eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.9هزار دنبال‌کننده
272 عکس
172 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. زینت پنج تن آل ولایت زینب کربلا از قدمت یافت شرافت زینب با تو در کرببلا عشق به پایان نرسید ناجی مرحله ی سخت امامت زینب عصمت از بردن نام تو به عصمت برسد چیست عصمت به خدا خاک سرایت زینب امتحانی ز ازل بود که الله گرفت با شهادت ز حسین و به اسارت زینب ما کجا شرح یکی از همه اوصاف شما شرح اوصاف تو باشد به قیامت زینب سایه انداخته بر دین نخی از چادر تو مریم از درس تو آموخت نجابت زینب کوفه در عمر خودش مثل تو زن دید؟ ندید آفرین بر جگر کوه بلاغت زینب مثل چشمان پر از خون تو در عصر دهم که چنان رفته به دنبال زیارت، زینب؟ یافتی در دل آن دشت به خون آکنده آن پراکنده تن غرق جراحت زینب ✍ .
. سلام_الله_علیها تو آسمانی و توصیف تو هنر می خواست سرودن از تو فقط ،شاعری قدر می خواست کبوتری که گرفتار بازی دنیاست برای پر زدن تا دمشق پر می خواست شکست بغض غزل تا نوشت یا زینب(س) برای وصف تو شاعر دو چشم تر می خواست بزرگ مرتبه ای دختر علی (ع)که حسین(ع) به احترام تو از جای خویش بر می خاست گذشتی از همه دنیا برای عشق حسین برادری که تو را تاج روی سر می خواست برای دیدن داغ عظیم زاده شدی شکسته کشتی بحر بلا سپر می خواست صبور بودن در داغ کربلا هنر است شکست دادنتان را اگرچه شر می خواست میان آن همه بی رحم ای سلاله ی نور شکستن جبروت ستم جگر می خواست تو خطبه خواندی و آوار شد بنای ستم خلیل آل علی(ع) اینچنین تبر می خواست نبود قسمت من در مدافعین حرم شهید راه تو بودم خدا اگر می خواست .
. تمام عمر شد با گریه مانوس تمام خاطراتش آه و افسوس چرا فرمود امان از شام مردم امان از شام یعنی داغ ناموس ✍ .
. این‌ همه‌ راه‌ دویدم‌ ز پی‌ دلدارم به‌ امیدی‌ که‌ در این‌ دشت‌ برادر دارم کاش‌ می‌شد به‌کنار‌ بدنت‌ جان‌ بدهم فکر‌ همراهی‌ با شمر‌ دهد آزارم خیز و نگذار که‌ ما را به‌ اسیری‌ ببرند منکه‌ از راهی‌ بازار شدن‌ بیزارم اسب‌ها! پای‌خود از سینهٔ‌ او بردارید من هم‌ از این‌ تن‌ بی‌سر شده‌ سهمی‌ دارم یک‌ عبا داشتی‌ و خرج‌ علی‌اکبر شد با چه‌ از روی‌ زمین‌، جسم‌ تو را بردارم به‌ من و تو خیره‌ بُود چشم‌ رباب‌ خواندم‌ از طرز‌ نگاهش‌ که‌ منم‌ دل‌ دارم ✍ .
. علیها_السلام با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد... .
. . علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها   خواهرش بر سینه و بر سرزنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر شه، راه را دود آهش کرد حیران، شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلا مهلنش بر آسمان کای سوار سر گران کم کن شتاب جان من لختی سبک‌تر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشهٔ چشمی به آنسو کرد باز دید مشکین مویی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو، دست خدا در آستین پس زجان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد، الف را دال کرد همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته بر گوشش کشید: کای عنان گیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق‌ست این، عنان‌گیری مکن با تو هستم جان خواهر، همسفر تو بپا این راه کوبی من به سر خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش جان خواهر در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن معجراز سر، پرده از رخ، وامکن آفتاب و ماه را رسوا مکن هرچه باشد تو علی را دختری ماده شیرا کی کم از شیر نری؟! 📚 گنجینة الاسرار .
. هم اسیر توام و هم ز اسارت سیرم دیده بگشا که گرفتار غل و زنجیرم دلم از ماتم تو معدن اندوه بود بی تو ای عشق قسم،از همگان دلگیرم نکشد جور فلک گر من خونین دل را آخر از داغ جگر سوز تو من می میرم این همه ظلم روا نیست به اولاد علی تو بگو چیست عزیز دل من تقصیرم؟ باید از دیده چکد خون دل و خون جگر تا که از حال اسیران تو شد تصویرم دوری از تو به خدا سخت بود بر زینب باورم نیست که هجران تو شد تقدیرم ✍ .
