eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
187 دنبال‌کننده
100 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 در پوستی که بافت مرا یافت و گذاشت جای خودش برای سخن گفتن از لبش هر جا که لب به نکته‌ی ریزی گشوده بود دیدم که خط کشید خودش زیرِ مطلبش گفتم میانِ جمع مذکر که غایبم باشم در این مونث مفرد مخاطبش یک کاسه شد سکوت و به من گفت: هم بزن ای محتوا بسوز به ظرف لبالبش @ashareamirhosienhedayati
🌹 اگر بین نهرین پیوست داد به مرداب خون برد و بن‌بست داد چرا تیغ زرین خورشید را خدا دستِ شب‌ کور سگ مست داد نیازی به عشق و سپس مرگ بود ولی دومی زودتر دست داد به دریا نپیوست جوهای خون ولی خون خودش عرصه را بسط داد تصور نکردیم و تصدیق شد خدا لطف کرد و به ما هست داد بفرما زد و کرسی‌اش داغ بود دل و داغِ حرفی که ننشست داد دو تا چشم آماده از هر نظر به ما و به تیری اگر جَست داد به یک وعده ترتیب ِ این بزم را در این قصر دنگال، دربست داد در آینده حالی اگر می‌گذشت زمان بود و خونی که از دست داد @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 فرمانِ حاضر باش آمد ناله‌ها برپا دستور راحت‌ باش دادم زخم‌ها برجا! هر گوشه در هر جا کمین کردید و پنهانید در سینه یا در دل همان جا را بسوزانید از ناله‌ها آن‌ها که رویِ برج نفرینند آتش بیندازید روی هر چه می‌بینید آن گوشه وقتی زخم جوشِ ناله زد بر لب ای ناله از هر گوشه‌ای برخیز لامصّب! تا زخم باشد می‌مکد لب‌های شورش را تا ناله باشد می‌زند یک گوشه زورش را از خُمره این خشت هزاران ساله را بردار بردار زخم و مُهرِ گنج ناله را بردار با استخوان در میان، کِی زخم و کِی ناله کِی می‌کشم آهِ غسیل و دست غسّاله یک گام اگر تا پشت پای زخم کم کردم گامِ نحیف ناله‌ام را متهم کردم تا زخم دارم پشت پای ناله در راهم معذورم و مأمور هر کاری که می‌خواهم یک ناله زد فریاد قلب جبهه نزدیک است ای زخمِ روی سینه! حالا وقت شلیک است این جبهه سرتاپای خود را در بغل دارد در سینه‌اش نارنجکی زیر عمل دارد هر جا که قلب چاک چاکی قل قلِ خون زد فی‌الفور باید از گلوی جبهه بیرون زد ای ناله‌های از گلو بیرون زده برپا! ای زخم‌های از نمکزار آمده برجا! تا خاکریز فتح‌تان بر سینه‌ای باز است هر ناله‌ای رزمنده و هر زخم سرباز است باشید و پرچمدار سرد و گرم من باشید دروازه‌گیر و شهربندِ شرم من باشید ای ناله‌ها از زخم‌‌های کهنه برخیزید ای زخم‌ها از ناله‌ها دیگر نپرهیزید این جبهه را این قلعه‌ی بی‌دشت و هامون را این مرد را این در تصرف را و مجنون را ای ناله‌ها! هر جا دمی آرام بگذارید ای زخم‌ها! آنجا برایش دام بگذارید @ashareamirhosienhedayati
🌹 به من حق می‌دهی حقی که من دیگر نمی‌خواهم به من سر می‌زنی حالا که حتی سر نمی‌خواهم از این جانی که من عمری به در بُردم چه می‌خواهی چه می‌خواهی از این جانی که من دیگر نمی‌خواهم چرا باید کسی حال مرا بهتر کند وقتی من از این زندگی حالی از این بهتر نمی‌خواهم نسیم کوچه و باد بیابان هم خبر دارد از آن تن کمترین بویی بر این بستر نمی‌خواهم چرا باید کسی با کفش روی فرش من باشد که او را بیش از این جا پای پشت در نمی‌خواهم در این حالی که مثل یک در سنگین به هم خوردم نباید موج بردارم ولی لنگر نمی‌خواهم برای نقش روی پرده‌ی آخر نمی‌میرم برای کشتن‌اش هم پرده‌ی آخر نمی‌خواهم طناب چرخِ گردون را به دَلوِ خود نمی‌گیرم به چنگم تار مویی از سرش کمتر نمی‌خواهم تو را در قصه‌ی چشم از تماشا باز می‌دارم که روی صحنه نقش دامنت را تَر نمی‌خواهم به ماهی‌های قرمز بنگرم در تنگ خالی‌شان ولی من تُنگ و تشویق و تماشاگر نمی‌خواهم میان بهترین‌ها بهترین‌اش را خودم دارم اگر حرف نوازش می‌زنم مادر نمی‌خواهم برو خیرت قبول این پرورشگاه قدیمی را که من تنها یتیم‌اش نیستم دیگر نمی‌خواهم @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شب نیست پس دور و برم تاریک هم نیست این پرده از روی زمین افتاد کم نیست هر کس به تقدیری به سوی روشنش رفت عریان شدم دیوانه در پیراهنش رفت ظلمانی‌ام با روشنی کاری ندارم خوابم چنان خوابی که بیداری ندارم با مردمم در چشم‌های خویش خوابم کو احتیاجی هم به آب و آفتابم خوابم کنار مردمم در سرزمینم در سرزمین رختخواب نازنینم آمد سراغم با حروف تابدارش بیچارگی سرباز دشمن بود در من بیچارگی را کی می‌کشد سرباز دشمن این سرزمین سوزن کشیده از غلافش فرعون و موسایی شده در هر شکافش بر طول و عرضِ سرزمینی غَلت خورده پیچیده دور مردمی در خواب مرده در چشم این فرعون باید بَرده باشی اندازه‌ی موسی اگر بد کرده باشی هر بستر خشکی همان صحرای سیناست وقتی به مُلکش رفت و آمد کرده باشی ای جنگِ راه افتاده در بین من و ما ای تیغ زن! ای گشته گیر ای سنگ شب پا پای خودم باشد به میدان می‌گذارم با اطلاعاتی که دارم یا ندارم وقتی که در سطح خودم دشمن ببینم با گرد و خاکش می‌روم یا می‌نشینم؟ افتاده در هر بند و سلولم اسیری از برگ و بار افتاده‌ی خرد و خمیری از گوشه‌های چشم و ابرو کِی می‌آیی؟ از پشت مردم خطِ آتش می‌گشایی در بسته‌ام دیگر چه جایِ دیدنم بود حالا چه وقتِ تا ابد ترسیدنم بود قانون درها خارج از در کوفتن بود از داخل اما کوفتن قانون من بود با نشت خود گردن کِش عصر رسوبم یک مشت قانون است پس باید بکوبم از حلقه‌ات بیرون بیا ای مارِ جادو ای حرف تحقیر ای حمیرای هیاهو بیرون بیا بن لادنِ در غار پنهان ای انفجارت زیر این آوار پنهان تضمین یک شاعر تذکر بود و دادم چیزی ورای ماورای اعتقادم فریاد! هر کس از تو دنبال نشان است پای تو روی سینه‌ی آتش فشان است انگار کن آتش فشانی بی زمانم دیگر نمی‌دانم چه می‌گوید دهانم @ashareamirhosienhedayati
🌹 حرف از سفر نبود به هر سمت و هر کجا ای قلب ماجرا! تو کجا و سفر کجا ای نقشه‌ای که می‌کشی و پیش می‌بری جرجان و جی کجاست ری و کاشغر کجا در سر هوای درد سری بود و دود شد دور از سرم کجا و تنم در شرر کجا با شیوه‌ی بتان سیه چشم قندهار قربان شدن کجا غم چشم و نظر کجا راهی زدی به مملکت یخ زدن نزن! بازوی ابر مرده کجا شاخِ تر کجا ما مخلصیم و متهم ای قاضی القضات! تلخی کجا و آن لب مثل شکر کجا قاف قدم گذاشته‌ای روی دوش من طوفان سوارِ ناز کجا و خطر کجا ای در نسیم زلفِ تو افتاده باد و خاک مجنون کجاست غیر همین دور و بر کجا صدها نهنگ در رَگم آواره می‌شوند افتاده‌ای در آن و چنین بی‌خبر کجا اوقات خویش را تلفِ عمر من نکن مقصد کجا و این قدم مختصر کجا ای زنده رودِ رفته‌‌ی من عطر زردکوه موجی به دامنت زد و افتاد در کجا بر تخت و پایتخت و سر اندیب و سرسرا مرواری و سپند کجا و اشکِ زر کجا حالا که با همیم کجا ایستاده‌ایم خط از کجا رسیده به یک نقطه در کجا چین و شکست طاقِ زیارت به سومنات یا آن خرابه‌ی شام کجا و قمر کجا بر نظم من بچرخ و فضا را به هم بریز دیگر نپرس تن به کجا رفت و سر کجا @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 جبهه‌های جنگِ تازه امر و احضارِ دوباره تا که دنیا را بچرخاند به انگشت و اشاره خط به خط محور به محور نقشه‌های پاره پاره کیست این فرمانده با سر دوشیِ غرق ستاره فاتح یک جنگ طولانی‌تر از طول هزاره پیش چشم و پشت پرده عین وجه و استعاره کاش زانو می‌زدم در پایِ او بر خار و خاره التماست می‌کنم یک بار و تنها یک اشاره جنگ‌ها فرمانده می‌خواهند سر فرمانده عجّل! ......... ساعتِ دنیا خراب و سر نمی‌آید قرارش روز تابانش کجا دفن است پیش شام تارش ماه یا خورشید هم دیگر نمی‌آید به کارش باد او خوابیده و چشمان خشک و اشکبارش می‌کشید و رفت دنیا زیرِ بار و روی دارش رنج شلاقش به جای خود که درد انتظارش قصه‌ی بیداری ما جانم ای اسب و سوارش تا از اینجا بگذرد با ذوالجناح و ذوالفقارش نقشه‌ها با ندبه‌ها می‌خوانند سر فرمانده عجّل! @ashareamirhosienhedayati
🌹 چرا با آن وقار و پختگی این کودک خامی تو سلّاخ منی آخر چرا این‌قدر آرامی تو برخورداری از پیشانی دیوانه در کوچه چنین سنگی چرا در سنگدان مرغک بامی سر از سرپنجه‌‌ی من می‌کَنی تا شکل می‌گیری ولی در قالب اُخرایی دیرین خود خامی تو سنگ غرّش این کوهِ ریزش کرده در چاهی که زیر بوته‌ی لرزان سیلی خورده‌ات رامی خودت سنگی اگر برداشتی از دیگران داری اگر بگذارمت دست خودت ما را چه می‌نامی نشستی در کف لیلا اگر در ظرف مجنونی شکستی بر سر تقوا اگر هم‌سنگ خیامی اگر در آسمان بالا و پایین می‌کنی ماهی اگر روی هوا این دست و آن دستت کند جامی اگر دور زمین این سمت و آن سمتت کند راهی اگر دور زمان این رنگ و آن رنگت کند خامی اگر با حال من این رو به آن رو می‌شوی باری اگر با حال خود این رو به آن رو می‌کنی کامی اگر مرز چمن را درنوردی کَم‌کَمَک بادی اگر لرز بدن در من بگیری نم‌نمک نامی تو ای با بچه‌ها در کوچه‌ها چرخیده آن سنگی که لعل لاله‌جین بوسِ چراغ نازک اندامی تو دامن‌چین تو آهسته تو پاورچین و پاورچین تو محتاطانه روی پنجه‌ی پا رفته در دامی الهی دست تو روی سرم کو تا سرآغازی دو تا چشمم کف پایت خدایا کو سرانجامی تو که میزان الاعمال پری‌های دل‌آرایی تو که فقه‌اللغات دلبری‌های دل آرامی طیورت دانه برچینند از بام جلوخانی وحوشت