فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت ششم: یاوران صهیون
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣9⃣1⃣ صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستا
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣9⃣1⃣
اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم..
برگشت.. آرام و شمرده گام برمی داشت.
در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس، صدایِ بلندِ تپش قلبم را می شنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض..
به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟
صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید
" تو دهات هایِ آلمان، اینجوری قایم می شدن؟؟
نصف لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله ات رو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟
من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازی هات چی کشید..
البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم.."
زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد.
دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیرون کشید.
باورم نمی شد. با بهت به صورتش خیره شدم. همان چشمان رنگی و صورت بور که حالا به لطفِ ته ریش بلند و طلائی اش، کمی آفتاب سوخته تر از همیشه نشان می داد.
نگاه رویِ چهره ام چرخاند. غم در چشمانش نشست.. حق داشت، این مرده ی متحرک چه شباهتی به سارایِ دانیال داشت..؟
محکم بغلم کرد.. آنقدر عمیق که صدای ترق ترق استخوانهایم را می شنیدم و من آنقدر در شوک غرق بودم که نمی دانستم باید بدوم..؟؟ فریاد بزنم..؟؟ یا ببوسمش..؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣9⃣1⃣
دانیال، برادر من .. در یک نفسی ام قرار داشت و من رویِ ابرها، رقصِ باله را تمرین می کردم..
مرا از خودش دور کرد.. چشمانش خیس بود.. اما سعی کرد به رویم نیاورد که دیگر آن خواهر سابق نیستم.
" چیه..؟؟ نکنه طلبکارم هستی..
می خوای بفرستمت مناطق اشغالی، روش هایِ نوینِ مخفی شدن رو به بچه ها یاد بدی..؟؟؟
خدایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.. اصلا اشک تو چشام حلقه زد وقتی لنگتو وسط اتاق دیدم. بعد میگم خنگِ داداشی، بهت برمی خوره.. "
با لبخند به صورتش خیره ماندم.. کاش دنیا این لحظه ها را از فرصتِ زنده بودنم کم نمی کرد..
دوست داشتم او حرف بزند و من تماشا کنم.. از جک هایِ بی مزه اش بگوید و من فقط تماشا کنم.. از خالی بندی هایِ مردانه اش بگوید و من باز هم فقط تماشایش کنم..
چقدر فرصت کم بود برایِ تماشایِ این تنها برادر..
طلبکارانه سری تکان داد
" چیه عین قورباغه زل زدی به من..؟؟
خوشگل، خوش تیپ ندیدی؟؟؟ یا اینکه الان می خوای بگی که مثلا خیلی مظلومی و از این حرفا؟؟
بیخود تلاش نکن.. جواب نمیده.. من حسام نیستم که سرم شیره بمالی..
خدایی چه بلایی سر اون بخت برگشته آوردی که از وقتی پاشو گذاشت سوریه دنبال شهادته.
روزی سه بار میره تو تیرس دشمن وایمیسته میگه داعش بیا منو بکش.. "
خندیدم، بلند..
خودِ خودِ دیوانه اش بود.. بی هیچ تغییری..
اما دلم لرزید، کاش بی قرارِ حسام نبودم.
یک دل سیر خواهرانه براندازش کردم. بوسیدم، بوییدم و قربان صدقه اش رفتم. خدا کند که امروز هیچ وقت تمام نشود.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩 🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
🔺به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
🔻به همین حال مرا وا مگذارید فقط
🔺ببَریدم ببَریدم شده حتی در خواب
🔻بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای وصف ناپذیر "زنان آمریکایی" در پیاده روی #اربعین
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ فوق العاده زیبا
#هـلابـــیکم
تقدیم عاشقان و #زوار_اربعین
🎤 #صابر_خراسانی
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
4-Vahed - Hajmahdirasuli - Arbaeen.mp3
15.13M
📌پیشنهاد دانلود
واحـــــد حماســــــــے ترڪـــــــے
✋لبیک یا حسین
🎤حاج #مهدی_رسولی
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
‼️‼️‼️ سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه ی دوستان #انقلابی 🔹اگه دقت کرده باشید رهبر انقلاب در سخنرا
🔹بسم الله الرحمن الرحیم🔹
🌀 هدف موج👈 انتشار اخبار نقاط قوت ایران در شرایطی که دشمن تلاش می کند از طریق عملیات رسانه ای(یا به تعبیر رهبر انقلاب: شیمیایی)، مردم را دچار یاس و بدبینی به انقلاب بکند.
💢جامعه هدف 👈 به انتخاب جهادگران (گروه ها و افراد مختلف)
💠 #ثواب ارسال این موج را هدیه می کنیم به 👈 شهیدان باکری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻رهبر انقلاب:
مهمترین هدف جنگ نرم دشمن، گرفتن امید و اعتماد به نفسِ ملت ایران است.
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
☀️قدرت فضایی ایران☀️
⁉️آیا میدانستید
♨️ایران ششمین کشور دنیاست که توانسته است موجود زنده به فضا ارسال کند؟!
☑️ارسال موجود زنده به فضا، یکی از مراحل بسیار پیچیده و مهم فعالیت های فضایی به حساب می آید و موفقیت در این مرحله یعنی تسلط بسیار بالا در زمینه علوم فضایی !!
👌جالب است این را هم بدانید که در کل دنیا فقط 12 کشور دارای چرخه کامل فناوری فضایی هستند که ایران هم یکی از آنهاست.
⬅️چرخه کامل یعنی: توانایی ساخت ماهواره، پرتابگر ماهواره، ایستگاه زمینی مدیریت ماهواره و توانایی استفاده از شبکه ماهواره ای.
✅همه ی این پیشرفت در سالهای بعد از انقلاب و در شرایط تحریم و فشار حاصل شده تا شاهدی باشد بر اینکه این انقلاب همه ی موانع را پشت سر خواهد گذاشت و ایران را به اوج قله های عزت و افتخار خواهد رساند.
#ضد_شیمیایی
#انتشار_پیشرفتها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻رهبر انقلاب:
مهمترین هدف جنگ نرم دشمن، گرفتن امید و اعتماد به نفسِ ملت ایران است.
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣9⃣1⃣ دانیال، برادر من .. در یک نفسی ام قرار دا
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣9⃣1⃣
پرسیدم چرا اینطور وارد خانه شد و او با شیطت جواب داد
" بابا خواستم عین تو فیلما سوپرایزتون کنم. اما نمی دونستم قرارِ گانگستر بازی دربیاری.. گفتم در میزنم بالاخره یکی میاد دم در..
وقتی دیدم کسی باز نمی کنه گفتم لابد نیستین دیگه، واسه همین با کلیدایی که حسام داده بود اومدم تو. بعدم خواستم وسایل رو تو اتاق بگذارم و برم دوش بگیرم که با هوش سرشارِ خنگترین خواهر دنیا مواجه شدم. همین..
ولی خوب شد نکشتیماااا..
راستی چرا انقدر ترسیده بودی آخه.. ؟؟ "
از ترسم گفتم، از وحشتم برایِ برگشتنِ افرادِ عثمان و اون شرم زده مرا به آغوش کشید و مطمئنم کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدمان نمی کند..
مدتی از هم صحبتی مان می گذشت و جز چشمان غم زده ی دانیال، زبانش به رویم نمی آورد سرِ بی مو و صورتِ اسکلتی ام را و چقدر خود خوری می کرد این برادرِ از سفر رسیده.
از جایش بلند شد
" یه قهوه ی خوشمزه واسه داداشِ گلت درست می کنی؟؟ یا فقط بلدی با حسرت به این کوه خوش تیپی و عضله زل بزنی؟؟ "
از جایم بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم
" نداریم.. چایی میارم.. "
چشمانش درشت شد از فرط تعجب
" چایی؟؟ تا جایی که یادمه وقتی بابا چایی درست می کرد از خوونه می زدی بیرون که بوش به دماغت نخوره.. حالا می خوای چایی بریزی؟؟ "
و او نمی دانست، چای، نوستالژیِ روزهایِ پر حسامم بود..
چای شیرین شده با دستانِ آن مبارزه محجوب که طعم خدا می داد..
و این روزها عطرش مستم می کرد..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣9⃣1⃣
بی تفاوت چای ریختم. در همان استکان هایِ کمر باریکِ قدیمی که جهاز مادر محسوب می شد
" اما حالا همه چیز برعکس شده..
عاشق عطر چای هستم و متنفر از بویِ قهوه.. "
و من چقدر ساده نفرت در دلم می کاشتم.
متعجب دلیلش را پرسید و من سر بسته پاسخ دادم
" از چای متنفر بودم چون انگار هر چی مسلمون تو دنیا بود این نوشیدنی رو دوست داشت.. و اون وقت ها هر چیزی که اسم اسلام رو تو ذهنم زنده میکرد، برام تهوع آور بود.. "
ابرو بالا داد
" و الان چطور؟؟ "
نفسی عمیق کشیدم و سینی چای را درمقابلش رویِ میز گذاشتم
" اما اشتباه بود.. اسلام خلاصه می شه تو علی.. و علی حل می شه تو خدا..
خب من هم اون وقت ها نمی دیدم.. دچار نوعی کور فکری بودم.. اما حالا نه..
چای رو دوست دارم.. عطرش آرومم میکنه.. چون.. "
چه باید می گفتم؟؟ اینکه چون حسام را در ذهنم مرور می کند؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣0⃣2⃣
زیر لب زمزمه کرد
" علی.. اسمی که لرزه به بدن بابا می انداخت.. "
نگاهم کرد
" این یعنی اینکه مثل یه شیعه علی رو دوست داری؟؟ "
شانه ایی بالا انداختم
" شیعه و سنیش رو نمی دونم..
اما علی رو به سبک خودم دوست دارم.."
سری تکان داد، اگر پدر بود حکمی جز اعدام برایم صادر نمی کرد و دانیال فقط نگاهِ پر محبتش را به سمتم هل داد.. بدون هیچ اعتراضی..
انگار او هم مثل مادر حب امیر شیعیان را در دل داشت.
از چای نوشید و لبخند زد
" آفرین.. کدبانو شدیااا.. عجب چایی دم کردی..
خب نظرت در مورد قهوه چیه؟؟ یعنی دیگه نمی خوریش؟؟ "
استکان را زیر بینی ام گرفتم.. چطور این معجون مسلمان پسند را هیچ وقت دوست نداشتم؟؟
" اولا که کار من نیست و پروین دم کرده
دوما حالا دیگه از قهوه متنفرم، چون عطرش تمام بدبختیام رو جلو چشمام ردیف می کنه و می رقصونه..
سوما نوچ.. خیلی وقته دیگه نمیخورم.."
خندید
" دیوونه ای به خداا.. خلاص.. "
ناگهان صدای در بلند شد. به سمت پنجره رفتم. پروین بود و مادری که زیر بغلش را گرفته بود و با خود به سمت خانه می آورد.
نگران به دانیال نگاه کردم. یعنی از شرایط مادر چیزی می دانست؟؟
در کلنجار بودم تا چطور آگاهش کنم که با دو به طرف حیاط رفت..
از پشت پنجره ی باران خورده به تماشا نشستم. هنوز هم لوس و مامانی بود.
بدون لحظه ای درنگ از گردن مادر آویزان شد و غرق بوسه اش کرد. پروین با تعجب سر جایش خشک شده بود و جُم نمی خورد و اما مادر..
مکث کرد..
مکثش در آغوش دانیال کمی طولانی شد.
انتظارِ عکس العملی از این زنِ اعتصاب کرده نداشتم. اما نگرانِ برادر بودم که حال مادرِ دردانه اش، دیوانه اش کند..
ولی ورق برگشت.. مادر دستانش به دورِ دانیال زنجیر شد.. بلند گریست و بوسه بارانش کرد.
هم خوشحال بودم، هم ناراحت..
خوشحال از زبانِ باز شده اش..
ناراحت از زبان بسته بودنش در تمامِ مدتی که به وجودش احتیاج داشتم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
❤️۹ روز تا قرار عاشقان
🔸دل به عشق یوسف زهرا نهاده میرویم
از نجف تا کربلا پای پیاده میرویم
🔸مرغک روحم پر زند در قتلگاه و علقمه
تا گذارم چهره بر خاک عزیز فاطمه😭😍
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید| قربان چهار دست و پا رفتنت زائر کوچک #اربعین امام حسین(ع)
😍😍😍
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
#زیارت_جهانی_اربعین
#زائران_اربعین_بخوانند
💢نظر آیت الله بهجت در مورد پیاده روی اربعین
✅آيت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه در کلاس درس خارج فقه فرمودند: در اتومبيلي بوديم بين کربلا و نجف، يک جواني هم همراه ما بود.
✅ديد عدهاي دارند پياده براي کربلا مي آيند،کوچک بود، نميدانست که اصل پياده روي خودش فضيلت دارد و گفت، اگر اينها ندارند ماشين کرايه کنند، چرا خودشان را اذيت ميکنند.
✅در صورتي که نميدانست اصل پياده رفتن خودش فضيلت دارد، «أفضل الأعمال أحمزها»؛ برترين اعمال سخت ترين آنهاست، اينجاست قضيه امام مجتبي سلام الله عليه در مسير مدينه به مکه تداعي ميکند، که در روايت آمده است «يساق المحامل بين يديه»؛ درحاليکه محملها به همراهش بود، اما پياده به سوي حج مشرف ميشد.
📚درس خارج فقه، کتاب جهاد، جلسه۲۸
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩 🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
🔺سلام میدهم از بام خانه سمت حرم
🔻چه میشود که بیایم منم قدم به قدم؟
🔺یک اربعین طلبیدن برای تو سهل است
🔻حرم نرفته بمیرم برای من سخت است
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈دلتان شکست برای ما جاماندگان هم دعا کنید😭
#حاج_منصور_ارضى
در راه فرودگاه نجف تا
حرم اميرالمؤمنين (ع)
بـه درخـواسـت مـكــرّر
راننده تاكســى عراقـى
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab5-Moharam[05].mp3
5.65M
عاقبت بخیری یعنی #اربعین #کربلا باشی
عاقبت بخیری بین دسته ی زائرها باشی
عاقبت بخیری یعنی #حسین
😭اللهم الرزقنا حرررررررررم
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
🔺زمینه احساسی
📌پیشنهاد دانلود
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
1392-10-07.mp3
5.55M
توی روضه باز دلم
پر زده برا حرم
#میمیرم اگه یه وقت
آقا #اربعین نرم 😭
🎤کربلایی #جواد_مقدم
🔺شور احساسی
📌پیشنهاد دانلود
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah