eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.9هزار دنبال‌کننده
268 عکس
172 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. آخرِ ماه مبارکِ رمضان و روضه‌یِ امام حسین علیه السلام دلِ من مزرعه‌ای بود که آفت زده است ریشه‌یِ دینِ مرا کِبر و حسادت زده است دو سه باری که به لب نغمه‌یِ یارب آمد حمله‌ای کرد ریا مزرعه غارت زده است نَفَسم خواست کمی خرجِ مناجات شود هَوَسم شد خَفَقان خطِّ سعادت زده است من کجا بندگیِ ناب کجا؟! امّا خُب..... بنده‌ات سجده‌به‌سجده سر به تربت زده است رمضان رفت ولی دستِ گدا خالی ماند بی‌سبب نیست به سر شورِ زیارت زده است اگر از بنده‌یِ آلوده گذشتی فَبِهاٰ ... نَگُذشتی سخن از خیمه‌یِ غارت زده است قمرِ نیزه ببین مویِ سری روضه شده آتش و هلهله‌ها صورِ قیامت زده است آخرِ روضه نگو اوّلِ روضه گودال آخرَش چوب به دندانِ ثنایت زده است تازه شد زخمِ لبِ قاریِ قرآنِ حرم بی‌حیا بر لبِ کعبه چوبِ تهمت زده است عمّه‌جان ندبه بخوان تا کمی آرام شوی آتشِ کینِ سقیفهَ‌ست به باغَت زده است 📃۱۴۰۲/۱/۲۸ .
. ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـه‌ی تو با خــدا شدیم وقتی که جاه‌ و مال و هوس راهمان گرفت با رمز یاحسین ز شیطان جدا شدیم ذکر حسین اشرف اذکار عالم است گفتیــم و همـدم همه‌ی انبیــا شدیم مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم ما را خدا برای غمت برگزیده است با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم شب‌های جمعه مادرتان روضه‌خوان ماست با ناله‌های دل شکنش هم نوا شدیم شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست با یک سلام، راهی کرب و بلا شدیم .
. بلندمرتبه بود، از فراز بام افتاد هنوز گرم دعا بود و از کلام افتاد برای هر دو لب او اگرچه زحمت داشت ولی برای امامش بنای صحبت داشت: حسین! کوفه میا؛ کوفه قلبش از سنگ است مرام شهر، چو ویرانه ایست از پابست اگرچه نامه برای تو می‌فرستادند وگرچه نام تو را از مناره سردادند_ به یاری تو در اینجا ولی امیدی نیست مراد من! به‌خدا بهر تو مریدی نیست اگرچه نامه نوشتم بیا؛ ولی تو نیا حلال کرده کسی بین کوفه خون تو را گرفته کاسبی هر که هست آهنگر یکی سفارش خود داده چند تیر سه‌پر_ گمان کنم هدفش سینه‌ی مطهّر توست فقط نه سینه‌ی تو، حلق پاک اصغر توست نگاه حرمله و چشم آب‌آور تو...! چه غصه‌ها که نبارد حسین! بر سر تو سر سفیر خودت باز منّتی بگذار برای اکبر خود چند تا عبا بردار برای تازه جوان‌هاست قحطیِ جوشن فدای قامت دلجوی قاسم بن حسن! مخدّرات نبودند همرهت ای کاش! حسین! بیشتر از قبل، پیش زینب باش هوای کوفه به غیر از سیاهیِ شب نیست به جان فاطمه، بازار جای زینب نیست به جای بوسه تو را سنگ می‌زنند همه به موی دختر تو چنگ می‌زنند همه بلندمرتبه شاها! ببین پریشانم! ز بام کوفه برای تو روضه می‌خوانم: "نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد" ذاکر ......................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
‌. سرِ امام حسین علیه السلام و دِیْرِ راهب چه آمده سرِ دین‌داری وُ مسلمانی ؟! سرِ عزیزِ پیمبر  به نیزه‌یِ جانی به نیزه خیره شده ماه وُ نجمه وُ خورشید نشسته اشک به چشمانِ دِیْر و نصرانی تمامِ هستیِ خود خرج می‌کند  آری رسیده هستیِ زینب  برایِ مهمانی گلاب بود وُ سرِ خون‌گرفته وُ ناله چه شستشویِ عجیبی؟! چه آه وُ بارانی؟! گلاب ریخته و روضه‌یِ غریبی خواند دوباره فاطمه وُ مجلسِ پریشانی چه صورتی ؟! چه سری ؟! آمده چه بر سرِ تو؟! شنیده‌ام به سرِ نیزه کهف می‌خوانی !!! شنیده‌ام بدنِ بی‌سرت به گودال است سرِ تو همسفرِ کاروانِ حیرانی شنیده‌ام که به پایِ سرِ تو رقصیدند زده به قافله‌ات  طعنه هر نگهبانی اگر فدایِ تو گردم عجیب نیست حسین تو شرحِ کاملِ اِنجیل وُ عشق وُ قرآنی تمامِ معنیِ تورات وُ هر فرازِ زَبوُر حکایتی‌ست از آن کربلا که می‌دانی به پایِ روضه‌یِ تو جان سِپردنم عشق است تویی که ندبه به نِی  تا ظهور می‌خوانی .
. دست ما را برسانید به دستان حرم جان ناقابل ما باد به قربان حرم نوکری شغل شریفی ست به شرطی که فقط مفتخر بوده و باشیم به دربان حرم از طفولییتمان نان خور این اقاییم نان خور سفره پر خیر و فراوان حرم ملتمس بوده و هستیم حرم جان بدهیم خون‌مان ریخته گردد دم ایوان حرم بعد جان دادنمان در حرم حضرت عشق نام ما را بنویسید به قرآن حرم غرق اشکیم به هر ناله و آهنگ ضریح شب جمعه ست دل ما شده دلتنگ ضریح... ✍ ۲/۶/۱۴۰۲ ‌ .
  به کوره ‌راهم و چشمان سر به راه ندارم چراغ راه، در این جاده‌ی سیاه ندارم ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود پناه آخر من شو! پناهگاه ندارم رفیقِ راه، مرا با فریب، چاه‌نشین کرد بگیر دست مرا؛ جز تو خیرخواه ندارم برای بارشِ شب‌گریه‌های بی کسیِ خود به غیرِ گوشه‌ی محراب، سرپناه ندارم همیشه آهِ خجالت کشیده‌ام که فقیرم ببخش، بینِ بساطم به غیرِ آه ندارم گناه، کرده‌ام و مستحقّ آتشم؛ اما ... سئوال می‌کنم از رحمتت؛ گناه ندارم ؟! فضای آینه‌ام را غبارِ آه، گرفته‌ست که روسیاه‌ترین آدمم؛ نگاه ندارم ! به وقتِ گردشِ تسبیح، جای ذکر تو کاری به جز شمردنِ تعدادِ اشتباه ندارم دوباره لشکرِ فاتح مرا به بند کشیده‌ست شکست خورده‌ام از نفس، چون سپاه ندارم برای مجلسِ بخشیدنِ گناه، گریزی به غیر روضه‌ی گودال قتلگاه ندارم رضا قاسمی
. چاوُش که می خوانی دعایت می‌کند زهرا می ریزد اشک و می زند بر سینه‌اش مولا چاوش که می‌خوانی پیمبر می‌کشد آهی شخصاً خدا در عرش روضه می‌کند برپا این بی‌قراری‌هایِ پایِ پرچمِ ارباب آرامش و اُمّید شد در قلبِ نوکرها دارد خدا حتماً هوایِ گریه‌کن‌ها را شالِ عزا  انداخته بر شانه‌ها  آقا آقا نگاهم کرده که از شاه می‌گویم شد این نفس تسبیح وقتی آه می‌گویم آه از تَهِ دل می‌کشم چه بر سرت آمد ؟! هر جا به پا شد روضه فوراً مادرت آمد بر سینه‌اش کوبید با ذکرِ حسینم وای ظالم که با خنجر به سویِ پیکرت آمد پشتِ سرِ هم زخم خوردی پشت‌ ُو رو شد تن خنجر نمی‌برّید وقتی خواهرت آمد خیلی معطّل شد برایِ کشتنَت قاتل تا اینکه از خیمه صدایِ دخترت آمد راحت کنید این تشنه‌یِ مظلوم و تنها را این صبرِ بیجایِ شما که کُشت زهرا را ای سرفرازِ بی‌سرِ نیزه‌نشین ارباب ای پاره پاره پیکرت نقشِ زمین ارباب بر رویِ نِی قرآن که می‌خواندید زینب گفت شاهِ سَریرِ عشق عاشق را ببین ارباب چه بر سرِ آن نازنین دختر نیاوردند ناز و نوازش شد چه بد این نازنین ارباب جانم فدایِ روضه‌خوانی که ادب دارد عالم فدایِ ناله‌یِ اُمُّ‌البنین  ارباب بر سینه‌اش می‌زد به جایِ مادری غمگین جایِ همان بانو که خورده سیلیِ سنگین از روضه‌یِ گودال سنگین‌تر کجا ؟!  کوچه ای وای از روزی که رفته مجتبی   کوچه دستِ پلیدی راه را بر مادرِ ما بست بر چادرِ ناموسِ ما بُگذاشت پا  کوچه خون می‌چکید و خاکِ رویِ معجری گِل شد آویزه‌ای افتاده رویِ خاکها    کوچه چشمی نمی‌دید و تنی لرزید و می‌خندید .... بر گریه‌هایِ کوثرِ پرپر    چرا؟! کوچه در کوچه راهِ پابه‌ماهی با لگد بستند که سینه را در حینِ ندبه سخت بِشکستند ✍ .
. قافله می رسد از راه پناهنده شوید آی گم گشته دلان مردم یابنده شوید این حسین است که از راه خدا می آید این حسین است که دنبال شما می آید قافله در شب صحراست بیا تا برویم عشق در منزلِ تنهاست بیا تا برویم زنگ این قافله زنگار ز دل می گیرد هله برخیز که از خواب دلت می میرد هر که را زندگی اش گم شده پیداش کنید برسانید به این قافله، آقاش کنید هر که او مرد خطر نیست بگو برگردد هر دلی را که جگر نیست بگو برگردد آمده تا که طریقت به حقیقت برسد آمده تا که شریعت به حقیقت برسد آمده تا که به حج رنگ خدایی بدهد به اسیران زمین شوق رهایی بدهد آی ای شب زدگان نور جلی می آید حضرت عشق حسین بن علی می آید ✍ .
قلبم از بردن نامت ضربان می گیرد فقط از روضه وجودم هیجان می گیرد "بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری" تن پوسیده ام از عطر تو جان می گیرد قد کمان نوکر پیر تو بنازم که هنوز چون جوانی دم تو سینه زنان می گیرد کام ما را به جنون تربت تو باز نمود شاعرت از نفست فن بیان می گیرد قوت قلب جهان است زمین حرمت عشق در کرببلا تازه زبان می گیرد روضه ی هفتگی ام زندگی ام داده حسین بی عزای تو دلم رنگ خزان می گیرد خون رگ هام فدای تنِ درهم شده ات خونم از گریه برایت جریان گیرد روزی اشک مرا خواهرتان امضا کرد مادرت دست دعا بر سرمان می گیرد
. مثل خورشید که بر نور تو ایمان دارد عالم از مهر حسین است اگر جان دارد نام بسیار شنیدیم در عالم اما این فقط نام حسین است که باران دارد هر چه درد است در این شهر به غم آلوده فقط از ناحیه ی عشق تو درمان دارد شب جمعه حرمت عرش خداوند شود پدرت در حرمت آن همه مهمان دارد زیر این بیرق سرخ است که هر بازنده با کمی اشک غمت فرصت جبران دارد آبرو دار ترین خلق خداوند شده هر که در روضه ی تو حال پریشان دارد صد سفر گرد جهان کرده ام اما ای عشق دل چه خوش خاطره هایی که ز مهران دارد چه کسی مثل تو ای ذبح خداوند عظیم بین گودال غمش رحمت و احسان دارد ✍ .
. کربلا آخر دنیاست پیاده نشویم قتله گاه تو در اینجاست پیاده نشویم بگو عباس کمی بیش تأمل بکند تشنگی منتظر ماست پیاده نشویم در دل لشکر کوفه، پسر شیر خدا کینه ی حضرت باباست پیاده نشویم چشم تا چشم فقط خوار مغیلان دارد این چه خاکی و چه صحراست پیاده نشویم کودکت در بغل مادر خود می لرزد در دل قافله غوغاست پیاده نشویم حرمله، شمر و سنان، خولی و اخنس ای وای لشکر کوفه مهیاست پیاده نشویم بین لشکر سخن از غارت و از سوختن است تازه این اول غمهاست پیاده نشویم .
. به کربلا ای همیشه شبیه مادر من کوه ایمان،عقیله خواهر من جاری کوثر است چشمانت عصمتی دیگر است چشمانت قلب تو تا همیشه با من هست نظرت مثل صبح روشن هست ای که چشمت دوباره بارانی ست کربلا ایستگاه پایانی ست خسته ی راه آمدی خواهر دیگر اینجاست منزل آخر لشکر چشم ها کنار روید خواهرم خواهشأ پیاده شوید خاطرت جمع محرمان هستند سایه ات را نگاه بان هستند آب هم در دلت تکان نخورد پرده ی محملت تکان نخورد یک بیابان اسیر پیش شماست باد هم سربه زیر پیش شماست اینکه دارد رکاب می گیرد... از نگاهت ثواب می گیرد... آسمان بلند احساس است روشنی دل تو عباس است چادرت را غبار ننشیند سایه ات را کسی نمی بیند استوار همیشگی زینب ذولفقار همیشگی زینب ای پناه کبوتران حرم ملجأ آه دختران حرم خاک این دشت را مزین کن کربلا را حریم ایمن کن مریم خانواده ی زهرا انتخاب قیام عاشورا عشق بی تو چه بی بها بشود کربلا با تو کربلا بشود با جدایی بساز از این لحظه کربلا را بساز از این لحظه فکر روز دهم کن از حالا فکر گودال و عصر عاشورا تو مرا بی سپاه میبینی خیمه را بی پناه میبینی سنگ هایی که پرتوان هستند نیزه هایی که خون چکان هستند عشق خود را غریب میبینی آه شیب الخضیب میبینی باورت می شود حسینت را نیزه ها میبرند از اینجا از جسارت تو خسته خواهی شد بعد من دست بسته خواهی شد .
. اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم اگر اینگونه خود را معتبر کردم ، ضرر کردم من از “اِلّا جمیلا” یی که زینب گفت دانستم به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ، ضرر کردم منم آن تاجرِ یوسف فروشی که نفهمیدم در این بازار سودی هم اگر کردم ، ضرر کردم مرا جز بی قراری در هوای تو ، قراری نیست بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم ، ضرر کردم برایم دشمنی با دشمنانت منفعت ها داشت اگر از دوستان تو حذر کردم ، ضرر کردم لفی خسری که حق گفته بُوَد توصیف حال من که هر لحظه بدون روضه سر کردم، ضرر کردم به غیر از خاطراتِ راه تو ، ورد زبانم نیست به غیر از کربلا ، هر جا سفر کردم، ضرر کردم نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت بجز نام تو هر نامی ز بر کردم، ضرر کردم ✍ .
نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شبش نان روضه نفروشم غم گرسنگی ات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم حسین گفت پدر جای لای لایی شب شراب ریخت به جانم، هنوز مدهوشم کفن که دستِ‌ مرا بست؛ دست تو باز است وَ دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه ات نمی میرم مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم میان روضه ی بزم یزید فریادم به یاد شام غریبان اگر که خاموشم عزیز فاطمه خیلی برای من سخت است تو پاره پیرهنی، من لباس می پوشم .
. مدح و مرثیه‌یِ علیه السلام سربه‌زیر آمده این سینه‌زنِ سربه‌هوا توبه‌ام را بپذیر و ببرم کرب‌وبلا دیده بر پرچمِ تو دوختم و سوختم و .... مانده این حسرتِ دیرینه بر این سینه خدا خیلی از سینه‌زنان در حرمت مهمانند باز جا ماندم از این قافله‌یِ عشق چرا ؟! خوش بر احوالِ غلامی که به چشمش دیده شده تعویض حسین جان پرچمِ سرخ و سیاه جانِ عالم به فدایِ نخِ مشکیِ عَلم رخصت از مادرتان خواسته‌‌ام بسمِ‌اللّه دیگر امسال در این روضه‌یِ تو می‌میرم تَهِ گودال چه آمد به سرت ؟! واویلا قصّه‌یِ خنجرِ کُند و قتلِ صبر و خواهر روضه‌یِ پیرُهن و زمزمه‌یِ وا اُمّاٰ من بمیرم به سرِ یار چه‌ها آوردند ؟! مانده عریان بدنِ بی‌سرِ او در صحرا أَیُّهاَالنّاس کسی نیست کمی جمع کند روضه را ریخت‌وپاشی شده اینجا .... آنجا نعل‌ها عطرِ شهیدم جابه‌جا می‌کردند لَعل‌ها ندبه‌سرایند بیا آه بیا 📄 ۱۴۰۳/۴/۱۱ ✍ .
. بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست کنارِ تو کسی دلواپسِ خار مغیلان نیست بیابان گَردمان کردی، ولی زینب پریشان نیست اگر در به درِ کوه و بیابانم کنی عشقست اگر زخمیِ صد خارِ مغیلانم کنی عشق است پریشانم کنی عشق است،حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل،دنبالِ سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شامِ بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست،از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله، ثارالله دیگر من حسینِ قبلِ خنجر تو،حسینِ بعدِ خنجر من تجلی میکنم در تو،تجلی میکنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است،پایان نیست بنه پا بر زمین،این خاک ها مشتاقُ لبریزند تمام دختران یک یک مُژه بر پات میریزند نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند چرا که خلق میدانند صاحبِ خانه مهمان نیست میانِ کاروانِ تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالانِ تماشایی به همره بارِ گل اورده ام آن هم چه گل هایی غلط گفته هرآنکه گفته که این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان طنابی گردنِ زینب ببند و کو به کو گردان همان گونه که مردی از شهادت نیست رو گردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میانِ خیمه آهِ سرد برخیزد ز کوهِ صبرِ من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیر زن باشد،به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز سنان که جزوِ مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می خوابيم من و این کاروان از چشمه ي فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پیِ آبیم فراتِ بی لیاقت لایقِ لبهای طفلان نیست چه خوشبخت ست طفلی که به حلقومش نگات اُفتد چه خوشبخت ست آنكس كه روی نعشش عبات اُفتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات اُفتد دلِ سلطانِ عالم را بدست آوردن آسان نیست به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی آید به زینب معجرِ پاره به سر کردن نمی آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی آید کسی در خیمه های ما به جز شش ماه خندان نیست صدا زد:آی مَردم! این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی بینید عریان است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب بوسه باران است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب سنگ باران نیست ✍ .
. ابن الحسن علیه السلام پرچم سبز افتخار حسن نور در نور یادگار حسن روح بی باک ذولفقار حسن مردِ رزمِ جملْ شکار حسن چون پدر از سقیفه بی زار است یازده ساله مرد پیکار است عزت مجتبی ست عبدلله روح قالو بلاست عبدلله سپر نیزه هاست عبدلله غرق خون خداست عبدلله از لبش یا حسین می بارد دست از این عشق بر نمی دارد ناگهان دید کربلا لرزید عمو افتاد خیمه ها لرزید دست عمه که بی هوا لرزید تن فرزند مجتبی لرزید عمو از صدر زین غریب افتاد گیر یک عده نا نجیب افتاد خسته از زخم ها عمویش شد نیزه ای تشنه ی گلویش شد هر چه شمشیر روبه رویش شد وای من پنجه پنجه مویش شد داد زد لا اُفارِقُ عَمي تا ابد لا اُفارِقُ عَمي گفت بر نسل خویش می نازم جملی از دوباره می سازم نیزه ها، من هنوز سربازم دست ها را سپر می اندازم تا عمو لحظه ای بیاساید یا ز گودال پا شود شاید سنگ ها بگذرید از سر او نیزه ها پاشوید از بر او جای سالم بود به پیکر او؟ رفته از حال،عمه خواهر او بدنش را به خاک ها نکشید رمقی نیست در تنش بروید من یتیمم پسر نمی خواهی؟ من که هستم سپر نمی خواهی؟ دست من را مگر نمی خواهی؟ عکسی از پشت در نمی خواهی؟ پدرم بغض های خود را برد حسرت کوچه را فقط می خورد استخوان های دست وا اُمّا لحظه اي كه شكست وا اُمّا تنش از هم گسست وا اُمّا حرمله حاضرست وا اُمّا هدف تیر سهمگین گردید با عمو نقش بر زمین گردید ✍ .
. مُسمّط مربّع عاشورایی روضه‌یِ امام حسین علیه السلام کف می‌زنند چون کفِ گودال محشر است کف می‌زنند خنجرشان رویِ حنجر است کف می‌زنند صحبتِ ناموس و معجر است کف می‌زنند حرفِ اَلنگویِ دختر است کف می‌زنند دورِهمی در مقابلِ .... مَرکب که رَم کند که شود پیکرِ تو لِه بر رویِ نیزه رفته سرت وای بر حرم لِه شد حسین بال‌وپرت وای بر حرم در روضه سوخته جگرت وای بر حرم پایِ سرِ تو وُ قمرت وای بر حرم ...... دستی دراز شد طرفِ معجرِ کسی آتش گرفته روسریِ همسرِ کسی چنگی رسید و گوشِ کسی پاره‌پاره کرد بر این حرم حرامیِ هرزه اشاره کرد پُر چنگ‌هایِ خالی‌اش از گوشواره کرد یک دسته نبشِ قبرِ گلِ شیرخواره کرد پیشِ رباب کَنده شده از تنش سرش بر رویِ نیزه بسته شد ای وای مادرش پایِ سرِ به نیزه حرم پابرهنه بود ترسیده بود دختری از شعله‌ها و دود اعمالِ مسلمین که شده بدتر از یهود سیلی و تازیانه و مُشت و لگد .... کبود.... کرده تمامِ پیکرِ ناموسِ دربه‌در دیدی شدم عزیزِ دلم با که همسفر!!! همراهِ کاروانِ تو شد اَخنس و سنان آمد به لب به زیرِ لگد جانِ دختران قرآن نخوان که سنگ‌به‌دستند شامیان سیلی نخورده نیست کسی بینِ‌ کاروان با آه و گریه رد شدم از قتلگاهِ تو دلگرمیِ حرم شده نازِ نگاهِ تو بر رویِ نیزه سایه‌یِ رویِ سرِ منی گریان به فکرِ حالِ من و معجرِ منی شلّاق زد ولی تو فقط رهبرِ منی من پایِ سر سفر کنم و باورِ منی پایِ سرِ به نیزه سرِ خواهرت شکست دشمن طناب بر رویِ دستِ رباب بست بسته شده دو دستِ من و چشمِ نیزه آه می‌ریزد از گلویِ تو خون‌هایِ تازه آه مکشوفه شد عزیزِ دلم باز روضه آه دور وُ بَرِ من است پر از چشمِ هرزه آه این ابتدایِ روضه‌یِ ناموسِ مرتضاست ندبه بخوان که همسفرم شمرِ بی‌حیاست .
. اینبار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه ی قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد  از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست! طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر روی سر کشید عبا را و صیحه زد از روضه های سیلی و معجر شروع کرد  برگشت ، روضه را به تمامی دشت برد از اربن اربنِ تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان و... آب شد از التهاب مشک برادر شروع کرد  هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد تیر از گلوی کودک من در بیاورید! هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد غش کردروضه خوان نفسش با شماره شد مدّاحی از کناره ی منبر شروع کرد: ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین! دم را برای روضه ی مادر شروع کرد  یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از  در شروع کرد - هیزم می آورند حرم را خبر کنید- این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد وقتی که شعر  قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد .
. بر تنش هر چه داشت را بردند عشق را روی نیزه ها بردند لنگر آسمان زمین افتاد عرشِ تنها ز صدر زین افتاد تیرها را دقیق زد دشمن نیزه ها را عمیق زد دشمن گلویش را به نیزه ها بردند بدنش را به زیر پا بردند بر تنش بی شماره زخم افتاد قامتش از فشار زخم افتاد صبر کردند و با خیالی تخت می کشیدند از تن او رخت سنگ زن های ماهر آوردند تیر بسیار نادر آوردند با سه شعبه فقط ز پا افتاد خواهرش داشت سخت جان می داد چون غریبان حسین را کشتند نا نجیبان حسین را کشتند .
. آب روی ماست گریه، آبروداریم ما.. با لباس مشکی ات عمریست خو داریم ما باطهارت بودن از ارکان مجنون بودنست حرف لیلا میشود هرجا ، وضو داریم ما چشم ما بی اشک بی خیرست،بی خیرش نکن! که فقط از  دار دنیا، دو سبو داریم ما.. حرف ما در روضه ها با اشک گفته میشود درمیان گریه باهم گفتگو داریم ما دامن آلوده شدیم اما تو پاکش میکنی روسیاه از غفلتیم اما رفو داریم ما حضرت عباس حامی علمداران توست! چه هراس از این و آن وقتی عمو داریم ما هرکسی دل را بدستت داد از مردم برید تا که دریا هست کی سودای جو داریم ما؟! خوب و بد ما به حسینیه پناه آورده ایم! خوب و بد از پرچم تو رنگ و بو داریم ما!  آرزوی کربلا بر پیرها که عیب نیست.. کربلایی نیستیم و آرزو داریم ما! شهر با یک یاحسین ما معطر میشود هرکجا نام تو باشد های و هو داریم ما لحظه های آب خوردن هم بفکر روضه ایم.. بغض خشکی لب و بغض گلو داریم ما.. در غمت آیات قرآن روضه خوانی می‌کنند آب دریا و بیابان روضه خوانی می‌کنند ✍ .
. خون گلوت می چکد از نیزه ی سنان داده چه کس شبیه تو اینگونه امتحان تا طعن خارجی نگدازد تن مرا ای قاری شکسته سرم سوره ای بخوان برگشته از تنور، چه آشفته مو شدی آشفته است مثل سرت کل کاروان لبخند حرمله به رباب است باز، چون در خواب هم دو دست خودش می دهد تکان مانند ماه سوخته بر نیزه ای و من سر میزنم به چوبه محمل چه ناگهان... بر نیزه هم غریبی و هی سنگ می خوری زینب فدای غربت تو ای حسین جان ای کاش نیزه دار تو نرود سمت اکبرت چون قد نیزه چون کمرت می شود کمان زخمی عمیق بر جگرم چنگ می زند زخمی شده است معجر خاکی دختران ✍ .
. کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش مرده است احترام ... بماند بقیه اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام ... بماند بقیه اش شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش گویا هنوز باور زینب نمی شود بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته در بین ازدحام... بماند بقیه اش راحت شد از حسین همین که خیالشان شد نوبت خیام....بماند بقیه اش رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علی الدوام ... بماند بقیه اش سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش از پیکر امام ... بماند بقیه اش بر خاک خفته ای و مرا می برد عدو من می روم به شام ...بماند بقیه اش دلواپسم برای سرت روی نیزه ها از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش دلواپسی برای من و بهر دخترت در مجلس حرام ...بماند بقیه اش حالا قرار هست کجاها رود سرش از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن از روی پشت بام ... بماند بقیه اش قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش ✍ .
. واقعا سخت است بی‌محرم سفر کردن حسین بر رخ محرم به نوک نی نظر کردن حسین واقعا سخت است بعد از شش برادر داشتن از صف نامحرمان تنها گذر کردن حسین واقعا سخت است ماندن پشت یک دروازه و شهر را بهر تماشايت خبر كردن حسين واقعا سخت است با راسی کنار محملت از نگاه دشمنان دون حذر کردن حسین واقعا سخت است رفتن رو ی پشت بامها دامن خود را پر از سنگ و حجر کردن حسین واقعا سخت است در تشت زری با خیزران لعل لب‌های کسی زیر و زبر کردن حسین .
. مرثیه دلم در کوفه چون موی سرت سوخت تو بر نیزه، به محمل خواهرت سوخت حرارت بود و آتش بود و گرما ولی از هرم طعنه دخترت سوخت نگو نیزه بگو مسمار وحشی که اینگونه تمام حنجرت سوخت ز پنجه صورت طفلان سیاه و... به نیزه غیرت آب آورتر سوخت رباب است و به هر لالای تلخش دوباره حلق خشک اصغرت سوخت سکینه خون جگر با کام عطشان به یاد آب آب آخرت سوخت تمام عمر چون قلب خیامت به روضه زخم قلب نوکرت سوخت ✍ .
. دلم با روضه هایت انس دارد چو نی با نینوایت انس دارد صدایت می کنم هر روز در خود گلویم با نوایت انس دارد نفس هایم برای زنده ماندن به این آب و هوایت انس دارد میان دلخوشی ها قلب نوکر فقط با کربلایت انس دارد خدا را شکر روحم مثل طفلی به آغوش عزایت انس دارد دلم در این جهان با هر کسی که عرق ریزد برایت انس دارد به عشق تربت دارالشفایت سرم با خاک پایت انس دارد تن مجروحم از درد غریبی به دارو و دوایت انس دارد ✍ 1403/5/3 .
. امام حسین علیه السلام روزیِ زینب فقط یک بوسه از این حنجر است سهمِ من از خنجرِ شمرِ حرامی کمتر است می‌روی باشد برو امّا کمی آرام‌تر آخر اینکه مانده دنبالِ تو چشمِ خواهر است ذوالجناحت ایستاده پیشِ پایت را نگاه ..... بی‌قرارِ دست‌هایِ گرمِ تو این خواهر است اشک در چشمِ حریمِ مصطفی امّا ببین دشمنت در هلهله این صحنه‌ها شرم‌آور است یک تنه با لشکری هستی برادر روبه‌رو آخرِ کارِ تو آوایِ غریبِ مادر است گرد و خاکی شد زمین خوردی چه طوفانی شده؟! حرصِ کوفی بردنِ جائیزه‌هایِ این سر است ظاهراً تکبیر گفتند و مسلمان نیستند حرفِ خلخالِ دو پا و گوشوار وُ معجر است غیرتُ‌اللّهِ حرم برخیز از جایت حسین سیلی و شلّاق سهمِ دخترِ پیغمبر است از فراقت می‌زنم ناله نگارِ بی‌سرم مرهمِ غم‌هایِ زینب روزِ وصلِ دلبر است ✍ .
. علیه السلام و نوکری ارباب همین که زیرِ همین بیرقم خدا را شکر همین که سینه‌زنِ دلبرم خدا را شکر همین که گریه برایِ تو می‌کنم عشق است تمامِ عمر حسینی‌تبم خدا را شکر همین که زمزمه‌یِ صبح و ظهر و عصر و شبم شده همان دمِ اهلِ حرم خدا را شکر همین که پرچمِ کرب‌وبلا به دوشِ من است وَ در حرم نفسی می‌زنم خدا را شکر همین که مادرِ من شد کنیزِ مادرِ تو پدر غلامِ امامِ کرم خدا را شکر همین که باورِ من انتظار می‌باشد به راهِ یار نظر دوختم خدا را شکر همین که زندگی‌ام نذرِ روضه‌هایت شد به عشقِ وصلِ نگارِ حرم خدا را شکر بیا بهارِ زمانه قرارِ عاشورا هنوز زیرِ همین پرچمم خدا را شکر ✍ .
. مجبور بودم از دل بازار بگذرم از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود دست مدافعی ز حریمم نمانده بود آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست فریادها ش حرمت ما را زد و شکست عباس کو که سایه ی آرامشم شود چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود دستم نمی رسید سرت را بغل کنم یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم جانی نمانده بود به راهت فدا کنم دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم یک قافله شکار هزاران هزار چشم افتاده در حصار هزاران هزار چشم پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین قرآن بخوان قناری شیرین دهان من قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من از آفتاب جان و تن ما گداختند ما را به سنگ خارجی از دین نواختند هم درد من شدند کنیزان سوخته انداخت مردکی طرفم نان سوخته کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت من را در این لباس اسارت نمی شناخت آوار شد جهان به سر دختر علی در کوچه های کینه ای از خیبر علی تازه زمان اذیت آنها شروع شد باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین آتش گرفت روسری دخترت حسین باران سنگ از لب هر بام تا رسید دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت خونین و خسته نام تو می برد دخترت ✍ .
. از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکان های سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیم نگاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است شده امروز مرا همسفر کوفه و شام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معجر سوخته ی دخترکانت، امروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است ✍ .