صددرصد قضیه بود و بیشتر از همه اون دلمو میشکست. قبلا که هر ۱۵ روز میرفتم خونه شون دیگه چند ماه بود هیچ کدوم رو نمیدیدم و اونا هم مثل اینکه خواهری مثل من ندارن دریغ از یک تماس. و این رفتارهای ضد و نقیضشون بیشتر قلب منو به درد می آورد. فقط میتونم این دعا رو بکنم که خدا هیچ یتیمی رو تو اون حال و روز نندازه. همون ایام در رادیو در مورد چله ای با توسل به خانم فاطمه زهرا(س) شنیدم و چله رو شروع کردم که ایشون برام مادری کنند و راهو بهم نشون بدن تا تصمیم بزرگی رو بگیرم. که چند روز مونده به اتمام چله خوابی دیدم که جز رازهای زندگیم هست با اون خواب من تصمیم بزرگ زندگیمو گرفتم و فهمیدم خانم فاطمه به این وصلت راضی هست. رفتم مکه با پول خودم، طلاهامو فروختم و بقیه رو دانشگاه وام داد. وقت رفتن هم به جز یکیشون یک قرون تو جیب من نذاشتن که این میره مملکت غریب و اصلا نپرسیدن که پول حج رو از کجا آوردی؟ حرفاشون به گوشم رسیده بود که یکیشون گفته بود مگه ما تو این سنمون مکه رفتیم این بخواد بره. ولی آقا سید اون موقع ۵۰ دلار توسط دوستم به من رسونده بود تو پاکت و روش نوشته بود که بعد رسیدن باز کنم که نتونم برگردونم بهش. رفتم حج، خیلی روزای خاصی بود. شنیده بودم در خانه خدا هر حاجتی داشته باشی، خدا اجابت خواهد کرد. به خدا گفتم: خدا جونم خسته شدم از این زندگی، دیگه خودت داری می بینی و نیاز به توضیح نیس خدا جونم خودت تکلیف منو مشخص کن، اگه صلاحه زود تمومش کن و اگه صلاح نیس بازم زود تمومش کن که همدیگرو فراموش کنیم و بعد یک ثانیه دلم از حرف خودم لرزید و برگشتم با گریه به خدا گفتم خدا جونم غلط کردم، خودت یه جوری قسمت کن و صلاحم قرار بده...😅 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ برای ازدواج و ایجاد رابطه اول باور داشته باشید که این دنیا پر از فراوانی است و همسری که مناسب شماست حتما در این جهان وجود دارد. مشخصات و ویژگیهایی که دوست دارید همسر آینده شما داشته باشد را بنویسید و قلبا اینها رابخواهید... از لحاظ خصوصیات معنوی مثلا"با ایمان بودن یا صداقت" یا هر مشخصه دیگر خوب و معنوی. شما باید آنها را در خود پرورش دهید زیرا ما آن چه را جذب می کنیم که در وجود خودمان باشد زیرا چیزهای شبیه به هم همدیگر را جذب میکنند ما درست مثل آهن ربا عمل میکنیم . اگر همسر مهربان میخواهید مهربان شوید ... عبارت تاکیدی راجع به همسر را تکرار کنید با احساس خوب و لذت بردن حتی بارها بنویسید "برای همسر الهی ام سپاس گزارم"یا همسر مورد علاقه ام به سمتم در حرکت است" 🔅همسری بخواهید که خدا نیز او را برای شما میخواهد؛ انگشت روی فرد خاصی که هیچ احساسی به شما ندارد نگزارید زیرا برخلاف قانون الهی است... نگویید فقط فقط آن شخص را میخواهم... زیرا جواب درستی نخواهید گرفت... ✔ زمان تعیین نکنید راه تعیین نکنید زمان را به خدا بسپارید فقط ارتعاش ازدواج بدهید با یک فرد الهی و سپس رها کنید؛ یعنی مدام نگویید پس چه شد؟! کی می آید؟ چرا نمی آید؟! اصلا چه طور میشود؟! بی تابی نکنید شما کار خودتان را کردید بقیه اش دست خالق هستی است؛ در کار خدا دخالت نکنید بگزارید جهان هستی ایمان شما را ببیند شخصی که میخواهید موجود است فقط شما باید با ‌او هم ارتعاش شوید و با او برخورد کنید ... نکته مهم دیگر نیازمند به ازدواج نباشید نگویید اگر ازدواج نکنم هرگز احساس خوبی ندارم یا هر چیز دیگری ... نیاز به هر چیزی شما را بیشتر نیازمند میکند؛ عاشقانه بخواهید که لحظه هایتان را با فرد الهی قسمت کنید ... پس مرحله رها سازی و ایمان به انجام خواسته تان مهم است... 🔹به خدا اعتماد کنید تا بهترین را نزد شما بفرستد. 🆔 @asanezdevag