. مرثیه دلم در کوفه چون موی سرت سوخت تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت حرارت بود و آتش بود و گرما ولی از هرم طعنه دخترت سوخت نگو نیزه بگو مسمار وحشی که اینگونه تمام حنجرت سوخت ز پنجه صورت طفلان سیاه و... به نیزه غیرت آب آورتر سوخت رباب است و به هر لالای تلخش دوباره حلق خشک اصغرت سوخت سکینه خون جگر با کام عطشان به یاد آب آب آخرت سوخت تمام عمر چون قلب خیامت به روضه زخم قلب نوکرت سوخت ✍ .
. السلام علیکِ یا مولاتی یا زینب لحظه لحظه کنم تمنایت قبله ام شد دو چشم زیبایت جان سپارم دمی که از محمل بر سر نی کنم تماشایت ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ بشنو از نی حکایت زینب کعب نی رمز محنت زینب دوریِ سر ز پیکرت ای وای غصه ی بی نهایت زینب ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ تیر ظلمت به کوکبت خورده سنگی از کینه بر لبت خورده ضربه ی سنگ دشمنان اول بر دل و جان زینبت خورده ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ آسمان از غم تو باران شد ابرِ چشمان من بهاران شد قاتل کودکان دلبندت طعن و لبخند نیزه داران شد ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ داغ تو شعله ای زده بر دل غصه ات می شود مرا قاتل زائر رأس خونی ات هستم با سر غرق خونم از محمل ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ یا حسین ای برادر زینب روی نیزه برابر زینب جان خواهر بمیرم از غصه گر بپرسی ز معجر زینب ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ هم پیام تو را رساندم من هم به عشق تو خطبه خواندم من رأس تو روی نیزه ها بود و نیمه جان در پی ات کشاندم من ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ طعنه هایی ز ساربان دیدم خنده هایی که از سنان دیدم همه را دیده ام ولی ای وای بر لبت چوب خیزران دیدم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ سوی ما دیده های اغیار است محرم تو به دید انظار است غیرت الَله دو چشم تو روشن زینبت در میان بازار است ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ غصه ای بیکرانه می خوردم طعنه ها از زمانه می خوردم تو جلو روی نیزه می رفتی من پی ات تازیانه می خوردم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ دیده ام بر برادرم افتاد ضرب دشمن به پیکرم افتاد چشم خود را به روی نی بستی تا که چشمی به معجرم افتاد ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ قلب من غصه دار طفلان شد چشم تو بی قرار آنان شد دخترت تا کمی عقب افتاده گیسویت روی نی پریشان شد ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ دخترت پشت قافله  اِی وای بین ما گشته فاصله اِی وای کعب نی را تحملش کردم خنده ی زجر و حرمله اِی وای ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ از تماشای تو چه مدهوشم رأس تو می بَرد دل و هوشم نیزه ات خم شد و به یک باره من گرفتم سرت در آغوشم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ یارِ بر نی نشسته ی زینب آهِ قلب شکسته ی زینب گشته اشکت به نیزه جاری از دیدن دستِ بسته ی زینب ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳ ✍ شب نوزدهم محرم ۱۴۴۶ .
. به احتــرامِ شــکوهِ همـیشه کامل تو سزد که سجده کند کوه در مقابلِ تو قسم به غیرتِ دریادلان یقیــن دارم فراتر از دلِ دریاست وسـعتِ دل تو تمامِ زینت هفت آسمان به نامِ علی و هست زینت نامِ علے فــضائل تو بلند مرتبه هستے و از عجایب نیست اگر که بوسه زند آسمان به محملِ تو تو آفریده شدے تا که زینِ اب باشی صفات حیـدرِ کرار گشتــه شاملِ تو امام هم به تو گفته است التماسِ دعا چه دیده بود حسین از تو و نوافلِ تو تو دست بسته شکستے غرورِ دشمن را اسیرِ عشــق ، امیران شــدند سائلِ تو اگرچه امِّ مصائب شــدے در اوجِ بلا اگرچه با غمِ ایام شــد عجین گِل تو....َ جمیل گشت به چشــم تو هر بلا زیرا هر آنچه میلِ خدا بوده گشته مایلِ تو به گوشه چشم تو از کف دهم دل و جان را نگاه کن که شــوم خاکِ پای بیدلِ تو قبول کن تو مــرا چون مدافعان حرم بگیر جان مــرا گرچه نیست قابل تو ************ سلام_الله_علیها .
. علیه_السلام سلام_الله_علیها دلم در کوفه چون موی سرت سوخت تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت حرارت بود و آتش بود و گرما ولی از هرم طعنه دخترت سوخت نگو نیزه بگو مسمار وحشی که اینگونه تمام حنجرت سوخت ز پنجه صورت طفلان سیاه و... به نیزه غیرت آب آورت سوخت رباب است و به هر لالای تلخش دوباره حلق خشک اصغرت سوخت سکینه خون جگر با کام عطشان به یاد آب آب آخرت سوخت تمام عمر چون قلب خیامت به روضه زخم قلب نوکرت سوخت ✍ .
. ای دختر قهرمانِ حیدر ای حافظ دودمانِ حیدر ای سرّ خفیِ علویه آه دل خون چکان حیدر ای مادر جمله ی مصائب ای دختر قد کمان حیدر ای مظهر حزن آل طاها غم مایه ی عاشقان حیدر ای بار ِ امانت شهادت بر دوش تو با زبان حیدر غمهای تو دل نموده پر خون چون کارد بر استخوان حیدر بس محنت تازیانه دیدی این غم ببُرد امان حیدر دستان تو نیز بسته بودند داری به خدا نشان حیدر ما را بنما غلامِ بابت بر جان تو بسته جان حیدر ما را برسان به کوی عشاق ای روح علی، روان حیدر ای زینبِ خونجگر، فدایت جان من و عاشقان حیدر
. مولاتنا یا جبل الصبر اغیثینی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعله افتاد به جانم دم دروازه شام تیره شد آه! جهانم دم دروازه شام رفت از دست امانم دم دروازه شام بود در سینه فغانم دم دروازه شام پیش چشمان من و قافله‌ای یاس کبود رقص و آواز و نی و عود مهیا شده بود شهر آذین شده بود و همه می‌خندیدند خوب دور و بر ما کف زده و رقصیدند بی علمداری من را همگان می‌دیدند بین آن هول و ولا اهل حرم ترسیدند سایه انداخت سرت از سر نی بر سر من لطف تو بود قراری به دل مضطر من دیدی ای سایه‌ی سر بی تو گرفتار شدم؟ راکب محمل بی پرده در انظار شدم؟ وارد شام پر از طعنه و آزار شدم؟ راهی کوچه و پس کوچه و بازار شدم؟ من که یک عمر فقط پرده نشینی کردم هم‌رهی با شبث و شمر و سنان شد دردم از در و بام نظرها همه جا با ما بود اصلاً این شام بلا آخر این دنیا بود چه قدر سنگ به دستان و به دامن‌ها بود هدف سنگ‌زنان قافله‌ای تنها بود بارش سنگ و من و چشم پر از بارانم هیجده سر، سر نی دید که سرگردانم در همه شهر من غم‌زده را چرخاندند خاک و خاکستر و خاشاک سرم افشاندند لات و الوات مرا خارجی‌ام می‌خواندند ناسزا گفته و از پیش مرا می‌راندند ماجرا سخت‌تر از هر چه شنیدی بوده گله‌ام از گــذر قوم یهــودی بوده سختی کوچه و بازار کجا؟ بزم شراب؟ سختی طعنه‌ی اغیار کجا؟ بزم شراب؟ خنده‌ی قوم جفاکار کجا؟ بزم شراب؟ منِ بی معجر و دستار کجا؟ بزم شراب؟ مرکز ثقل دلم تشت طلا بود و سرت خیزران بود و لب لعل تو و چشم ترت __ .
. منزل به منزل، غصه ام، اشک روانم با دست بسته، پشت محمل، روضه خوانم خورشید، بعد از سال ها روی مرا دید او هم دگر فهمید که بی سایه بانم با این لباس پاره و وضعی که دارم همراه با یک لشگر از نامحرمانم دوره شدم از هر طرف شلاق خوردم رویم کبود و مثل مادر قدکمانم ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم وقتی که کامل شد رخت در آسمانم در محمل بی پرده رفتم بین انظار شاگردها دادند با طعنه نشانم همسایه ی سابق مرا خیرات بخشید آتش گرفته بند بند استخوانم دریاب حال دختر دردانه ات را اشک یتیمی اش زده آتش به جانم شد هم کلامم ابن مرجانه، برادر فرزند بد‌کاره زده زخم زبانم با خطبه هایم خوار کردم بی حیا را صوت پدر خارج شد انگار از دهانم میخواست زین العابدین را سر ببرد سینه سپر کردم که باشد در امانم لب های تو خونی شد و من دردم آمد آشفته از برخورد چوب خیزرانم باور نمی کردم که در زندان بخوابم باور نمی کردم شود این امتحانم نذرم شده این که بیایم اربعینت تا قبر خاکی ات، اگر زنده بمانم   ✍ .
. پشت یزید لرزید از انقلاب زینب پس پاسخی ندارد حرف حساب زینب تو آن حسین قبلی ،تنها سرت شکسته بنشین به دامن من عالیجناب زینب دندان تو شکسته لحن قرائتت را طرز تلاوت تو گشته عذاب زینب هر چند پیکر تو صد دفعه زیر و رو شد اما تکان نخورده قدری حجاب زینب در زیر نور خورشید بین خرابه هایم ریگ و شن بیابان شد رختخواب زینب فرصت نشد که از تو مخفی کنم برادر اشک تو را درآورد رد طناب زینب ما اهل هل اتی ایم ، خود تشنه هستم و آب طفلان کوفه خوردند با ظرف آب زینب از من رقیه پرسید بابا چرا نیامد آتش زبانه زد در قلب کباب زینب سلام الله علیها    .
. مجبور بودم از دل بازار بگذرم از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود دست مدافعی ز حریمم نمانده بود آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست فریادها ش حرمت ما را زد و شکست عباس کو که سایه ی آرامشم شود چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود دستم نمی رسید سرت را بغل کنم یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم جانی نمانده بود به راهت فدا کنم دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم یک قافله شکار هزاران هزار چشم افتاده در حصار هزاران هزار چشم پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین قرآن بخوان قناری شیرین دهان من قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من از آفتاب جان و تن ما گداختند ما را به سنگ خارجی از دین نواختند هم درد من شدند کنیزان سوخته انداخت مردکی طرفم نان سوخته کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت من را در این لباس اسارت نمی شناخت آوار شد جهان به سر دختر علی در کوچه های کینه ای از خیبر علی تازه زمان اذیت آنها شروع شد باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین آتش گرفت روسری دخترت حسین باران سنگ از لب هر بام تا رسید دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت خونین و خسته نام تو می برد دخترت ✍ .
. یا السلام علیک یا اباعبدالله تابت قدمم ثبوت را نشکستم در راز غمت قنوت را نشکستم بر گریه ی من تا که نخندد دشمن بی اذن لبت سکوت را نشکستم ✍ .
. السلام علیک یا اباعبدالله ای ماه علی سحاب رحمت زینب ای راز ادامه ی ولایت زینب تبلیغ و بیان مکتب عاشورا بر عهده ی توست تا قیامت زینب ✍ .
. السلام علیک یا اباعبدالله تو نور تمام عالمینی زینب روح همه ی شهادتینی زینب ای رمز دوام نهضت عاشورا واللهِ شريكةُ الحسینی زینب ✍ .
. در صبر نداریم به آوازه‌ی زینب کهنه‌شدنی نیست غمِ تازه‌ی زینب از خطبه‌ی او نیست گران‌تر ادواتی ای دست مریزاد به این سازه‌ی زینب بر چوبه‌ی محمل سر خود زد که بگوید دل‌سوخته‌ای نیست به اندازه‌ی زینب ناموس خدا را وسط هلهله بردند پاشید در آن معرکه شیرازه‌ی زینب هر روضه که خواندیم دلی سوخت ولی باز بدتر نشد از روضه‌ی دروازه‌ی زینب ✍ .
. السلام علیکِ یا مولاتی یا زینب ای ذات عجین به نور و عقل و احساس ای درّ گرانبهاتر از هر الماس وصف تو نمی توان ، همین را گویم : زینب همه ی عشق حسین و عباس ✍ .
. زبان حال حضرت زینب(س)- اربعین چهل منزل سرت بر نیزه ها بود چهل منزل دلم غرق بلا بود چهل منزل تو را آزار دادند چهل منزل به جان ما فِتادند چهل منزل تو بودی قاری من چهل منزل به ما دشنام گفتن چهل منزل نگهبانم تو بودی چهل منزل شکستم از کبودی چهل منزل دو چشمت اشک بارید چهل منزل گل یاس تو خشکید چهل منزل عدو بر تو محک زد چهل منزل مرا دشمن کتک زد به کوفه بر تو سنگ از بام خورده زِ رأس خون تو قلبم فِشرده به شام از نی به تشت آمد سر تو به ویران مُرد زین غم دختر تو .
. السلام علیکِ یا شريكةَ الحسين تفسیر حسین و معنی دین زینب احیاگر کربلا و آئین زینب   روشنگر روح نهضت عاشورا آغازگر جهاد تبیین زینب ✍ .
. السلام علیک یا زینب الکبری دلبران را دل اسیرِ دلبری زینب است عاشقان را سر فدایِ سروری زینب است جن و انسان و ملائک را نگر چون یک به یک بر کف آنها مدال نوکری زینب است جای بحثی در مقام او نمی ماند دگر تا خداوند تبارک مشتری زینب است بر سر کل خلایق از ازل تا به ابد سایه ی چادر سیاهِ مادری زینب است چادر او پرده ی عرش و حجاب عرش شد ای بسی فرش بهشتی پادری زینب است هر که نزدش مس رَوَد درجا طلایی می شود یک نگاه ویژه ای در زرگری زینب است جنس او از نور و روح پاک او روح خداست این نشان از امتیاز و برتری زینب است حضرت طاها، علی، زهرا، حسن، زینب، حسین در میانِ خانواده محوری زینب است او فقط از نان دست فاطمه نان می خورد ورنه..اطعام بهشتی حاضری زینب است ساقی کوثر اگر چه حضرت حیدر بُوَد لیک حیدر مست جام کوثری زینب است در کلاس فضل و جود و غیرت و عشق و ادب حضرت عباس هم پامنبری زینب است نطق او ترفند او، انوار او شمشیر اوست این روش شیواترین جنگ آوری زینب است کِی شود در جنگ با کفر و ستم مغلوب، کِی؟ تا رقیه همدم و همسنگری زینب است حیدرِ زهرا تبارِ کوفه و شام بلاست اعتبارش هم صدای حیدری زینب است قافله سالارِ بعد از کربلا زینب شده ست قافله تحت پناه و رهبری زینب است باعث پیروزی روز دهم جز این نبود خطبه هایی که همه روشنگری زینب است از مقاماتش بُوَد بوسه به رگهای حسین از محالاتش همین بی معجری زینب است ارث شاه بی کفن از فاطمه پیراهن و.. ارث او هم صورت نیلوفری زینب است زَد به محمل سر زِ داغ سرورش سر را شكست سرّ اين صحنه گمانم بی سری زینب است پیکر پاک برادر را بغل کرد و بگفت: بارالها این جزای خواهری زینب است .
. بانوی برتر با چادرش قیامت عظما رقم زده بانویِ برتری که جهان را بهم زده در علقمه علم به زمین زَد برادرش در شام و کوفه اوست که حالا علم زده با«یاحسین»گفتن خود عشق می کند او که فقط زِ عشق حسین آه.. دم زده غم های او چو کوه بلند است و اُستوار با صبر خود چه طعنه بر این کوهِ غم زده از کودکی به غصّه و غم مبتلا شده لطمه به صورتش زِ همان سنّ کم زده زینب عفیفه ایست که در راه عفتش معجر نداده، بوسه به دست قلم زده از آسمان بپرس چه شد عاقبت، که او.. در کربلای خونِ خدایش قدم زده! ای«ملتمس»قیام خدا زنده شد از او، او زیرِ تازیانه دَم از این ستم زده.. .
. آنکه از وصفش زبان گردیده الکن زینب است آنکه نطقم در مدیحش گشته کودن زینب است آنکه بعد از نهضت سرخ حسین بن علی پیکردین خدارا بود جوشن زینب است آنکه باایراد نطق آتشین خویشتن مشعل دین خدا را کرده روشن زینب است آنکه با تیغ زبان، کار دوصد شمشیرکرد تاکه گردد از خطر، اسلام، ایمن زینب است آنچنان جنگید با دشمن که ازآن ابتکار دشمنش از پرده دل گفت احسن زینب است آنکه بافکر بلند خویش کرد ازبُن خراب کاخ استبداد رابرفرق دشمن زینب است لاف نَبود گر بگویم بعد زهرای بتول در جهان آفرینش بهترین زن زینب است مرحوم ✍ .
