عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت6⃣3⃣1⃣ ( ارشاد) چون به عبیدالله خبر رسید که حسین(ع) از مکه روی به
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت7⃣3⃣1⃣
بسمالله الرحمن الرحیم از حسین بن علی(ع) به سوی برادرانش از مؤمنین و مسلمین؛ سلامٌ علیکم، من برای شما سپاس میگویم خدایی را که معبودی نیست جز او اما بعد نامة مسلم بن عقیل به من رسید و خبر داد مرا از نیکی رأی و اجتماع اشراف و اهل مشورت شما بر یاری کردن و طلب حق ما از خدای عزّوجلّ مسئلت میکنم با ما احسان فرماید و شما را اجر بزرگ دهد و من روز سهشنبه هشت روز گذشته از ذیحجّة روز ترویه از مکه بیرون شدم وقتی فرستادة من نزد شما رسد در کار خود شتاب کنید و جِدّ نمایید که در این روزها برسم ان شاءالله و السلام و علیکم و رحمةالله و برکاته43.
و مسلم بیست و هفت روز پیش از کشته شدن نامه نوشته بود اما بعد آن کس که به طلب آب رود با عشیرت خود دروغ نگوید از مردم کوفه هیجده هزار کس با من بیعت کردند پس آن هنگام که نامة من به تو رسد شتاب فرمای در آمدن.
و اهل کوفه نوشتند: صد هزار شمشیر به یاری تو آماده است تأخیر مکن. و قیس بن مسهر صیداوی با نامة آن حضرت سوی کوفه روان شد تا به قادسیه رسید. حصین بن تمیم او را بگرفت و سوی عبیدالله فرستاد. عبیدالله گفت: به منبر بالا رو و کذّاب بن کذّاب را ناسزا گوی.
(ملهوف) و در روایت دیگر است که: چون نزدیک کوفه رسید، حصین بن تمیم مأمور عبیدالله راه بر او بگرفت تا تفتیش کند. قیس نامه را بیرون آورد و بدرید. حصین او را نزد عبیدالله فرستاد. چون در جلو او بایستاد گفت: تو کیستی؟ گفت: مردیام از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و پسرش(ع) گفت: چرا کتاب را بدریدی؟ گفت: برای آنکه تو ندانی در آن چه نوشته است. گفت: از جانب که بود و سوی که نوشته؟ گفت: از جانب حسین بن علی(ع) سوی جماعتی از مردم کوفه که نام ایشان را ندانم.
ابن زیاد خشمگین شد و گفت: به خدا از من جدا نشوی تا نام آنان را با من بگویی یا بالای منبر روی و حسین بن علی و پدرش و برادرش(ع) را لعن کنی وگر نه تو را پارهپاره کنم.
قیس گفت: اما آن قوم نامشان را نگویم، اما لعن را بکنم. پس به منبر بالا رفت و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و درود بر پیغمبر فرستاد و علی و حسن و حسین(ع) را فراوان بستود و رحمت فرستاد و عبیدالله بن زیاد و پدرش و ستمکاران بنیامیه را از اول تا آخر لعن و نفرین کرد. آنگاه گفت: ایها الناس من فرستادة حسینام سوی شما و او را در فلان موضع نگذاشتم،اجابت او کنید.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت7⃣3⃣1⃣ بسمالله الرحمن الرحیم از حسین بن علی(ع) به سوی برادرانش ا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت8⃣3⃣1⃣
ابن زیاد را خبر دادند که او چه گفت بفرمود او را از بالای قصر به زمین انداختند و بمرد. (ارشاد) روایت شده است که: او را دستبسته به زمین افکندند استخوانهایش بشکست و هنوز رمقی مانده بود که مردی بیامد لَخَمی عبدالملک بن عُمَیر نام، سر او ببرید. گفتند: چرا چنین کردی و نکوهش کردند گفت: خواستم آسودهاش کنم.
آنگاه حسین(ع) از حاجِر روانه شد به آبی رسید از آبهای عرب و عبدالله بن مطیع عدوی44 بدانجا فرود آمده بود. چون چون حسین(ع) را دید گفت: پدر و مادرم فدای تو یابن رسولالله برای چه آمدی و او را فرود آورد و پذیرایی کرد. حسین(ع) فرمود: معاویه بمرد چنانکه خبر آن به تو رسید. اهل عراق سوی من نامه نوشتند و مرا بخواندند. عبدالله گفت: تو را به خدا یابن رسولالله مگذار حرمت اسلام شکسته شود تو را سوگند میدهم که پاس حرمت قریش و حرمت عرب را بدار والله اگر این ملک که در دست بنیامیه است طلب کنی تو را میکشند و اگر تو را بکشند پس از تو از هیچ کس بیم ندارند، والله این حرمت اسلام است که شکسته میشود و حرمت قریش و حرمت عرب، چنین مکن و به کوفه مرو و خویشتن را در دسترس بنیامیه مگذار.