👼 🤱🏻 تربیت عاطفی: احترام به نوزاد 🌸 پدر حقیقیمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: 🍃 کودکانتان را گرامی بدارید و به آنان آداب نیکو بیاموزید. 📚 نهج الفصاحه، ص ۲۳۹. 🆔 @asanezdevag
💐💐💐💐 💛💛💛💛 🎨تفاهم ها و تفاوت های قبل از ازدواج 🌼تفاهم در گذشته ی دختر و پسر 💛یکی دیگر از معیارهایی که باید در ازدواج در نظر گرفت گذشته ی افراد است 👈🏼یعنی باید تشابهاتی بین گذشته ی شما با گذشته ی فردی که میخواهید با او ازدواج کنید وجود داشته باشد اگر این تشابهات وجود داشت آن زمان است که شما به درک متقابل بهتری خواهید رسید. 🌼بسیاری از مردم میگویند:همسرم مرا درک نمیکند ! 💛درک چه موقع صورت میگیرد ؟ زمانی که سرنوشت مشابهی داشته باشیم. 💛شما کسی را درک می کنید که در زندگیتان باشد یک غریبه را نمیشود درک کرد. 👈🏼اگر گذشته ی فردی که میخواهید با او ازدواج کنید پر از ناز و نعمت بوده و در طول زندگی اش بالاتر از گل به او نگفته اند و در عین حال گذشته ی شما همه اش درد و رنج و زحمت بوده و دایم خون دل خورده اید این مورد را رها کنید !این فرد مناسب زندگی شما نیست 🌟🌟گذشته بسیارمهم است. این فرد نمیتواند شما را درک کند زیرا نمیتواند بفهمد که شما موقعیت فعلی خود را به چه قیمتی به دست آورده اید و تمام آنچه را که با زحمت به دست آورده اید جزو بدیهیات و لوازمات معمولی زندگی میداند. 🌟حتی گاهی بر اموراتی اصرار میکند که ممکن است باعث شود شما موقعیت فعلی خود را نیز از دست بدهید در حالیکه موقعیت فعلی حاصل یک عمر تلاش شماست. 💛پس در ازدواج به سراغ فردی بروید که گذشته ای مشابه شما داشته باشد و شما را درک کند. 📚برگرفته از کتاب سین جین های خواستگاری 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سخنرانی استاد دهنوی در سوئد(استکهلم) بخش اول مهارت ارتباطی بین زن و شوهر 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #سرنوشت #قسمت_سوم بعد از ۳ جلسه، مسئول امور مالی وقتی وارد جلسه شد من شوکه شدم.
۴۱۴ روز بعد اومدن از مکه به آقا سید زنگ زدم و گفتم دم در امامزاده سید حمزه باشن و ایشون با ماشین پدرشون اومده بودن و بعد از سلام، با توسل به اون مکان مقدس و خانم فاطمه زهرا و خدای مهربونم جواب مثبتمو بهشون اعلام کردم و ازشون خواستم که از طرف من مشکلی نیس از این به بعد انرژی تونو در جهت راضی کردن خانوادم صرف کنین و من هم در این راستا کمکتون میکنم. بعد از اطلاع به خانواده، یکی از برادرام اومد اسباب هام رو جمع کرد و منو به خونه خودش برد با این عنوان که انقدر تنها موندی دلت شوهر کردن خواسته و توهین های زشت دیگه که نیازت چشتو کور کرده و ... که هر حرفشون منو از پا در می آورد و ذره ذره منو میشکست. خلاصه بعد از ۷ ماه دوندگی آقا سید و در آخر با تهدید من که اگه اجازه ندید میرم خودم ازدواج میکنم و به اجازتون نیاز ندارم(چرا واقعا باید خانواده ها این قدر فشار بیارن که یک دختر تا این حد بخواد روشون وایسه) با اینکه فقط در حد تهدید بود و هیچ وقت این کارو نمیکردم و آبروی پدرمو بیشتر از خودم دوس داشتم، اجازه خواستگاری اومدن به اونا داده بودن... بالاخره ما در ۲۸ اسفند ۸۶ دقیقا بعد ۱/۵ سال بهم رسیدیم و عقد کردیم. برا خرید عروسی ما خواهرم با مادر آقا سید اومده بودن. من کارتمو داده بودم به خواهرم تا برا خرید استفاده کنه. جالب اینکه یکی از اون خواهر برادرایی که ادعا داشتن، نپرسیدن که خرج خرید عروسی رو از کجا داری میدی؟ تو دختر تنها از کجا پول آوردی داری خرج میکنی؟ نمیدونستن که من هر عنوان وام بود تو دانشگاه گرفته بودم تا بی پول نباشم. وسایل خرید رو در حد ضروریات گرفتیم. و عقد مختصری با ۷۰ میهمان از دو طرف، خونه برادر دومم برگزار شد و برادرم هیچی کم نذاشته بود. بعد از عقد مشکلاتمون هزار برابر شد. مشکل رفت و آمد که اجازه نمیدادن طوری که ما ۱۳ بدر هم با هم نبودیم. و خونه شون هم حق رفتن نداشتم و انتظار این بود که ما تو خیابون فقط همدیگر رو ببینیم. که بعد اعتراض من برادرم گفت فقط به یک شرط میذاریم هفته ای یک بار بری خونه شون که تابستون بری سر خونه زندگیت. اردیبهشت ماه استخدام رسمی همسرم اومد و مجبور شد برای دوره آموزشی ۴۰ روزه به تهران بره، اخر خرداد که اومد از آقا سید خواستم که بریم سرخونه زندگیمون. ایشون قبول نکردن و گفتن که من الان حقوقی ندارم و احتمالا تا آبان ماه حقوقی نمیدن و نمیتونم. منم قبول کردم ولی هر روز فشار حرف ها و رفتارهای خانوادم تحملم رو تموم میکرد. اوایل مرداد بود که من بازم با خجالت فراوان از همسرم خواهش کردم که بریم خونه خودمون و باز همون حرفا که پول ندارم. من هم گفتم من هیچی ازت نمیخوام نه خریدی نه عروسی، بریم یه مشهد و بیایم خونه مون. گفت آخه برای اجاره پول ندارم، الانم داره پدرم با حقوق ناچیزش بهم کمک میکنه ماهیانه چه طور آخه؟ منم پیشنهاد دادم که پدرش یک خونه ۵۰ متری تک خوابه پایین شهر داشت، بیریم اونجا. اول قبول نکرد که تو تازه عروسی و اونجا کوچیکه و پایین شهره و خواهر برادرای تو در بالاشهر میشینن و خونه های لوکس و دوبلکس دارن نمیشه و اینا که با اصرار زیاد من قبول کرد. من با خانوادم موضوع رو مطرح کردم با استقبال روبرو شد تصمیمم. ولی وقتی شرایطو شنیدن مخالفت نکردن، به من بد و بیراه گفتن که خاک تو سرت که انقدر با انتخابت بی ارزش کردی خودتو. برادری که عقدم خونه شون بود دعوام کرد که مگه تو بیوه ای که بخوای اینجوری بری خونه شوهر! فامیل چی میگن و این حرفا... بعدش هم گفت من خودم براتون جشن میگیرم. من شروع کردم به خرید جهیزیه دریغ از کوچکترین سوالی که از کجا میاری میخری؟ برای پول جهیزیه رفتم دفتر امام جمعه با گفتن شرایطم معرفی نامه به یکی از بانک ها داد و وام بدون سپرده بهم دادن و با اون جهیزیه خریدم. و هر کدوم از برادر خواهرم یک وسیله کوچیک خریدن. البته به جز یکیشون که به حق خیلی کمک کرد لباسشویی و مبلامو خرید. عروسی گرفت در تالاری گران قیمت و ناهار داد. موقع خداحافظی و رفتن به خونه ام خواهرم اجازه نداد هیچ کس بیاد حتی خاله و زن عموم رو از دم در بگردوند و گفت اینا رسم ندارن خانواده دختر برن خونه عروس و اومد به من گفت حاضر نیستم بذارم آبرومونو ببری با اون خونه ات... بعد از مراسم من جریان رو دم در به همسرم گفتم و گریه کردم. اون گفت نگران نباش من حلش میکنم. رفت پایین و به همه گفت، خیلی زحمت کشیدید، نیازی به همراهی ماشین عروس نیست. من نمیخوام عروسم معذب بشه، همش زیر شنل و... اذیت میشه، ما مستقیم میریم خونه مون. با اینکه کمی براش بد شد که داماد چقدر هوله ولی نجات داد منو. خلاصه رفتیم خونه ۵۰ متری مون و زندگیمونو شروع کردیم. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» 🆔 @asanezdevag