. سلام الله علیها آسمان عشق را تابنده اختر زینب است وارث اوصاف زهرای پیمبرزینب است اوتماما جلوه شان وشکوه مرتضاست تالی زهراوزینت بخش حیدرزینب است دختر ساقی کوثر را نباشد همطراز بعدِ زهرامادرش، ثانی کوثر زینب است فاطمه ام ابیهای پدر باشد،زبعدفاطمه آنکه باشدبهرباباهمچومادرزینب است در میان آسمان طاعت و دلدادگی پرفروغ همچون مه ومهرمنورزینب است آنکه پای مکتب سرخ شهید کربلا شد کبودازتازیانه پای تاسرزینب است نام او زینب،بود ام المصائب کنیه اش مظهر صبرو وفای حی داور زینب است کربلا دریایی ازایثاروعشق و شوربود ناخدای کشتی این بحرباور زینب است آنکه شددرراه دین مصطفی قامت کمان چون حسین ازغصه ساقی لشگر،زینب است آنکه در کرببلا عباس و اکبر میدهد تا نگردد سهم اوتاراج معجر،زینب است کوفه شدازخطبه هایش کربلای دیگری آنکه بانطقش به شام انداخت آذر زینب است ✍ .
. هرگز کسی شبیه تو خواهر نبود و نیست در آسمانِ عاطفه اختر نبود و نیست دار و ندار تو همه وقف حسین بود مانند تو، به پای برادر نبود و نیست حتی تو از عصاره‌ی جانت گذشته‌ای در کربلا، شبیه تو مادر نبود و نیست آیینه‌ی شکسته‌ی صحرای کربلا! مانند ماجرای تو دیگر نبود و نیست بر شانه‌ی صبور تو بار رسالت است مانند تو کسی که پیمبر نبود و نیست در ذیل خطبه‌های فصیح تو گفته‌اند: اصلاً کسی شبیه تو "حیدر" نبود و نیست شیوایی کلام تو را هیچ کس نداشت از ذوالفقار نطق تو خوش‌تر نبود و نیست زینب شدی که زینت شیر خدا شوی یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست .
. فراتر است از ادراک ما حیای عقیله که آفریده چنین شیر زن،خدای عقیله از ابتدای جهان،عقل در مقام تعلّم زده دو زانوی خود را به پیش پای عقیله از آن زمان که شنیدیم نام نامی او را بریده ایم دل از خلق ما سوای عقیله آهای کوفه، به نان و رطب نیاز ندارد که اوست دختر شاه و تویی گدای عقیله به زیر پرچم زینب نشسته اند خلایق ملائکند به دور و بر سرای عقیله فقط نه خلق زمین روضه خوان او شده باشد که عرشیان همه هستند هم نوای عقیله هزار سر به فدای سر برادر زینب هزار جان گرامی شود فدای عقیله ✍ .
. ابیاتی از بحر مرکب حضرت زینب (سلام الله علیها): در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقۀ صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر! باید آئینۀ امّ النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه! گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه! مردم دیدۀ او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشقی آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت: اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پیِ نور دو عینش برود! سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غصۀ جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیدۀ او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمۀ دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را؟ چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را! او پسندید ولی شانی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را ملک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینۀ فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقۀ نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیر شدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آنهمه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلا این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصۀ جولان تو بود از اوّل لکّۀ ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست! ظاهرت زینب کبری شده، باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم بر ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یکمرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته ای، ضربۀ نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخناتت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر دیوانۀ توصیف تو شد وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند! علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو «زینب کرّار» تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم کمر همّت خود را به فرامین تو بسته ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست: با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه اش موج خشم در طغیان ظاهرا خطبه، باطنا طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتا لرزید این بلا از گرفتنِ آه است وقت جولان عصمت الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا ت‍ُن صدایش را از ستون ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش ها شانه شانه لرزیدند مسجدی ها چقدر ترسیدند پله ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لزید اسکتوا! از غضب لبالب پر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود محشری میشد جنگ یک جور دیگری میشد گر جمل بود خطبه ای میخواند شتر حادثه به گل میماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علیست یا زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند میگویم نام او را بلند میگویم.... حب آل علیست راهِ نجات به گل روی مرتضی صلوات ✍ .