پنجه می‌گیرند با دروازه‌ی شامی هنوز اینجا کنارم ضبط صوت کهنه‌ای دارم که تا بشکن زدم دَر دَم بخواند یاد ایامی @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قشون کشید و می‌آید بگو شتاب کند چنان که لشکرِ صف بستگان خراب کند به تیر اولِ پرتابیِ خودش برسد به قلب دشمن اگر می‌زند شتاب کند غبارش از سر و گردن بلندتر بزند خراب خانه به خونابه منجلاب کند یکی به آن ملک نوجوان سلام دهد اگر رسیده و باید مرا عذاب کند همیشه قیمت رضوان دو گندم است ولی دو گندمی که دو دندانش آسیاب کند به سنگ خوردن و بی‌ چشمه آمدن مردن کدام نقش مرا دیده تا برآب کند دل از فضیحت رفتار خود به درد آمد همین که خواست بیندیشد و حساب کند شب دراز ندارد قلندرِ بیدار به گردن من اگر قصد پیچ و تاب کند دهل به هروله‌ی ناشیانه می‌کوبد که من سکوت کنم تا مرا خطاب کند اگر مخاطبش این بنده‌ام بلند شوم اگر شنیده دعا را که مستجاب کند چگونه از سرِ سنگش گذشته این سیلاب که خشک می‌کند آن زَهره را که آب کند اگر به پای خودم رفته‌ام که پای خودم چرا ملازم دوزخ مرا جواب کند خراب کرده‌تر از ما کسی قیام نکرد که این سپهبد نوباوه انقلاب کند رگی به نافه‌ی آهوی شیرخواره رساند که یال جنگل شیران به خون خضاب کند کمر به مهره‌‌ی تاجیک و ترک می‌ساید بزاق هر دو زبان را خدا شراب کند نکشت و بلکه نبینم که اجتناب کند به قصد ما و به میدان دودِ ما بدمد سه تارَک از فلک و صورت و نقاب کند به درّ نادر دندان‌نمایی‌اش بنگر اگر خروش برآورده تا عتاب کند همین که قدّ کف دست اوست گور من است بنای کیست که گور مرا خراب کند هزار پرده‌ی چشم مرا بیندازید که ننگرم رگی از چشمه‌ای که خراب کند @ashareamirhosienhedayati
🌹 آمدی تا در سرم طرح جنونم را بریزی نقشه‌ی تخریب دیوار درونم را بریزی آه اگر پیمانه در برگِ خزان پوشانده باشی ای که باید برگِ شمشاد قشونم را بریزی آمدی تا در همین یک استکان ظرفیت من آب‌های هفت بحرِ نیلگونم را بریزی تا دو انگشتِ به هم برخورده داری می‌توانی جوهر ترکیب و اجزا و شئونم را بریزی پوستم را می‌دری نبضِ حیاتم را بگیری آجرم را می‌کشی سقف و ستونم را بریزی یک سوال بی‌جواب از آلت قتّاله دارم در کجا رگ می‌کنی وقتی که خونم را بریزی @ashareamirhosienhedayati
🌹 خوف داریم از خطر زنگ خطر باید گذاشت آن نشیمن در اتاقِ امن‌تر باید گذاشت دزد دارد خانه‌ها را می‌زند در را ببند زندگی را هم از امشب پشت در باید گذاشت بارِ از ما بهتران را بر کمر باید گذاشت شکر آن نام‌آوران را تا کمر باید گذاشت ای فروغِ ماهِ حسن از خطّ برجام شما دست ما را در حنایِ بیشتر باید گذاشت در وفای عهدشان مشهور خوبانی چو شمع شمع را از بزم اما بی‌خبر باید گذاشت لایِ سیمان چرخ اگر چرخید همت خواهِ دوست چوب‌شان را لایِ چرخ ما اگر باید گذاشت پیشِ لطفِ دائم پیرِ خرابات جهان کاسه‌ی سرهای خالی را دَمَر باید گذاشت شیرمردا! گِرد امضا کن که یک سوراخ موش جای بیرون رفتن و راه مفرّ باید گذاشت ماه اگر بر صفحه‌ی شب گشت ممنوع‌الحضور