✅ با این مردان نکنید 👇👇 💟هوس بازها: مردان هوسباز، امروز عاشق هستند و فردا فارغ! آنها خودشان هم نمی‌دانند دنبال چه هستند. این افراد عاشق عاشق‌شدن هستند نه دنبال تشکیل زندگی واقعی. آنها برای جذب طرف مقابل، وعده وعیدهای زیادی می‌دهند. برخی از این مردان در یک زمان، با چند نفر در ارتباط هستند و برخی دیگر بعد از ازدواج، با فرد دیگری رابطه برقرار می‌کنند. 💟 هفت‌خط ‌ها: چنین مردانی سر و ته هر چیزی را با زبان‌بازی هم می‌آورند. معمولا هم به دنبال دختران ثروتمند هستند. معمولا به کارهای خلاف قانون دست می‌زنند و دنبال کارهای شرافتمندانه نیستند. آنها هنگام گردش یا مسافرت، خرج ‌را با زیرکی به گردن دیگری می‌اندازند. 💟 افراد معتاد و دائم‌الخمر: اعتیاد چه به موادمخدر باشد چه به موادمحرک یا قمار، اعتیاد است. معمولا مردان قمارباز، همیشه طلبکارند و می‌خواهند همه چیز را بدون زحمت به دست آورند. حتی فکر می‌کنند بالاخره روزی در بازی قمار برنده خواهند شد. گرچه آنها همیشه قول می‌دهند این رفتار را ترک کنند، اما نمی‌توان خیلی روی قولشان حساب کرد. آنها معمولا یا بسیار بی‌خیالند یا پرخاشگر. افراد معتاد و دائم‌الخمر ثبات رفتاری ندارند و با این توجیه که در حال خود نیستند، رفتارهای بدشان را رفع و رجوع می‌کنند. نداشتن ثبات شخصیت، یکی از عواملی است که می‌تواند در فروپاشی زندگی نقش داشته باشد. 💟 بیکارها و لاف‌زن‌ها: مردانی که این خصوصیت رفتاری را دارند، دائم از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. در هیچ کاری نمی‌مانند و پشتکار ندارند ولی به شدت از خودشان، کارهایشان و ... داد سخن سر می‌دهند. درواقع این افراد همه کاره و هیچ کاره‌اند. 💟 دمدمی‌مزاج و بی‌اراده: چنین مردانی حتی توانایی اداره یک زندگی ساده‌ را ندارند، «بله‌قربان‌گو» هستند و نمی‌توان به عنوان تکیه‌گاه به آنها تکیه کرد. معمولا افرادی که از نظر شخصیتی به بلوغ کامل نرسیده‌اند یا بی‌اراده هستند و اعتمادبه‌نفس پایینی دارند، بیشتر مستعد مصرف الکل و استعمال موادمخدر هستند. درحالی که یکی از شرایط ازدواج، این است که توانایی مدیریت زندگی داشته باشد. 💟 مردان وابسته: این مردان به جای مشورت‌گرفتن از دیگران، فقط دنبال پیروی بی‌چون و چرا از نظر دیگران هستند، مخصوصا پدر و مادرشان. از خودشان استقلال رای ندارند و اعتمادبه‌نفسشان پایین است. عمل نکردن به وعده‌ها و گفته‌ها و اضطراب از دیگر ویژگی‌های رفتاری این مردان است. 💟 مردان خسیس: آنها همیشه به این فکرند که چطور می‌توانند کمتر خرج کنند. مردان خسیس با این تصور که مقتصدبودن خوب است و نباید بی‌‌دلیل پول خرج کرد، از آنچه پس‌انداز کرده‌اند، لذت نمی‌برند و استفاده بهینه نمی‌کنند. این منطق که به فکر فردا، روز مبادا و آینده بچه‌ها هستیم، درست نیست. 💟 مردان کسل‌کننده: این مردان، نه اهل تفریح و گردش هستند نه مهمانی. آنها نه خودشان اهل بگو و بخند هستند و نه به شما اجازه خندیدن می‌دهند. آن‌ها به هر فعالیتی بدبین هستند؛ از ورزش و رفتن به سینما و ... گرفته تا مهمانی و مسافرت. درواقع آنها اهل هیچ چیز نیستند. 