eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
271 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. «هدیه‌ی خدا» هزار و چارصد ساله که شیعه عزاداره دوتا داغه هنوزم علیِ‌ّاصغر و گواهن که یه‌عمره با این‌روضه می‌سوزم اونایی که با بی‌رحمی یه‌روزی گل نشکفته‌رو از ما گرفتن دل مادر رو بدجوری شکستن خوشی رو از دل بابا گرفتن ولی تو این روزا دارم می‌بینم که روضه داره بازم میشه تکرار به‌جای؛ میخ و آتیش و سه‌شعبه یه کاغذ حکم قتلُ میده این‌بار بیا و دست از این بی‌رحمی بردار که دنیا با همین چیزاش زیباست نباید هدیه رو رد کرد، آره... اونم این هدیه که واست خداخواست خدا گفته که تو سختیه برکت یقین دارم که اون سختی همینه صدای قلبشو وقتی شنیدی بدون امضای خوشبختی همینه... همین که توی آغوشت بخوابه همین که لالایی واسش بخونی همین که میگه؛ بابایی، مامانی یعنی باید که قدرش رو بدونی. ولی تو این روزا دارم می‌بینم که روضه داره بازم میشه تکرار به‌جای؛ میخ و آتیش و سه‌شعبه یه کاغذ حکم قتلُ میده این‌بار بیا و دست از این بی‌رحمی بردار که دنیا با همین چیزاش زیباست نباید هدیه رو رد کرد، آره... اونم این هدیه که واست خداخواست. ✍ .
. بیا که بی‌تو کار ما تمام است جهان چون آفتاب روی بام است تمام عمر ما در انتظارت شب یلدای دوری از امام است. ✍ .
. بسم الله الرحمن الرحیم نبود جواب مسئله‌ی ما بجز "نبود"، نبود که هم‌طراز تو درعرصه‌ی وجود نبود به احترام تو بت‌ها به خاک افتادند وگرنه هیچ دلیلی بر این سجود نبود لب ملائکه مشغول ذکر نام تو شد چرا که بهتر از این در جهان سرود نبود دلیل رو به تو آوردن همه این است که جز تو هیچ‌کسی آنچه می‌نمود نبود به هرکجا که وزید عطر ناب تو جایی برای عنبر و مشک و گلاب و عود نبود تمام عمر تو خرج هدایت ما شد تجارتی که برای زیان و سود نبود کنار تو پر جبریل سوخت، ثابت شد که شان و منزلت او در این حدود نبود حرا گواهی این که کسی به خلوت تو به جز خدا و علی لایق ورود نبود .
. علیه‌السلام تنها نه همین آمدنت روز جوان است هم روز جوان بوده و هم روز اذان است هر دل که گرفته‌ست، به لب ذکر تو دارد نام تو به دل‌های شکسته ضربان است ای آمدنت روشنی خانه‌ی دل‌ها ای آن‌که بدون تو جهان بی‌هیجان است ممسوس خداوندی و در فهم نگنجی تعریف همه از تو فقط وهم و گمان است سود است هرآن‌چه رسد از دست کریمان هرکس که گدای تو نشد، اهل زیان است وقتی که کرامت سر خوان تو نشسته‌ست در محضر لطف تو چه‌حاجت به‌بیان است تو «ذبح عظیمی»، «وَ فدیناهُ بِه» از توست این عهد خداوند تو با پیرمغان است ای کاتب ارباب...! برای من بی‌تاب در روز جزا نامه‌ی تو خطّ امان است. ✍ .
. مهدوی ماه پنهانی و از مهر تو هرجا روشن است هم زمین، هم آسمان، هم عرش‌اعلی روشن است با امید انعکاس جلوه‌ای از روی تو چشم هر آیینه از فیض تماشا روشن است دیده‌ی یعقوب را پیراهن یوسف شفاست با امید وصل تو چشم زلیخا روشن است از همه دل‌سردم...، اما در دلم با یاد تو شعله‌ای دارم که تا روز مبادا روشن است روز و شب در انتظار دیدن تو سوخته آتش‌ چوپان‌که در هر کوه‌وصحرا روشن است شنبه‌های تازه بی‌تو جمعه‌های کهنه‌اند! روز نو یک‌روز می‌آید، دل ما روشن است «مدعی گوید که با یک‌گُل نمی‌آید بهار؟» این‌معما پاسخش سخت‌است، اما روشن است یک‌نفر می‌آید و دنیا گلستان می‌شود هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است از دل تاریکی شب، صبح فردا می‌رسد عاقبت آن ماه‌روی عالم‌آرا می‌رسد از سر شوق بهار، اسفند را گم کرده‌ایم لابه‌لای گریه‌ها، لبخند را گم کرده‌ایم هرچه می‌گردیم آخر باز می‌گردد به ما چون نخ سررشته‌ی این‌بند را گم کرده‌ایم کم شده شیرینی دنیای ما این روزها چای‌مان تلخ است، وقتی قند را گم کرده‌ایم بی‌حضور ناب او هر روزمان تکراری است چون‌که آن‌خورشید بی‌مانند را گم کرده‌ایم با غریبان آشنا و با خودی بیگانه‌ایم! نسبت آیینه و پیوند را گم کرده‌ایم شوق؛ اندک، ندبه‌؛ کم، گریه؛ فراوان، عهد؛ سست! شرمساریم از تو، هر سوگند را گم کرده‌ایم دل به هرآیینه می‌بندیم و حسرت می‌خوریم در میان چهره‌ها دلبند را گم کرده ایم روز میلاد تو در تقویم‌ها عید است و ما سال شمسی هزار و چند را گم کرده‌ایم در شب تاریک دنیا، روی تو خورشید ماست هر زمان از در بیایی تو، همان دم عید ماست ای زمان را از زمان تو، زمانی تازه‌تر با حضور تو جهان ما، جهانی تازه‌تر سرخوشیم از این‌که در دوران تو خواهیم داشت هم زمینی تازه‌تر، هم آسمانی تازه‌تر آن‌به‌آن از تو سرودیم، آن‌چه می‌خواهی نبود لطف کن در شعر ما بنداز «آنی» تازه‌تر سخت بود، اما به لطف تو به آسانی گذشت هر زمان از ما گرفتی امتحانی تازه‌تر از تو دوریم و کسی جز تو به‌ما نزدیک نیست! هر کجا که گم شدیم، آمد نشانی تازه‌تر نو‌به‌نو از شرق و غرب عالم ما می‌رسد از شهیدان فراقت کاروانی تازه‌تر جان ما در انتظار روی تو از دست رفت با تو می‌خواهیم عمری تازه، جانی تازه‌تر کهنگی راهی ندارد در دل دنیای تو تو همان بودی و حالا هم همانی؛ «تازه‌تر» «نو»ترین مضمون تویی، من با تو شاعر می‌شوم هر زمان در محضر فیض تو حاضر می‌شوم وقت وصف تو زبانم در دهان می‌ایستد در بیان آن معانی از بیان می‌ایستد «صاحب‌العصر»ی و می‌چرخد زمان با اذن تو هر زمان یاد تو می‌افتم، زمان می‌ایستد... بی‌خبر از وسعت لطف و بزرگی‌های توست هرکسی چشم‌انتظار دیگران می‌ایستد روح با شوق تو برمی‌خیزد از جسم جهان جسم اگر روزی تو را حس کرد، جان می‌ایستد هرکسی که «البَلاءُ لِلوِلا» را خوانده است پای تو در اوج سختی بی‌گمان می‌ایستد از زمانی که شنیده «فِی‌السَّماءِرِزقُکُم» دست‌هامان سوی تو -ای آسمان- می‌ایستد آمده شعر جدیدش را بخواند، هر زمان شاعری در کنج صحن جمکران می‌ایستد آن‌زمان‌که می‌رسد بانگ «اَنَاالمَهدی» به‌گوش کعبه برمی‌خیزد از جا و اذان می‌ایستد «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا» سر می‌دهی پاسخ هر لطف را چندین‌برابر می‌دهی خون دل، اشک روانی داشتم، دارم هنوز! جرعه آبی، لقمه نانی، داشتم، دارم هنوز! شب‌به‌شب یاد تو بر سجّاده با من هم‌نشین در سکوتم هم‌زبانی داشتم، دارم هنوز! گرچه پابند زمین و اهل آن هستم، ولی حال‌وروزی آسمانی داشتم، دارم هنوز! غیرممکن بود، اما با نگاه لطف تو... در فراقت نیمه‌جانی داشتم، دارم هنوز! با همه نالایقی‌ها، مهربانی تو را افتخار میزبانی داشتم، دارم هنوز! هرسه‌شنبه در «طَریق‌ُالمَهدی» مشایه‌ها کربلایی، جمکرانی، داشتم، دارم هنوز! پیرم و با آرزوی در کنارت زیستن دائماً شوق جوانی داشتم، دارم هنوز! سال‌های سال تنها در حضور گرم تو آرزوی شعرخوانی داشتم، دارم هنوز! می‌رسد آن‌که شروع حُسن و حُسن خاتمه‌ست می‌رسد آن‌که دعای هر قنوت فاطمه‌ست... .
بسم الله الرحمن الرحیم پیشکشی ناقابل تقدیم به‌آستان مقدس و نورانی کریم اهل‌بیت در جواب حرمت‌شکنی خواننده بی‌شرف معلوم‌الحال آه! ای غریب‌مانده میان شناس‌ها شرمنده‌ی کرامت تو ناسپاس‌ها زیبایی از جوار تو عزّت گرفته است حُسن تو بوده آینه‌دار جناس‌ها آیینه‌ها خوش‌اند که هم‌صحبت تواند شادند از این‌که فرش تو باشند یاس‌ها از سفره‌ی تو سیر شده هر گرسنه‌ای از توست احترام همه آس‌وپاس‌ها دشنام را که پاسخ لبخند می‌دهی در حیرت از مرام تواند انعکاس‌ها ماه مدینه هستی و هرجا که می‌روی جمع تو می‌شوند تمام حواس‌ها قافیه‌ها ردیف شد و باز مدح تو سخت است، ای تو خاص‌تر از هرچه خاص‌ها می‌خواستم که غیر تو چیزی بخوانمت! درمانده شد زبان قلم از قیاس‌ها دشمن هنوز هم که هنوز است در دلش ای فاتح جمل ز تو دارد هراس‌ها تیشه به‌ریشه‌ی خودشان می‌زنند و بس وقتی درخت را بتکانند داس‌ها بالاتر از معاویه بودن نمی‌روند گیرم که جفت شیش بیارند تاس‌ها ای شیر از شکوه تو که کم نمی‌شود وقتی قسم به نام تو خوردند ساس‌ها. .
. ایام مجموعه در مدح‌ومرثیه سلام‌الله‌علیها رباعی۱ در شهر اگرچه رفت و آمد پر بود هر آینه از مقصد و مسند پر بود در باور تو خدا یکی، دوست یکی دیوان تو از مدح محمد پر بود رباعی۲ هر بار که کفر سدّ راهش شده بود یک‌زن همه‌ی پشت‌وپناهش شده بود وقتی که قریش نیز تکذیبش کرد ایمان خدیجه تکیه‌گاهش شده بود رباعی۳ هم عالمه بود او و هم عامله بود هم بالغه و عاقله و کامله بود جبریل خدیجه را بشارت می‌داد وقتی که به نور فاطمه حامله بود رباعی۴ ای یاور دین حق و حامی رسول نام تو بلند باد و سعی تو قبول در وصف تو گفتنی زیاد است، ولی این‌بس که تویی مادر زهرای بتول رباعی۵ دارد با خود هزار مقصد تاریخ از آینه‌های خوب یا بد تاریخ جز فاطمه‌وعلی ندیده زوجی مانند خدیجه و محمد تاریخ رباعی۶ کوشیدند و هزار خط فهمیدند تا شمّه‌ای از تو را فقط فهمیدند تو «راز درست بی‌نهایت» هستی گیرم که صحیح‌ها غلط فهمیدند رباعی۷ هر قطره‌ای از فضائلت یک دریاست توصیف تو آرزوی اندیشه‌ی ماست درباره‌ی اوصاف تو باید چه نوشت؟ «امّا فَهِیَ کَثیرةٌ لاتُحصی»ست رباعی۸ جبریل امین رساند پیغام به تو؛ ازجانب حق سلام و اکرام به تو از بس که حمایت از پیمبر کردی ایمان آورد دین اسلام به تو رباعی۹ هرچند که‌خود فیض‌عظیم‌اند همه در سفره‌ی فضل تو سهیم‌اند همه ارثیه‌ی سفره‌داری‌ات باقی ماند نسل تو کریمه و کریم‌اند همه رباعی۱۰ آن‌قدر که از خدا حیا می‌کردی از خواستن عبا ابا می‌کردی اما کفن تو از بهشت آمده بود پس پایه‌ی روضه را بنا می‌کردی ✍ .
. بارها پای مرا بیرون کشید از گِل حسین در دل دریای طوفان‌دیده شد ساحل حسین هرچه در هر خانه گشتم هیچ‌کس جز تو نبود مالک هر قلب و صاحب‌خانه‌ی هردل حسین از مسیر اشتباه خویش خارج می‌شود هرکسی در مجلس تو می‌شود داخل حسین یا حرم یا روضه‌ی تو، غیر از این راهی نداشت هرکسی می‌خواست باشد عارف واصل حسین من نماز و روزه را از روضه‌‌ها آموختم دین من در مجلس فیض تو شد کامل حسین دستم از هر خیر خالی ماند در دنیا، ولی هاتفی می‌گفت؛ «کلُ الخَیر فی بابِ‌الحُسین» هر زمان آمد بسوزاند مرا بار گناه قطره‌ای از اشک‌های روضه شد حائل حسین کاش من هم از شهیدان رکابت می‌شدم گرچه می‌دانم که اصلا نیستم قابل حسین در قنوتم بازهم با گریه می‌خوانم تو را؛ «یا الهَ العالَمین إِغفِر ذُنوبی بِالحُسِین...» جسم تو بر خاک، تن در دشت، سر بر نیزه‌ها جمع این اقسام باهم، می‌شود حاصل حسین ساربان انگشترت را برده و خولی سرت دست خالی رد نشد از نزد تو سائل حسین تا بسوزاند دل اهل حرم را بارها زیر و رو کرده‌ست با نیزه تو را قاتل حسین ✍ .
. مرثیه به‌مناسبت سالروز نه ضریحی، نه رواقی و نه سقاخانه‌ای چشم‌ها چیزی نمی‌بینند جز ویرانه‌ای زائری اینجا نخواهد دید صحن و گنبدی کفتری اینجا نخواهد خورد آب‌ودانه‌ای سنگ اگر باشد در اینجا آب خواهد شد دلش کوه خواهد بود اگر اینجا نلرزد شانه‌ای روضه ممنوع است، حتی بی‌صدا و زیر لب! پاسخش چوب است وقتی که بجنبد چانه‌ای روز و شب گرم طواف قبله‌های خاکی‌اند با دوچشم کاسه‌ی خون دسته‌ی پروانه‌ای «بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را» عاقبت آباد می‌بینیم این ویرانه را دردهای ما درِ این خانه درمان می‌شود چون‌که درد شمع با پروانه درمان می‌شود ننگ بر آن دل که این‌جا آمد اما درد او زیر بار منّت بیگانه درمان می‌شود تا نفس دارم در این خانه خواهم بود و بس چون کبوتر در میان لانه درمان می‌شود سر به خاک ای‌کاش بگذارم برای گریه‌ام حال هر آشفته‌ای با شانه درمان می‌شود تازه فهمیدم که در ویران‌نشینی حکمتی‌ست ساکن ویرانه در ویرانه درمان می‌شود ظاهرا ویرانه، اما «خانه‌ی امید» ماست روز آبادانی این صحن خاکی عید ماست چارگل از فاطمه در این چمن خوابیده‌اند از غریبان‌اند، گرچه در وطن خوابیده‌اند چار رکن عالم ایجاد، بی‌شمع‌وچراغ سال‌های‌سال در این انجمن خوابیده‌اند هر یکی مسموم زهر بی‌وفایی‌ها شدند با دلی آکنده از رنج و محن خوابیده‌اند در هیاهوی سکوت قدرنشناسان شهر جمعی از پروردگاران سخن خوابیده‌اند «خوش هوای دلکشی دارد گلستان بقیع ساکنانش جمله با یک پیرهن خوابیده‌اند» غم به دل‌ها می‌رسد چندین برابر در بقیع روضه دارد حضرت زهرای اطهر در بقیع سرّالاسرار خدا اینجاست، پس در بسته است راه در دنیای او چندین برابر بسته است فاطمه در عرش مهمان خداوند است و بس در مقام قُرب او جبریل هم پربسته است هرکسی را نیست اذن گریه بر ناموس حق روضه‌های او خصوصی شد، اگر در بسته است جز پریشانی ندارد حاصلی بی‌مادری چون تمام نظم هر خانه به مادر بسته است از همان روزی که زهرای علی سردرد داشت روضه‌های فاطمیه غالباً سربسته است... یک‌نفر هر روز می‌آید زیارت می‌کند آن‌که روزی این حرم‌ها را مرمت می‌کند ماه پنهانی و از مهر تو هرجا روشن است هم‌زمین، هم‌آسمان، هم‌عرش‌اعلی روشن است با امید انعکاس جلوه‌ای از نور تو چشم هر آیینه از فیض تماشا روشن است از همه دل‌سردم، اما در دلم با یاد تو شعله‌ای دارم که تا روز مبادا روشن است « مدعی گوید که با یک‌گُل نمی‌آید بهار؟ » این‌معما پاسخش سخت‌است، اما روشن است یک‌نفر می‌آید و دنیا گلستان می‌شود هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است عاقبت یک‌روز این غم‌خانه احیا می‌شود صاحب ایوان‌طلاها و حرم‌ها می‌شود ✍ .
. برای پیراهن همین‌که شد چراغ روشن این راه؛ «پیراهن» خدا یک‌سوره نازل کرد؛ بسم‌الله، پیراهن... طنین افکند از این‌سوره چندین‌آیه در هستی که یادآور شود شادی و غم را گاه پیراهن هم از راز نهان انبیا با خود خبرها داشت هم از اسرار پنهان خدا آگاه؛ پیراهن مرور تازه‌ای از خاطراتی کهنه‌ خواهد داشت اگر دیده‌ست عمق قصه را کوتاه پیراهن فرود آمد...، فرود آورد یک‌یک آیه‌هایش را برآورد از نهاد اهل عالم «آه...» پیراهن نخستین بار باب توبه شد بر قامت آدم که شد کار جهان را بانی اصلاح؛ پیراهن برای نوح کشتی‌بان، برای یونس آزادی شد آتش را گلستان بر خلیل‌الله؛ پیراهن سلیمان خاتمش را یافت، موسی نیل را رد کرد شفای دیده‌ی یعقوب شد در چاه؛ پیراهن لباس کعبه بر اندام بت زیبا نخواهد بود اگر افتاد دست مردم گمراه پیراهن هزار و چارصد سال است در عرش‌خدا هرشب بنا کرده هزاران روضه‌ی جان‌کاه پیراهن خبر از سرخی رازی نهان در سینه‌‌اش دارد اگر تا کربلا رفته‌ست با اکراه پیراهن به‌لطف زخم‌ها بوده که این پیراهن از اعجاز به تن کرده «هزار و نهصد و پنجاه پیراهن!» حنایی سرخ از خون خدا با خود به تن دارد که در روز قیامت می‌شود خون‌خواه پیراهن یقین دارم که در آخر سعادت‌مند خواهد شد که با موعود منجی می‌شود همراه پیراهن. ✍ .
. می‌نشینم گوشه‌ای وا می‌کنم سجّاده را تا ببینم بازهم «نفس به‌خاک افتاده» را باید از تسبیح زنجیری برایش ساز کرد نفس -این حیوان وحشی‌خوی بی‌قلّاده- را خوش‌به‌حال آن‌که یاد توبه مستش می‌کند هر زمان پر می‌کند از اشک جام باده را گاه در اوج توانایی شکستن بهتر است قدر می‌دانند از این رو دل آماده را یوسفش را از میان چاه پیدا کرده مصر دست‌کم -ای‌ دل- نگیر این کارهای ساده را چون که مقصد شد مشخص، راه‌ها هموار شد کاش از اول ببینیم انتهای جاده را گوش جان وا کن به پند سرور آزادگان؛ دین نداری، پیروی کن مردم آزاده را اوج دارایی انسان «باخدا خوش بودن» است بی‌نیاز آن‌کس که دید این حال فوق‌العاده را .
. تقديم به دیدیم در آیینه‌ی سرخ محرم‌ها پر می‌شوند از بی‌بصیرت‌ها، جهنم‌ها ما کم‌تریم و بارها خواندیم در قرآن بسیارها خورده شکست سختی از کم‌ها راه نجات این است که یار علی باشی حالا که دنیا پر شده از ابن‌ملجم‌ها باید لباس شیر پوشید و به میدان زد رفتند وقتی گرگ‌ها در جلد آدم‌ها تا خون سرخ عاشقان روی زمین جاری‌ست نقش است ذکر «یاعلی» بالای سردم‌ها در سینه‌ی ما هیچ ترسی از شهادت نیست وقتی که روی دار شد معراج میثم‌ها یک‌روز اسرائیل را نابود خواهد کرد فرمانده‌ای از جنس طهرانی‌مقدم‌ها روز قیام شیعیان بسیار نزدیک است بالاتر از بالاتر از بالاست پرچم‌ها ✍ .