جای آن یک صفحه‌ آواز قمر باید گذاشت بسته شد گویا حسابی از کرام‌الکاتبین جای او هم در حساب ما نفر باید گذاشت پنکه‌ی سقفی هم آخر کار طوفان می‌کند اندک اندک روی این دنیا اثر باید گذاشت ای به سر تا پای برجامی که وقتی شُل کند پوشک فرزند بر اشکِ پدر باید گذاشت در جهانِ بی‌خدایان شب کسی در خواب نیست پلک روی هم فقط وقت سحر باید گذاشت با علی بیعت نکن اما کمی آزاد باش سایه‌ی کوتاهی از سروی، ثمر باید گذاشت یا در این برجام صفین دست مولا را بگیر یا که رویِ چکمه‌ی حجّاج سر باید گذاشت @ashareamirhosienhedayati
🌹 چرا می‌جنگی اما کُشته‌ای از ما نمی‌گیری به سرحدّات لشکر می‌کشی اما نمی‌گیری چرا تا می‌کنی وقتی به زانومان درآوردی چرا از حق گذشتی بین باطل جا نمی‌گیری چرا فورا درفش رنگ و روی رفته‌‌ی ما را به آن شرحی که پیش آورده‌ای بالا نمی‌گیری مگر مخروبه‌ای را پرچم مغلوبه پوشاندی چرا دستی بر این دیوار خون پالا نمی‌گیری قدم ای فاتحِ بی‌اعتنا بر چشم ما داری چرا روی فتوحات جدیدت جا نمی‌گیری طوایف بر سرِ میز غنائم دست‌مان بالا ولی در غارت ما دست بالا را نمی‌گیری سپاه آورده ارتش برده و از ما چه می‌خواهی اگر بی‌دست و پایی از قوای ما نمی‌گیری دلم خوش بوده با هر یورشت صدبار می‌ریزم ولی در پایگاهم لرزه‌ای حتی نمی‌گیری اگر خون بدن‌ها را در این دنیا نمی‌ریزی چرا جان جسدها را در آن دنیا نمی‌گیری چرا هر گوشه‌ی این پرده را ای زخمه‌ی آخر به آتش می‌کشی آن‌جا و تا این‌جا نمی‌گیری اگر گردن فرازی نیست عرض کوچکی دارم چرا این قطره را در مشت آن دریا نمی‌گیری چرا چون گردبادی شهر را صحرا نمی‌سازی سرت را از خرابی‌های خود بالا نمی‌گیری چه خوابی در میان ماجرای رفته می‌بینی چرا تصمیم جنگ و صلح را یکجا نمی‌گیری @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات از کجا سر در نیاوردم که بنویسم برات صبح شد بی‌اطلاعم شب بیاید بی‌خبر می‌دمد خورشید و تارم می‌زند مهتاب و مات با کدام انگشتِ مستحکم‌تری می‌شد گذاشت کاسه‌ی صبر تو را در دست این بی‌احتیاط سنگِ پایابِ عبور از نهرِ روی گونه‌هام نقطه پشتِ نقطه پشتِ نقطه نگذارم برات آن قدر آتش نسوزان و نینداز از درخت من به آدم سجده می‌کردم اگر بودم به جات سنگی از صحرای دور افتاده آوردی به دست پرت کن از قندهار و شیشه بشکن در هرات صفحه‌ی چرخیده‌ی ما را نمی‌خواهی نخوان ما و آوازی نه چندان زنده در دشت موات آفتاب آمد دلیل آفتابِ بی‌رمق کوهِ ما هم می‌رسد روزی به کوهی بی‌ثبات هر کدام از پنجه‌هایم را که می‌خواهی نگیر تا ببینم تا کجا باید بیایم پا به پات سر به صحرا می‌گذاری رو به تاریکی نخواب هر حسابی کرده‌ای روی شب و حال و هوات ساعدت را بشکنی نرم است مغز ساقه‌ها بالش‌ات را بو کنی خوشبوست برگ گونه‌هات راه صحرای حرامی هم سپردی بی‌دلیل بر خلاف دل به دریا هم دویدی بی‌جهات جفت من در کشتیِ نوح است بر دریای نیل نوح را باید فراری داد و موسی را نجات @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از بغل گوش من گذشتی و رفتی رو به عقب هیچ برنگشتی و رفتی از سرِ من رفته‌ای به راهی و جایی هیچ دلیلی نداری و نمی‌آیی زنده به گورت شدیم و کشته و مُرده سایه‌ات اما سرش به سنگ نخورده آبروی سایه‌ها تویی که نماندی خاک به دامن نشاندی و نتکاندی منتظر روی ماه کیستی امشب سنگ‌ترین مشتری که روی زمینی روی ترازو نرفته نیز وَزینی می‌شنوم لشکرت نشسته بر اسبان لاله‌ی گوشی به دشت سینه بچسبان منظره محدود در حدودِ تو بوده فرق من و تو کلاهخود تو بوده روی زمین زندگی کنم به هوایت یا بروم بر خلاف وسوسه‌هایت آه بمیرم برای دوست که دشمن جا نزد و جان گرفت در وِی و از من آه بسوزم برای شعله که آتش سنگر خودش را به سینه می‌زد و آهن آه بگیر این محرّک عصبی را تا که نیفتاده حقِ دار به گردن آه ندارم که در بساط تو باشد خوب کنارم کشیده‌اند از آن تن چاره‌ی آواز مرده‌ی دل‌سنگ است تیشه زدن در کنار پُتک گرفتن خانه‌ی سردابه دار و شب چره‌ی تر می‌کشد این بار کارِ دست به دامن @ashareamirhosienhedayati
🌹 دستم به قلمدانم و چشمم به دواتم راحت بگذارید مرا با حرکاتم معنای غلط کردم و شرمنده عزیزم کو باطله تا بگذرم از حقِّ لغاتم یاد لغتی خارج از این سطر می‌افتم افتادگی آموخته‌ام از کلماتم در جلد خودم رفته و شیطان رجیم‌ام با وسوسه‌های خودم افتاده به پاتم پا داد و هوس کرد تو را شعرِ درونم لب بست و لگد کرد مرا وحشیِ ذاتم پرپر زده پروانه‌ی دور پیه سوزم آویخته از موی تو مأمور نجاتم با ناز سرانگشت تو باید بچکانم یک چکه به حلق خودم ای آب حیاتم آب از دهنِ شسته نیداخته نگذر وقت گذر از کوچه که در پنجره مات‌ام محکم‌تر و پیچیده‌تر از نخ پیِ وصل‌ام تابیده به دور تن من شاخ نباتم ای سقفِ سرِ دلبری ای قبله‌ی حاجات من پشت در افتاده قتیل‌العبراتم با خونِ رگم ریخته‌ام روی زمینت از آه‌ِ دلم سوخته‌ام پایِ بساطم صد قفل به این پنجره می‌بندم و بگشا چشمی به تماشایم و دستی به نجاتم @ashareamirhosienhedayati
🌹 کسی نمانده همینی که هست را بپذیر همین خدازده‌ی خودپرست را بپذیر اسیر منطق برهان و اختلاف نمان نکات ساده‌تری هم که هست را بپذیر نشسته‌ای سرِ این میز حد نگاه ندار ببر بباز ولی هر دو دست را بپذیر نه پیشِ ساقی یک لاقبا گرو بگذار نه پس بزن مِی و جامِ شکست را بپذیر تو را به حرمت صحرا و چادر گلدار شبانِ این رَم بی‌سرپرست را بپذیر نپوش دامنِ کوهِ بلند را و برو بمان حوائج بالا و پست را بپذیر همیشه سنگ شدی تا به این هدف نخوری بیا و خاک کن و نازِ شست را بپذیر بر اسبِ مرده نتاز ای سوارِ کشته شده دهانه را بکش و چِفت و بست را بپذیر خمار و مست‌تر از چشم خویش نعره نکش بخواب و بندِ قَبای گُسست را بپذیر نه مثل حافظه سر را جواب شرط بخواه نه هر که بر سرِ شیرازه بست را بپذیر اگر به سر نخِ کوتاهِ بی‌نتیجه گرفت به قدر ناخنی از من شکست را بپذیر همیشه تشنه‌ی آن مَشربم که تازه کنی تو هم رسالت مجنون و مست را بپذیر نه پس بکش نه بپیچان نه هیچ کاری کن بگو به گردنِ هم‌دست و دست را بپذیر @ashareamirhosienhedayati