#پارتشصتوششم
#ازجهنم_تا_بهشت
به روایت امیرحسین
باورم نمیشد چه زود به هم محرم شدیم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم.
بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم.
_ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟
محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق.
_ دارم برات
محمد جواد_ و من الله توفیق.
محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم.
_ مهمون جدیدمون ؟
محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت.
همه زدن زیر خنده
همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم
_ دارم براتون حالا
محمد جواد جلو و امیر عقب نشست.
محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون
_ ها؟؟؟؟؟؟
محمد جواد_ ها و……… حرف نزن حرکت کن.
_ خب برای چی
محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که.
_ که چی؟
محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. .
.
.
سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون.
خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه.
از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟
محمد جواد_ بریم داداش.
گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم.
ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم…..
.
.
.
کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن .
محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن.
محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ.
میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش.
بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم.
محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید.
_ نوچ
محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه.
از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم
دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده.
امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد.
.
.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت حرف زدن و کلی خندیدن با امیرعلی ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم.
داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم.
همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن
و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن
محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ،بدبخت شدن. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن.
بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن.
یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید.
من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛
من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن.
#ازجهنم_تا_بهشت
#پارتاول
#پارتدوم
#پارتسوم
#پارتچهارم
#پارتپنجم
#پارتششم
#پارتهفتم
#پارتهشتم
#پارتنهم
#پارتدهم
#پارتیازدهم
#پارتدوازدهم
#پارتسیزدهم
#پارتچهاردهم
#پارتپانزدهم
#پارتشانزدهم
#پارتهفدهم
#پارتهجدهم
#پارتنوزدهم
#پارتبیستم
#پارتبیستویکم
#پارتبیستودوم
#پارتبیستوسوم
#پارتبیستوچهارم
#پارتبیستوپنجم
#پارتبیستوششم
#پارتبیستوهفتم
#پارتبیستوهشتم
#پارتبیستونهم
#پارتسیام
#پارتسیویکم
#پارتسیودوم
#پارتسیوسوم
#پارتسیوچهارم
#پارتسیوپنجم
#پارتسیوششم
#پارتسیوهفتم
#پارتسیوهشتم
#پارتسیونهم
#پارتچهلم
#پارتچهلویکم
#پارتچهلودوم
#پارتچهلوسوم
#پارتچهلوچهارم
#پارتچهلوپنجم
#پارتچهلوششم
#پارتچهلوهفتم
#پارتچهلوهشتم
#پارتچهلونهم
#پارتپنجاهم
#پارتپنجاهویکم
#پارتپنجاهودوم
#پارتپنجاهوسوم
#پارتپنجاهوچهارم
#پارتپنجاهوپنجم
#پارتپنجاهوششم
#پارتپنجاهوهفتم
#پارتپنجاهوهشتم
#پارتپنجاهونهم
#پارتشصتم
#پارتشصتویکم
#پارتشصتودوم
#پارتشصتوسوم
#پارتشصتوچهارم
#پارتشصتوپنجم
#پارتشصتوششم
#پارتشصتوهفتم
#پارتشصتوهشتم
#پارتشصتونهم
#پارتهفتادم
#پارتهفتادویکم
#پارتهفتادودوم
#پارتهفتادوسوم
#پارتهفتادوچهارم
#پارتهفتادوپنجم
#پارتهفتادوششم
#پارتهفتادوهفتم
#پارتهفتادهشتم
#پارتهفتادونهم
#ازجهنم_تا_بهشت
#پارتاول
#پارتدوم
#پارتسوم
#پارتچهارم
#پارتپنجم
#پارتششم
#پارتهفتم
#پارتهشتم
#پارتنهم
#پارتدهم
#پارتیازدهم
#پارتدوازدهم
#پارتسیزدهم
#پارتچهاردهم
#پارتپانزدهم
#پارتشانزدهم
#پارتهفدهم
#پارتهجدهم
#پارتنوزدهم
#پارتبیستم
#پارتبیستویکم
#پارتبیستودوم
#پارتبیستوسوم
#پارتبیستوچهارم
#پارتبیستوپنجم
#پارتبیستوششم
#پارتبیستوهفتم
#پارتبیستوهشتم
#پارتبیستونهم
#پارتسیام
#پارتسیویکم
#پارتسیودوم
#پارتسیوسوم
#پارتسیوچهارم
#پارتسیوپنجم
#پارتسیوششم
#پارتسیوهفتم
#پارتسیوهشتم
#پارتسیونهم
#پارتچهلم
#پارتچهلویکم
#پارتچهلودوم
#پارتچهلوسوم
#پارتچهلوچهارم
#پارتچهلوپنجم
#پارتچهلوششم
#پارتچهلوهفتم
#پارتچهلوهشتم
#پارتچهلونهم
#پارتپنجاهم
#پارتپنجاهویکم
#پارتپنجاهودوم
#پارتپنجاهوسوم
#پارتپنجاهوچهارم
#پارتپنجاهوپنجم
#پارتپنجاهوششم
#پارتپنجاهوهفتم
#پارتپنجاهوهشتم
#پارتپنجاهونهم
#پارتشصتم
#پارتشصتویکم
#پارتشصتودوم
#پارتشصتوسوم
#پارتشصتوچهارم
#پارتشصتوپنجم
#پارتشصتوششم
#پارتشصتوهفتم
#پارتشصتوهشتم
#پارتشصتونهم
#پارتهفتادم
#پارتهفتادویکم
#پارتهفتادودوم
#پارتهفتادوسوم
#پارتهفتادوچهارم
#پارتهفتادوپنجم
#پارتهفتادوششم
#پارتهفتادوهفتم
#پارتهفتادوهشتم
#پارتهفتادونهم
#پارتهشتادم
#پارتآخر