eitaa logo
عاشقان_ظهور
199 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
936 ویدیو
11 فایل
کپی و دانلود با ذکر صلوات به نیت ظهور امام زمان( عج) آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
اللَّهُـمَّ‌أَرِنِے‌الطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ🌙 قلـب‌ زمین‌ گرفـته💔 زمـان‌ را‌قرار‌ نیست... اۍ‌ بغض‌ مانده‌ در‌ دلِ‌ هفت‌ آسمان بیا...😭🌧 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 @asheghanezohor
🌺🍃محبوبیّت، محصول ایمان و عمل شایسته است. هرگاه دیدیم چشمۀ محبوبیّت‌مان خشک شده، به عقیده یا عملكرد خود شک کنیم. 📖سوره مریم آیه ۹۶ @asheghanezohor ┄┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┄
1_5365200493.mp3
1.22M
» 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح @asheghanezohor
❣ 🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله @asheghanezohor
عاشقان_ظهور
🍃🌹🍃🌸🌸🍃🌹🍃 #شش_ماه_پایانی_ظهور #قسمت3⃣8⃣ خداوند، سفره‌ای در قرقیسیا دارد که صاحب خبری از آسمان ندا
🍃🌹🍃🌸🌸🍃🌹🍃 ⃣8⃣ بخش پنجم: حوادث ماه ذیقعده از جمله آثار و تبعات «معرکة قرقیسیا» کشتار تعداد زیادی است که حرث و نسل(165)را بر باد می‌دهد؛ چرا که از سویی حدّاقل صدهزار مرد کشته می‌شوند و از سوی دیگر خوراک مردم اعم از گیاهی و حیوانی آلوده می‌گردند که این امر، به جهت استفاده از اسلحه‌های کشنده‌ای است که در این معرکه و جنگ به کار گرفته شده است.(166) به دنبال آن خشکسالی و ولع ناشی از آن برای یافتن خوراک رخ می‌دهد. از این‌ روست که مردم در این ایّام و به خصوص برای انبار کردن غذا جهت اطرافیان خویش به این سو و آن سو می‌روند و این حرص و ولع مردم باعث می‌شود که با هم بجنگند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إذا کانت الصیحة فی رمضان، فإنها تکون معمعة معرکة قرقیسیا فی شوّال، و تمیر القبائل و تتحارب فی ذی القعدة، و یسلب الحاج و تسفک الدماء فی ذی الحجّة؛167 📚پی نوشتها 165. کنایه از کار و زندگی. (م). 166. احتمالاً از گازهای کشنده و سلاح‌های اتمی و بمب‌های هسته‌ای استفاده شده باشد. 167. «بشارة الاسلام»، ص 34؛ «منتخب‌الاثر»، ص 451؛ «بیان‌الائمه(س)»، ج 1، ص 431 و ج 2، ص 354؛ «یوم‌الخلاص»، ص 280. .دارد.... @asheghanezohor 🍃🌹🍃🌸🌸🍃🌹🍃
1_1110943763.mp3
2.95M
🌸 (ع) ♨️عنایت امام هادی(ع) به فرد مسیحی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @asheghanezohor
خیزید و ببینید تجلای خدا را در بیت ولا مشعل انوار هدا را آن عبد خدا وجهۀ معبودنما را رخسار علی ابن جواد ابن رضا را در نیمه ذیحجه نـدا داد منادی تبریک که آمد به جهان حضرت هادی 💫🌺 (ع)💫🌺 💫🌺 @asheghanezohor
عاشقان_ظهور
✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨ #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت2⃣1⃣1⃣ ابوالفرج اصفهانی گوید: ابومخنف گفت: حدیث کرد مرا ابن ابی
✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨ ⃣1⃣1⃣ شرح حال عمرو بن حمق پیش از این گفتم که عمرو بن الحمق ـ رضی‌الله عنه‌ـ با حجر در مسجد بود و از آنجا بگریخت و در خانة مردی از اَزْد که نام او عبیدالله بن موعد بود پنهان گشت، پس با رُفاعة بن شداد از کوفه به نهان خارج شدند و به مدائن رفتند و از آنجا به موصل و در کوهستانی بدانجا قرار گرفتند. عامل روستا مردی بود از قبیلة همدان نام او عُبیدالله بن بَلْتعه، خبر این دو تن بدو رسید. با چند تن سوار و مردم ده به جانب آنها شتافت. آن دو بیرون آمدند. عمرو شکمش آماس کرده بود به استسقاء و نیرو در تنش نمانده، اما رفاعه جوانی زورمند بود و اسبی تیزرو داشت بر آن نشست و عمرو را گفت: من از تو دفاع می‌کنم. عمرو گفت: کشته شدن تو مرا چه سود دارد، خویشتن را نجات ده. او بر سواران حمله کرد چنانکه راهی یافت و اسب او را به شتاب از میان جماعت بیرون برد و سواران در پی او تاختند. مردی تیرانداز بود هیچ سواری به او نزدیک نشد مگر تیری افکند و او را بخست و مجروح کرد یا پی اسب او ببرید بازگشتند و تتمّة سرگذشت رفاعه بعد از این بیاید ان‌ شاءالله و عمرو بن حمق را اسیر کردند پرسیدند: کیستی؟ گفت: کسی را که اگر رها کنید شما را بهتر است از آنکه بکشید و نام خود را نگفت. او را نزد حاکم موصل فرستادند و او عبدالرحمن بن عثمان ثقفی معروف به ابن ‌امّ ‌الحکم خواهرزادة معاویه بود این خبر به معاویه نوشت. معاویه جواب فرستاد مردی است که با قرار خود بر پیکر عثمان نُه طعنه زده است و نباید تعدّی کرد همان نه طعنه بر بدن او فرو بر. چنان کردند و عمرو در طعنه اول یا دوم بمرد و سر او را برای معاویه فرستادند. در اسلام این اول سر است که از جایی به جایی فرستاده شد. مؤلف گوید: اینها منقول از اهل سیر و تواریخ است و اما احادیث ما،‌ پس شیخ کشّی روایت کرده است که: حضرت پیغمبر(ص) سَرِیّتی فرستاد یعنی لشکری که خود همراه آنها نبود و فرمود: در فلان ساعت از شب راه گم می‌کنید سوی چپ روید، بر مردی بگذرید چند گوسفند دارد، او را از راه بپرسید به شما راه نشان ندهد مگر از طعام او بخورید، پس قوچی برای شما بکشد و شما را بخوراند آنگاه برخیزد و شما را راه نماید. سلام مرا به او برسانید و وی را آگاه کنید که من در مدینه ظاهر شده‌ام. آنها رفتند و راه را گم کردند و فراموش کردند به آن مرد سلام پیغمبر(ص) را برسانند و آن مرد عمرو بن حَمِق خزاعی بود با آنها گفت: آیا نبی(ص) در مدینه ظاهر شده است؟ گفتند: آری سپس روانة مدینه شد و به پیغمبر(ص) پیوست و بماند آن اندازه که خدای خواست. پیغمبر(ص) او را فرمود بدان جای که بودی باز گرد. وقتی امیرالمؤمنین(ع) به کوفه رفت تو هم نزد او رو. پس آن مرد به جای خود باز شد تا امیرالمؤمنین(ع) به کوفه آمد به خدمت آن حضرت رسید و در کوفه بماند‌. حاج شیخ عباس قمی ره .دارد.... @asheghanezohor ✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃مژده امام حسین(ع) به دوست‌دارانش پناهیان @asheghanezohor
✅با امام زمانت سخن بگو ✍شخصی به امام هادی علیه السلام از شهری دور نامه‌ نوشت و پرسید : مولای من ؛ من از شما دور هستم و امکان دیدار مستقیم با شما را ندارم و گاهی که حاجات و مشکلاتی دارم چه کنم ؟ حضرت در جواب او نوشتند : «إِنْ كَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّک شَفَتَيْک» هر گاه به ما نیاز داشتی ، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو ما از شما دور نيستيم... 📚بحارالانوار ج۵۳ ، ص۳۰۶ @asheghanezohor
✅عظمتِ طبِّ امام هادی النقی (علیه السلام) 📌درمان زخم متوکل با پشتگل وقتی همه اطباء عاجز شدند... طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد.» طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید.» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد.» متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت:«حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت.» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید.» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم.» ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: [ـ پشکل؟! ـ عجب حرفی! ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند)] صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت. و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌.» بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم». بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» * تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار.» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. * ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»... 📕کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ @asheghanezohor