#پارتسوم
#ازجهنم_تا_بهشت
داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم
خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه . کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.
ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو.
همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد.
منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن.
وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی ؟
منم گیج روشن کردم.
بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت
لطفا آرایشتو پاک کن خانمی.
اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت چشم و منو هل داد به سمت بیرون.
منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیر علی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد
تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم. این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟ هی خدا. بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ. صدای عمو تو گوشم پیچید بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟ مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش,کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره ؛ و بعدش صدای قهقش. حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو. شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمو احترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود.
صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد :دخترم،دخترم.
_بله؟
_ لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم. پس مامان اینا کوشن؟
چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن.ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوز بالا قوز
#ازجهنم_تا_بهشت
#پارتاول
#پارتدوم
#پارتسوم
#پارتچهارم
#پارتپنجم
#پارتششم
#پارتهفتم
#پارتهشتم
#پارتنهم
#پارتدهم
#پارتیازدهم
#پارتدوازدهم
#پارتسیزدهم
#پارتچهاردهم
#پارتپانزدهم
#پارتشانزدهم
#پارتهفدهم
#پارتهجدهم
#پارتنوزدهم
#پارتبیستم
#پارتبیستویکم
#پارتبیستودوم
#پارتبیستوسوم
#پارتبیستوچهارم
#پارتبیستوپنجم
#پارتبیستوششم
#پارتبیستوهفتم
#پارتبیستوهشتم
#پارتبیستونهم
#پارتسیام
#پارتسیویکم
#پارتسیودوم
#پارتسیوسوم
#پارتسیوچهارم
#پارتسیوپنجم
#پارتسیوششم
#پارتسیوهفتم
#پارتسیوهشتم
#پارتسیونهم
#پارتچهلم
#پارتچهلویکم
#پارتچهلودوم
#پارتچهلوسوم
#پارتچهلوچهارم
#پارتچهلوپنجم
#پارتچهلوششم
#پارتچهلوهفتم
#پارتچهلوهشتم
#پارتچهلونهم
#پارتپنجاهم
#پارتپنجاهویکم
#پارتپنجاهودوم
#پارتپنجاهوسوم
#پارتپنجاهوچهارم
#پارتپنجاهوپنجم
#پارتپنجاهوششم
#پارتپنجاهوهفتم
#پارتپنجاهوهشتم
#پارتپنجاهونهم
#پارتشصتم
#پارتشصتویکم
#پارتشصتودوم
#پارتشصتوسوم
#پارتشصتوچهارم
#پارتشصتوپنجم
#پارتشصتوششم
#پارتشصتوهفتم
#پارتشصتوهشتم
#پارتشصتونهم
#پارتهفتادم
#پارتهفتادویکم
#پارتهفتادودوم
#پارتهفتادوسوم
#پارتهفتادوچهارم
#پارتهفتادوپنجم
#پارتهفتادوششم
#پارتهفتادوهفتم
#پارتهفتادهشتم
#پارتهفتادونهم
#ازجهنم_تا_بهشت
#پارتاول
#پارتدوم
#پارتسوم
#پارتچهارم
#پارتپنجم
#پارتششم
#پارتهفتم
#پارتهشتم
#پارتنهم
#پارتدهم
#پارتیازدهم
#پارتدوازدهم
#پارتسیزدهم
#پارتچهاردهم
#پارتپانزدهم
#پارتشانزدهم
#پارتهفدهم
#پارتهجدهم
#پارتنوزدهم
#پارتبیستم
#پارتبیستویکم
#پارتبیستودوم
#پارتبیستوسوم
#پارتبیستوچهارم
#پارتبیستوپنجم
#پارتبیستوششم
#پارتبیستوهفتم
#پارتبیستوهشتم
#پارتبیستونهم
#پارتسیام
#پارتسیویکم
#پارتسیودوم
#پارتسیوسوم
#پارتسیوچهارم
#پارتسیوپنجم
#پارتسیوششم
#پارتسیوهفتم
#پارتسیوهشتم
#پارتسیونهم
#پارتچهلم
#پارتچهلویکم
#پارتچهلودوم
#پارتچهلوسوم
#پارتچهلوچهارم
#پارتچهلوپنجم
#پارتچهلوششم
#پارتچهلوهفتم
#پارتچهلوهشتم
#پارتچهلونهم
#پارتپنجاهم
#پارتپنجاهویکم
#پارتپنجاهودوم
#پارتپنجاهوسوم
#پارتپنجاهوچهارم
#پارتپنجاهوپنجم
#پارتپنجاهوششم
#پارتپنجاهوهفتم
#پارتپنجاهوهشتم
#پارتپنجاهونهم
#پارتشصتم
#پارتشصتویکم
#پارتشصتودوم
#پارتشصتوسوم
#پارتشصتوچهارم
#پارتشصتوپنجم
#پارتشصتوششم
#پارتشصتوهفتم
#پارتشصتوهشتم
#پارتشصتونهم
#پارتهفتادم
#پارتهفتادویکم
#پارتهفتادودوم
#پارتهفتادوسوم
#پارتهفتادوچهارم
#پارتهفتادوپنجم
#پارتهفتادوششم
#پارتهفتادوهفتم
#پارتهفتادوهشتم
#پارتهفتادونهم
#پارتهشتادم
#پارتآخر