💟 رنجورنماها: مردانی که با انجام هر کاری احساس رنجش‌خاطر و دایم ناله می‌کنند، آنها از همه چیز شکایت و همیشه احساس بیماری دارند. معمولا مرتب سرکار نمی‌روند و بیشتر هدفشان از ازدواج، به دست آوردن فردی با خصوصیات اخلاقی مادرشان است. بیشتر این افراد، وقت خود را صرف ایستادن جلوی آینه می‌کنند یا اینکه ولو می‌شوند و به حد افراطی دنبال دارو و درمان هستند. 💟 بدبین‌ها: افراد بدبین و مبتلا به پارانویید، به همه چیز شک دارند، مخصوصا در مورد مسایل ناموسی و اقتصادی. آنها طوری طرف مقابل را بازخواست و مواخذه می‌کنند که به نوعی بی‌حرمتی و بی‌احترامی تلقی می‌شود. این مردان با گوش کردن به اخبار حوادث، مدام در پی شنیدن اخباری درباره خیانت و... هستند. 💟 سلطه‌جوها: مردان سلطه‌جو انتظار دارند هر چه می‌گویند، طرف مقابلشان اطاعت کند. خوی آنها زورگویی است. بیشتر هم با پرخاشگری کارشان را پیش می‌برند. مدام دنبال گرفتن تایید از شریک زندگی‌شان هستند و برای او تعیین تکلیف و از کارش انتقاد می‌کنند تا جایی که احساس بی‌ارزشی کند و به مرور زمان اعتمادبه‌نفسش را از دست دهد. 💟 گرفتارها: افرادی که غرق کارند قبلا با کار خود ازدواج کرده‌اند. درحقیقت ازدواج با این افراد، ازدواج دوم محسوب می‌شود. شاید با ازدواج با چنین مردانی، در ابتدا از اینکه آینده‌تان فقط درگیر کار است و ... احساس خوبی داشته باشید ولی همسرتان حتی با دستیابی به پول، شهرت و ... هم در کنارتان نخواهد بود و همیشه نبودش را احساس خواهید کرد. ________________ دانستنی های 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨⚫️ و تن‌فروشی روی دیوار!🔞🔞 🛑 خبر انتشار آگهی‌های فر‌وش کفش در فضای‌مجازی و رابطه آن با تن‌فروشی و این روزها خبرساز شده است! 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۱۴ #ازدواج_آسان #قسمت_چهارم روز بعد اومدن از مکه به آقا سید زنگ زدم و گفتم دم در امام
۴۱۴ یکی دو روز بعد از عروسی، داداشم اومد خونه مون همون که برای من عقد جشن گرفته بود. خانمش پیش آقا سید گفت حیف این وسایل که تو این خونه است و با حرفاش نیش زد و رفت. بعد از رفتن شون، همسرم بهم گفت به خاطر اینا نمیخواستم بیارمت اینجا... میدونستم اینجوری میشه. آقا سید برای اولین بار، آخر آبان ماه بعد از ۳ ماه از شروع زندگیمون حقوق گرفت یعنی طی این مدت با کمک مختصری که پدرشون بهمون می کرد، روزگار میگذروندیم. البته اون بنده خدا هم بیشتر از اون نداشت بده، وگرنه بیشتر کمک می کرد. زندگی مون شیرین بود، قدر همو خیلی خوب میدونستیم چون به سختی به هم رسیده بودیم. خیلی دوسش داشتم چون واقعا جای همه رو برام پر کرده بود انقدر که محبت بهم میکرد. زندگی خیلی خوبی داشتیم اگه البته اون یک سال و نیم اول زندگیمون رو حذف کنیم. آخه خانوادم منو به خاطر انتخابم و شرایط شروع زندگیم و یه سری سوتفاهم ها ۱/۵ سال طرد کردن نه کسی میومد خونه من نه منو دعوت میکردن، حتی تماس تلفنی هم هیچ کدوم نداشتن، حتی خواهرم که از همه بیشتر انتظار داشتم ازش. از برادرهام دلگیر بودم که چرا لااقل یک تلفن نمیکنین بهم. اصلا گیرم خودم انتخاب کردم نباید بپرسین که خوشبختم یا نه؟ شاید انتخابم درست نبوده، شاید داره منو میزنه، داره منو میکشه، چرا یه پیگیری نمی کنین از زندگی من؟! بعد ۵ ماه از شروع زندگی مون، خونه مونو عوض کردیم خونه بزرگتر و محله خوب و کوچه روبروی دانشگاهم که راحت باشه رفت و آمدم. دوباره نمره هام خوب شد و معدل الف شدم و به تنهایی و بی کسی عادت کردم. همسرم خیلی عالی تر از تصورم بود. تو این ۱/۵ سال ،خانواده همسرم متوجه نشدن که ما رفت و آمد نداریم. تو خیابون که مادر شوهرم زنگ میزد میگفت کجایی؟ میگفت داریم میریم خونه برادر خانمم یا تو خونه صدای تلویزیون که بود و از خونه شون تماس میگرفتن، به صداها میگفت مهمون داریم مثلا خواهرخانم اینا اینجان. خلاصه زندگی خوبی داشتیم بی نهایت خوشبختی رو احساس میکردم و از خدا ممنون بودم که بعد اون همه سختی منو به خوشبختی رسونده. بعد از ۱/۵ سال باهام آشتی کردن و ارتباطات شکل گرفت و شناخت روی همسرم انقدری شد که اونو تو سر من میزدن که اونو تو رفتارات الگو قرار بده همونایی که موقع انتخاب من، میگفت من هم از لات محله و هم از آخوند محلشون تحقیق کردم، کوچکترین عیبی نگفتن فقط اون به درد ما نمیخوره سطح مالی و تحصیلات خودش و خانواده اش به ما نمی خوره و از این حرفا و ملاک، اخلاق و ایمانش نبود که من بند اونا بودم. ولی بعدا به خاطر همون اخلاق و رفتار خوبش تو سر من میزدن که یاد بگیر ازش. خلاصه بعد از اینکه درسمون تموم شد تصمیم به آوردن بچه کردیم. سه روز بعد مثبت شدن بارداری، دردای زیادی زیر شکمم ایجاد شد که با مراجعه به پزشک، متوجه شدیم که بارداری خارج رحم دارم که باید زود عمل بشم. ضربه بدی بود اونم تو بارداری اول. چند ماه بعد مجدد اقدام کردیم که شکر خدا باردار شدم. بارداری من خیلی سخت بود، ویارهای شدید، معده دردهای طاقت فرسا که چند شبی مجبور میشدم در بیمارستان بستری بشم و دیابت بارداری که دارو و انسولین مصرف میکردم. بعد از ۹ ماه بارداری، سر ایست قلبی جنین در حالی که بچه داشت طبیعی به دنیا میومد مجبور به سزارین اورژانسی شدم و بچه رو احیا کردن. خدا یه دختر سفید، چشم ابرو مشکی بهمون داد به نام زهراسادات خانم. از قبل اومدنش موقع بارداری برکت به خونه مون اومد. ما تونستیم با فروختن ماشینمون که یک سال بعد از عروسیمون پراید خریده بودیم و ارث پدری من یک خونه ۸۵ متری دو خوابه بخریم تو محله خوب تبریز. همسرم یک سال بعد از تولد دخترمون ارشد قبول شد و منو هم تشویق به ادامه تحصیل می کرد. در حالی که خانواده من نگران بودن که نذاره درسمو بخونم و سر کار نذاره برم، در قسمت شروط ضمن عقد، ادامه تحصیل و شاغل بودن گذاشته بودن و تو سند ازدواجم درج کرده بودن😂 . شروع به کار کردم. فردی نبودم تو خونه بشینم. هم تدریس تو مدرسه غیرانتفاعی میکردم و هم نقشه طراحی میکردم. دخترم رو هم مادرشوهرم نگه میداشت و مهد نمیذاشتم والا شاید قید کارو میزدم. بعد از گرفتن از شیر و پوشک، تصمیم به بارداری دوباره گرفتم و به لطف خدا دوباره باردار شدم. تو این بارداری هم مشکلات بارداری قبل رو داشتم، حتی آب هم نمیتونستم بخورم و یک مشکل اساسی دیگه که از اول خونریزی داشتم که کار دستم داد و در ۱۳ هفتگی بچه سقط شد. ضربه خیلی بدی بود خیلی ناراحت بودم خیلی گریه کردم مخصوصا هیچ کس پیشم نبود از خانواده ام ، همه مسافرت رفته بودن چون عید بود. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا