eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
271 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. میاید از سرِ برزن خبر چه داغ و گران! مرا که کشت خبر، تا کند چه با دگران! خبر دهید که افتاده مادری و رواست که ایستاده ز غم جان دهند رهگذران خبر دهید که نامرد، پیش طفلش زد خبر دهید از اندوهِ دختری نگران زنی به خاطر حفظ حجاب سیلی خورد به دست سنگدلِ سفله ای که وای برآن شما که دیده و رنجیده اید! نقل کنید وگر که هیچ نیاید به چشم فتنه‌گران در آفتابِ جزا، مستحقِ عریانی ست قبیله‌ای که ندارد کسی حجاب درآن! .
. چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه می‌زدند که برخیز دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایۀ سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که می‌خواند فی البداهه و می‌ریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی .
. گریه کن گریه، که احیای همه احکام است التیام جگر سوخته‌ی اسلام است گریه کن، سینه بزن، آه بکش، مرگ بخواه نوکر از روضه اگر جان ندهد ناکام است لب دلسوخته ها را همه شب دوخته اند گریه کن، گریه زبان همه ی ایتام است آن قتیل العبراتی که به ما گفت حسین گریه‌ی زینب، در حال عبور از شام است ای که باران به دعای تو می آمد...حالا سنگ می بارد و هر سنگدلی بر بام است نیستی تا که ببینی دم دروازه شام دل بی تاب رباب تو چه ناآرام است چوب میزد به دهانت پسر مرجانه چوب در دستی و در دست دگر یک جام است دختری داشتی ای شاه و کنیزش خواندند چه بگویم...همه‌ی روضه همان الشام است شاعر: .
. سزد به تیغ غزل سر دهم کنون سخنی یزیدیان همه مستند از فرافکنی بریده اند سر از حق به دادخواهیِ حق هزار مرتبه لعنت به داعشِ وطنی! سزاست مویه کنی سالگردِ جهلت را که بر هجای «امین» باز کرده‌ای دهنی وطن برای تو ناموس نیست زن‌باره! مدافع چه کسی؟ ای که فکر خویشتنی! از آن زمان که به خون خفت خاتمِ سردار تو در سرای سلیمان صدایِ اهرمنی ببین که ظالم و مظلوم کیست القصّه محرم است و به هر سو عزای دل‌شکنی ✍ .
. در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد سزاوارست نام هر خیابانش "ارم" باشد رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد تبسم می‌کند ناخواسته...در قلب زائرها مگر صحن تو اصلاً می‌گذارد درد و غم باشد؟ ندیدم هیچ شب در حوض، کامل انعکاسش را همان بهتر قد مهتاب هم پیش تو خم باشد حریم آسمانی تو "پروین" دارد و خوب است اگر نام یکی از باب‌ها باب القلم باشد کرامت می‌کنی تا گاه از نزدیک و گاه از دور تنور شعرمان گرم است، ای خورشیدِ بیت النور به دریا می‌زند اینجا دل، آهوی بیابان هم به پابوسی می‌آید از مسیر دور، باران هم زیارت می‌کنندات عاشقان در باد و بوران هم ز تو رو برنمی‌گرداند این زلف پریشان هم هدایت شد به راه راست در شَهرت خیابان هم قُم‌ات را مطلع خورشید می‌داند خراسان هم به شوقت غرق "بهجت" شد دلِ تنگِ "گذرخان" هم کنار این حرم مست است "قبرستان شیخان" هم صفائی چون "صفائیه" ندارد باغ رضوان هم دل "آذر" به تو گرم است در فصل زمستان هم رسیدی با چنان حجبی که تا پایان دوران هم نبیند گرد محمل را نگاهِ "چارمردان" هم نشسته عطر جنت در حریمت روی هر دامان شمیمت پرکشیده تا خودِ "بلوار پردیسان" قمت مانند مشهد شوکتی دارد که حیرانم برایت در زیارت "آمدم ای شاه..." می‌خوانم چنان خوبی که یادم می‌رود پیش تو مشکل را تویی آن‌که امین الله دستت می‌دهد دل را سلام ای گرد و خاک صحن‌هایت سُرمه‌ی افلاک سلام ای آستان قدسیِ تو مدفنِ لولاک چه القابی: کریمه، مرضیه، معصومه، مقدامه گرفته زائرت از آتش دوزخ امان نامه .
رسیـدی تـا نشـان مـا دهـی آن قـبـر پنـهان را بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد
. ابیاتی از بحر مرکب حضرت زینب (سلام الله علیها): در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقۀ صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر! باید آئینۀ امّ النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه! گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه! مردم دیدۀ او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشقی آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت: اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پیِ نور دو عینش برود! سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غصۀ جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیدۀ او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمۀ دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را؟ چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را! او پسندید ولی شانی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را ملک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینۀ فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقۀ نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیر شدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آنهمه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلا این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصۀ جولان تو بود از اوّل لکّۀ ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست! ظاهرت زینب کبری شده، باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم بر ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یکمرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته ای، ضربۀ نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخناتت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر دیوانۀ توصیف تو شد وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند! علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو «زینب کرّار» تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم کمر همّت خود را به فرامین تو بسته ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست: با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه اش موج خشم در طغیان ظاهرا خطبه، باطنا طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتا لرزید این بلا از گرفتنِ آه است وقت جولان عصمت الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا ت‍ُن صدایش را از ستون ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش ها شانه شانه لرزیدند مسجدی ها چقدر ترسیدند پله ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لزید اسکتوا! از غضب لبالب پر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود محشری میشد جنگ یک جور دیگری میشد گر جمل بود خطبه ای میخواند شتر حادثه به گل میماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علیست یا زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند میگویم نام او را بلند میگویم.... حب آل علیست راهِ نجات به گل روی مرتضی صلوات ✍ .
. از شوق رسیدنت، کما فی‌السابق تقویم زمستان زده‌ام؛ شد عاشق گیسوی تو روی شال سبز افتاده‌است، یلدا وسط بهار؟ جلّ الخالق! دوری تو را بهانه کردن خوب است شکوه ز غم زمانه کردن خوب است از دیده به جای اشک، خون می‌گریم یلداست...انار دانه کردن خوب است ای کاش به سمت ما دری بگشایی دیوار کشیده دورمان، تنهایی ای صبح امید ما زمستانی‌ها! یلدا چه قدَر صبر کند می‌آیی؟ .
. به فروپاشیِ میدانِ خودت نزدیکی به شکستِ بدِ دوران خودت نزدیکی زهرۀ شیر خدا در رگ هر ایرانی ست ای سگ زرد! به پایان خودت نزدیکی! 📝 شاعر: .
. جهان باید بداند صبر ما اندازه‌ای دارد که بازی با دم شیران شرزه، بازه‌ای دارد کجا کوتاه می‌آیند و کی تسلیم می‌گردند که ایران شیرمردانِ بلند آوازه‌ای دارد دهان دره‌ست سهمِ خاکِ خواب آلودۀ دشمن به هرسویی نظر کردم سرِ خمیازه‌ای دارد کی از خط و نشان باد‌های هرزه می‌ترسیم نشد بسته کتابی کز شرف شیرازه‌ای دارد حسین بن علی را از ولی بشناس، این یعنی که شهرِ معرفت در نزد ما دروازه‌ای دارد غم او کهنگی را برنمی‌تابد، ولی امسال محرم با شهیدان رنگ و بوی تازه‌ای دارد 📝 شاعر: .
. 🛑 آتش بس یا رسیده وقتِ عزایش، کدام آتش بس؟ بریده باد صدایش، کدام آتش بس؟ مباد آنکه مجال تنفسش بدهیم رمق نمانده برایش، کدام آتش‌بس؟ یکی دو گام دگر خیمه‌ای‌ست، نزدیکیم به قطع کردن پایش، کدام آتش بس؟ یکی دو گام دگر خیمۀ معاویه‌ای‌ست که نیست باد سرایش، کدام آتش بس؟ مخور فریب، نه لبنان نه سوریه‌ست اینجا نگاه کن به بهایش، کدام آتش بس؟ مگر نگفت به ما: ؟ هم او _که جان به فدایش_ کدام آتش بس؟ در این میانه هواخواه غرب را باید نشاند بر سرجایش، کدام آتش بس؟ همین شبی که دم از صلح زد، ترور هم کرد! هنوز مانده سزایش، کدام آتش بس؟ 📝 شاعر: .
. می‌نویسم کوه، با تاکیدِ صدچندان بخوان می‌نویسم شیر، شیرِ شرزۀ میدان بخوان هیچکس با چشم آیا خطبه خوانی کرده است؟ خطبۀ این مرد را با لهجۀ طوفان بخوان فکر می‌کردند پنهان می‌شود در معرکه ذوالفقارِ مرتضی را باز در جولان بخوان گفته بودند او نمی‌آید! خیالی خام بود پیر ما از راه آمد، گفت: ای ایران بخوان سجدۀ شکری گزار ای دل به پاس این قیام انتم الاعلَون را تکرار کن، قرآن بخوان 📝 ۰