حسین(ع) اِبا فرمود مگر از رفتن و به فرمان عبیدالله راهها را میان واقِصَه تا راه بصره و راه شام بسته و گرفته بودند نمیگذاشتند کسی از آن خطّ بگذرد و بیرون رود یا به درون آید و حسین(ع) میآمد خبر از عراق نداشت، تا بادیهنشینان را دید خبر بپرسید گفتند: ما هیچ نمیدانیم مگر اینکه نمیتوانیم درون برویم یا بیرون آییم پس آن حضرت همچنان بیامد.
(ملهوف) و روایت شده است که: چون به خُزیمیّه فرود آمد یک شبانهروز آنجا بماند چون بامداد شد خواهرش زینب(س)روی بدو کرد و گفت: آیا به تو خبر دهم که دوش چه شنیدم؟ حسین(ع) فرمود: چه شنیدی؟ گفت: در نیمههای شب برای حاجتی بیرون رفتم شنیدم هاتفی میگفت:
اَلا یا عَینُ فَاْحَتفِلی بِجَهدٍ
وَ مَن یَبْکِی عَلَی الشُّهَداءِ بَعْدِی
عَلی قَومٍ تَسُوقُهُـمُ الْـمَنـایـا
بِمِقـــدارٍ اِلـــی اِنجـازِ وَعدٍ
حسین(ع) فرمود: ای خواهر هر چه خدای مقدّر فرمود همان میشود. پس از آن حسین(ع) آمد تا نزدیکی آبی بالای زَرُود.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت8⃣3⃣1⃣ ابن زیاد را خبر دادند که او چه گفت بفرمود او را از بالای ق
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت9⃣3⃣1⃣
و ابومخنف گفت: حدیث کرد مرا سَدّی از مردی فَزاری گفت: به عهد حجّاج بن یوسف در سرای حارث بن ابیرُبیعه بودیم و این خانه در محلّ خرمافروشان بود و بعد از زُهیر بن القین بَجَلی از بنی عمرو بن یشکر از بُجَیله منتزع شده بود و اهل شام بدانجا نمیآمدند. ما در این سرای پنهان بودیم سَدّی گفت: من با آن مرد فزاری گفتم: مرا خبر ده از آمدن خودت با حسین بن علی(ع) گفت: با زهیر بن قَین بَجَلی از مکه بیرون آمدیم و در راه با حسین بن علی(ع) با هم بودیم بر ما هیچ چیز ناخوشتر نبود از اینکه در یک منزل با آن حضرت فرود آییم هر وقت حسین(ع) به راه میافتاد زهیر در جای میماند و هر وقت حسین(ع) فرود میآمد زهیر پیشتر روانه میشد تا روزی در منزلی فرود آمدیم که چاره نداشتیم جز اینکه با هم در آنجا منزل کنیم پس حسین(ع) در جانبی فرود آمد و ما در جانبی نشسته بودیم و طعامی که داشتیم میخوردیم، رسول حسین(ع) بیامد و سلام کرد و درآمد و گفت: ای زهیر ابوعبدالله الحسین مرا سوی تو فرستاد تا نزد او برمت. هر یک از ما آنچه در دست داشت بینداخت مانند اینکه مرغ بر سر ما نشسته باشد.45
ابومخنف گفت: دُلْهم بنت عمر و زوجه زهیر برای من حکایت کرد که: من با زهیر گفتم: پسر پیغمبر سوی تو میفرستد نزد او نمیروی سبحانالله برخیز و برو سخن او را بشنو و بازگرد.
زن گفت: زهیر بن قین برفت و دیری نگذشت شادان و خرّم بازگشت و فرمود: تا چادر و بار و بنة او را برداشتند و سوی حسین(ع) بردند و به زوجهاش گفت: اَنتِ طالِقٌ به خاندان خویش ملحق شو که من نمیخواهم از ناحیت من به تو جز خوبی رسد (ملهوف) و من قصد صحبت حسین(ع) کردم تا خویش را فدای او کنم و جان خود را وِقایه او سازم پس مال زن را به او داد و به یکی از بنی اعمامش سپرد تا او را به اهلش برساند. زن برخاست و بگریست و وداع کرد با شوهر خود و گفت: خدا یار و یاور تو باشد و خیر پیش تو آورد. از تو همین خواهم که مرا روز قیامت نزد جدّ حسین(ص) یاد کنی.
(طبری) آنگاه زهیر با اصحاب خود گفت: هر کس دوست دارد با من آید وگرنه این آخر عهد من است با او و این قصه برای شما بگویم که ما غزو بَلَنجر کردیم خداوند فتح نصیب ما فرمود و غنیمَتها به چنگ آوردیم پس سلمان باهلی با ما گفت: (در بعضی روایات سلمان فارسی رضیالله عنه است) آیا شاد شدید از این فتح که نصیب شما شد و غنیمتها که بدان رسیدید؟ گفتیم: آری. گفت: وقتی سید جوانان آل مُحمد(ص) را دریابید به قتال با او بیشتر شاد شوید از این غنایم که شما را رسید امّا من شما را به خدا میسپارم.
زهیر گفت: سلمان پیوسته پیشاپیش آن مردم بود تا شهید شد رضوانالله علیه.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت9⃣3⃣1⃣ و ابومخنف گفت: حدیث کرد مرا سَدّی از مردی فَزاری گفت: به
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت0⃣4⃣1⃣
و در قمقام گوید: (به نقل از معجمالبلدان) بَلَنجر بر وزن سَفَرجل شهری است در بلاد خَزَر پشت بابالابواب.
(در بند قفقاز) گویند: عبدالرّحمن بن رُبیعه آن را بگشود.
و بَلادِری گوید: سلمان بن ربیعة باهلی و از آنجا هم گذشت تا پشت بَلَنجَر با خاقان و لشکریانش دچار گشت و سلمان و اصحاب او که چهار هزار مرد بودند همه کشته شدند در آغاز کار ترکان از آنها ترسیده بودند و میگفتند اینها فرشتهاند سِلاح بر تن آنها کارگر نیست و اتفاقاً ترکی در جنگلی پنهان شد و بر مسلمانی تیر افکند و او را بکشت در میان قوم خود فریاد بزد که اینها هم میمیرند چنانکه شما میمیرید از چه میترسید پس حمله کردند و در هم آویختند تا عبدالرَّحمن کشته شد و سلمان عَلَم برداشت و پیوسته جنگ میکرد تا توانست برادر خود را در نواحی بَلَنجر به خاک سپارد و خود با بقایای مسلمانان از راه گیلان بازگشت (عبدالرّحمن بن جُمانه بابلی گفته است:
وَ اّنَّ لَـــنا قَبْرَیْنِ قَبــرٌ بِلُنْجَرٍ
وُ قُبْرٌ بِصِینستانَ یا لَکَ مِنْ قَبرِ
فَهذَا الّذِی بِالصّینِ عَمَّت فُتُـوحُهُ
وَ هَذا الَّذِی یُسقی بِهِ سُبُلُ القِطر
و مراد از بیت اخیر آن است که ترکان چون عبدالرّحمن بن ربیعه و بعضی گویند) سلمان ربیعه46 و اصحاب او را کشتند در هر شب نوری بر مصارع آنها مشاهده میگردید و سلمان بن ربیعه را در صندوقی گذاشتند هر وقت خشکسالی میشد به وسیلة او طلب باران میکردند.
و در تذکرة سبط است که: زهیر بن قین با حسین(ع) کشته شد و زن او با غلامی که داشت گفت: برو مولای خود را به خاک سپار. آن غلام برفت و دید حسین(ع) برهنه است. گفت: مولای خود را کفن کنم و حسین(ع) را بگذارم نه به خدا، پس حسین(ع) را کفن کرد و زهیر را کفنی دیگر پوشید.
(ارشاد) عبدالله بن سلیمان و مُنذر بن مَشمّعل اسدیّین روایت کردند که: ما حج گزاردیم و همة همت ما آن بود که پس از حج در راه به حسین(ع) ملحق شویم تا ببینیم کار او به کجا میانجامد. پس ناقهها را به شتاب میراندیم تا در زَرُود به آن حضرت نزدیک گشتیم، ناگاه مردی از اهل کوفه پدیدار گشت هنگامی که حسین(ع) را دید از راه کناره کرد. آن حضرت اندکی بایستاد گویا دیدار او میخواست اما مثل اینکه پشیمان شد او را بگذاشت و بگذشت و ما هم بگذشتیم
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت0⃣4⃣1⃣ و در قمقام گوید: (به نقل از معجمالبلدان) بَلَنجر بر وزن س
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت1⃣4⃣1⃣
باز یکی از ما به دیگری گفت: نزد آن مرد شویم و او را از خبر کوفه بپرسیم که از آن آگاه است. پس رفتیم تا به او رسیدیم و گفتیم: السلام علیک. گفت: علیکماالسلام. گفتیم: از کدام قبیلهای؟ گفت: اسدی. گفتیم: ما نیز اسدی هستیم نام تو چیست؟ گفت: بکر بن فلان. ما هم نام و نسب گفتیم و پرسیدیم از خبر مردم در کوفه گفت: آری خبر دارم. از کوفه بیرون نیامدم مگر مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته بودند و دیدم پای آنها را گرفته در بازار میکشیدند پس روی به حسین(ع) آوردیم و بدو رسیدیم و با هم میرفتیم تا شب در منزل ثعلبیّه فرود آمد. ما نزدیک او شدیم و سلام کردیم. جواب سلام داد گفتیم: یرحَمُکالله ما خبری داریم اگر خواهی آشکارا بگوییم و اگر خواهی پنهان، پس سوی ما و سوی اصحاب خود نگریست و گفت: من از اینها چیزی پنهان ندارم. گفتیم: آن سوار که دیشب رو به سوی ما میآمد دیدی؟ فرمود: آری خواستم از او چیزی پرسم، گفتیم: ما خبر آن دو را برای تو آوردیم و آن سؤال که خواستی کردیم. مردی است از قبیلة ما صاحبرأی و راستگو و خردمند میگفت: از کوفه بیرون نیامدم تا مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته بودند و دیدم پاهایشان را گرفته و در بازار میکشیدند.
حضرت فرمود: اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون رحمة اللهِ عِلیها و چند بار این کلام را تکرار فرمود پس به او گفتیم: تو را به خدا با اهل بیت از همین جای بازگرد که در کوفه یار و یاور و شیعه نداری، میترسم مردم کوفه به دشمنی تو برخیزند.
آن حضرت سوی اولاد عقیل نگریست و فرمود: رأی شما چیست که مسلم کشته شده است؟ گفتند: سوگند به خدا که باز نمیگردیم مگر آنکه خون او را بخواهیم یا همان که او چشید ما نیز بچشیم. پس حسین(ع) روی به جانب ما کرد و فرمود: زندگی بعد از اینها گوارا نیست. دانستیم که عزم رفتن دارد گفتیم: خدای تعالی تو را خیر پیش آورد. گفت: رحمکماالله. یاران گفتند: سوگند به خدا که تو چون مسلم بن عقیل نیستی، اگر به کوفه روی مردم سوی تو بیشتر شتابند؛ آن حضرت خاموش بماند آنگاه منتظر بود تا وقت سحر با غلامان و خادمان فرمود آب بیشتر برگیرند و کوچ کنند.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت1⃣4⃣1⃣ باز یکی از ما به دیگری گفت: نزد آن مرد شویم و او را از خبر
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت2⃣4⃣1⃣
(ملهوف) و روایت شده است که: چون صبح شد مردی از اهل کوفه مکنّی به ابیهِرّه ازدی را دیدند آمد بر او سلام کرد و گفت: یابن رسولالله چه باعث شد که از حرم خدا و جدّت(ص) بیرون آمدی؟ حسین(ع) فرمود: وَیحَکَ یا اباهِرّة بنیامیه مال مرا گرفتند صبر کردم و مرا ناسزا گفتند. صبر کردم خواستند خون مرا بریزند، بگریختم. قسم به خدا که این گروه ستمکار مرا میکشند و خدای تعالی بر آنها جامة مذلّت پوشاند و شمشیری تیز بر سر آنها گمارد و مسلط کند بر آنها کسی را که زیردست او ذلیلتر باشند از قوم سبا که زنی مالک آنها شد و در مال و خون آنها حکم میکرد.
و شیخ اجلّ ابوجعفر کلینی روایت کرده است از حَکَم بن عُتَیبه گفت: مردی حسین بن علی(ع) را در ثعلبیه دید و نزد او آمد و سلام کرد حسین(ع) فرمود: از کدام شهری؟ گفت: از مردم کوفه. گفت: قسم به خدا ای برادر کوفی اگر در مدینه تو را دیده بودم اثر جبرییل را در سرای خود وقت نزول وحی بر جدّمان به تو مینمودم. ای برادر کوفی آیا سرچشمة علم مردم از پیش ما باشد و آنها بدانند و ما ندانیم چنین نخواهد شد؟ (حکم بن عُتَیبه کندی قاضی کوفه بود و به سال 115 درگذشت و نزد اهل سنت مقامی بلند دارد).
باز آن حضرت رفت تا منزل زباله و خبر کشته شدن عبدالله بن بقطر بدو رسید.
(ملهوف) و در روایتی خبر مسلم بدو رسید.
( ارشاد) و نوشتهای بیرون آورد و برای مردم بخواند: بسماللهالرحمنالرحیم اما بعد ما را رسید جانسوز و دلخراش که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن بقطر کشته شدند و شیعیان ما را بییاور گذاشتند هر کس از شما خواهد بازگردد بر او حرجی نیست و تعهدی ندارد پس مردم پراکنده شدند و از راست و چپ راه بیابان پیش گرفتند. تنها همانها که از مدینه آمدند و اندکی از مردم دیگر که در راه بدانها پیوسته بودند بماندند. این کار برای آن کرد که گروهی از اعراب میپنداشتند به شهری میروند کار آن راست شده و مردم آن شهر به فرمان او درآمده و نخواست با او همراه باشند مگر آنان که بدانند که چه در پیش دارند.
مؤلف گوید: شاید برای همین بود که بسیار یاد میکرد یحیی بن زکریا را اشاره به اینکه کشته میشود و سرش را هدیه میبرند چنانکه سر یحیی را.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت2⃣4⃣1⃣ (ملهوف) و روایت شده است که: چون صبح شد مردی از اهل کوفه مک
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت4⃣4⃣1⃣
فصل سیزدهم
در ذکر دیدار حُرّ بن یزید ریاحی حضرت سیدالشهداء(ع) را و بازداشتن آن حضرت از رفتن به کوفه
( ارشاد) آنگاه امام(ع) تا نیمة روز راه رفتند. در آن هنگام یک تن از یاران تکبیر گفت. حسین(ع) فرمود: اللهاکبر برای چه تکبیر گفتی؟ گفت: درختهای خرما بینم.
گروهی از اصحاب عرضه داشتند: به خدا سوگند که در اینجا ما هرگز نخل ندیدهایم. حسین(ع) فرمود: چه میپندارید و آن چیست؟ گفتند: گمان داریم گوش اسبان است.
حسین(ع) فرمود: من هم چنین بینم؛ آنگاه پرسید: در این زمین پناهگاهی هست که آن را در پس پشت قرار دهیم و با این مردم از یک جانب روبرو شویم؟ گفتند: آری در اینجانب ذُوحُسم است و آن کوهی است (حُسم به ضمّ حاء مهمله و فتح سین یا به ضمّ هر دو در بعضی نسخ حسمی بر وزن ذکری) از سوی چپ سیر فرمای که اگر زودتر بدان رسیدی مراد حاصل است.
پس امام(ع) به جانب چپ گرایید و ما هم به سوی چپ روانه شدیم به اندک مدّتی گردن اسبان نمایان گشت و ما تشخیص دادیم و چون دیدند ما راه بگردانیدهایم آنها هم سوی ما بگردیدند نوک نیزة آنها مانند مگس عسل و پرچمها مانند بال مرغان بود و به جانب ذُوحُسم شتافتیم ما پیشتر رسیدیم از ایشان و امام فرمود خیمه و خرگاه برافراشتند و آن مردم که نزدیک هزار سوار بودند با حرّ بن یزید تمیمی میآمدند تا در مقابل ما بایستادند در گرمای نیمروز حسین(ع) و اصحاب او عمامه بر سر بسته و شمشیر حمایل کرده بودند. امام به یاران فرمود: این جماعت را آب دهید، مردان را سیراب کنید و اسبان را اندکی تشنگی بنشانید. چنین کردند. کاسه و طشت میآوردند و از آب پر میکردند و نزدیک اسبان میبردند. چون اسبی سه یا چهار یا پنج جرعه مینوشید از آن اسب دور کرده نزدیک اسب دیگر میبردند تا همة اسبان را آب دادند.
علی بن طعان مُحاربی گفت: آن روز با حُرّ بودم و آخر همه آمدم. چون حسین(ع) تشنگی من و اسب مرا دید فرمود: راویه را بخوابان. من مراد آن حضرت را ندانستم چون راویه به زبان ما مشک را گویند و به زبان مردم حجاز آن شتر که مشک آب را بر او بار کنند و مشک خواباندنی نیست چون امام توجه کرد که من نفهمیدم فرمود: برادرزاده شتر را بخوابان. من شتر را خوابانیدم و فرمود: بنوش و من هر چه میخواستم آب بیرون میریخت.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت4⃣4⃣1⃣ فصل سیزدهم در ذکر دیدار حُرّ بن یزید ریاحی حضرت سیدالشهد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت5⃣4⃣1⃣
حسین(ع) فرمود: اِخَنِثِ السّقاء یعنی مشک را بگردان من ندانستم چه کنم. خود برخاست و مشک را بگردانید و من آب نوشیدم و اسب را سیراب کردم.
حرّ بن یزید از قادسیه آمده بود و عبیدالله بن زیاد حصین بن تمیم47 را فرستاده بود و در قادسیه نشانیده و حرّ بن زید را گفته بود با هزار سوار در مقدمه به استقبال امام(ع) فرستند و حُرّ همچنان در پیش آن حضرت ایستاده بود تا هنگام نماز ظهر شد. امام(ع) حَجّاج بن مسروق را فرمود اذان بگوید. اذان بگفت و هنگام اقامه حسین(ع) بیرون آمد با اِزار و رِدا و نعلین خدای را سپاس گفت و ستایش کرد. آنگاه فرمود: ای مردم من نزد شما نیامدم تا وقتی که نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما آمدند که نزد ما آی ما امامی نداریم شاید به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع کند اگر بر همان عهد و پیمان استوار هستید باز نمایید که مایة اطمینان من باشد و اگر نه بر آن عهدید که بودید و آمدن مرا ناخوش دارید از همین جا باز میگردم و بدانجایی که بودم میروم. هیچ یک کلمهای در جواب نگفت.
پس مؤذّن را فرمود: اقامه گوی. او اقامة نماز گفت. پس به حُرّ فرمود: میخواهی با اصحاب خود نماز گزاری؟ گفت: نه بلکه تو نماز گزار و ما همه با تو نماز گزاریم. پس حسین(ع) نماز گزارد و آنان را اقتدا کردند.
آنگاه به خیمه درآمد و اصحاب گرد او بگرفتند و حُرّ به جای خود بازگشت و داخل خیمه شد که برای او برافراشته بودند و گروهی از یاران گرد وی فراهم شدند و باقی به صفهای خود بازگشتند و هر یک لگام اسب خود بگرفت و در سایهاش بنشست باز موذّن برای نماز عصر اذان گفت و اقامه و حسین(ع) را پیش داشتند و با همه نماز بگزارد. آنگاه روی بدانها نمود و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد پس از آن فرمود: اما بعد ای مردم اگر از خدای بترسید و حق را برای اهلش بشناسید خدای تعالی بیشتر از شما راضی گردد و ما اهل بیت محمد(ص) اولیتریم به تصدّی امر خلافت. از این مدعیان مقامی که از آنِ آنها نیست و میان شما به ستم و زور رفتار میکنند و اگر از حق ابا دارید و ما را نمیپسندید و حق ما را نمیشناسید و رأی شما اکنون غیر از آن است که در نامهها فرستاده بودید و فرستادگان شما گفتند از نزد شما برمیگردم.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت5⃣4⃣1⃣ حسین(ع) فرمود: اِخَنِثِ السّقاء یعنی مشک را بگردان من ندان
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت4⃣5⃣1⃣
عبیدالله گفت: یابن رسولالله اگر تو را در کوفه یاران و شیعیان بود و به یاری آنها امیدی بود من از همة آنها مجاهدت بیشتر میکردم و لکن شیعة تو در کوفه نماندند و از ترس شمشیر بنیامیه از منازل خود بیرون رفتند.
و ابوحنیفة دینوری گوید: عبیدالله گفت: والله من از کوفه بیرون نیامدم مگر برای اینکه دیدم بسیار مردم برای محاربة او بیرون رفتند و شیعیان وی را بییار و تنها گذاشتند و دانستم البته کشته میشود و من قادر بر یاری او نیستم پس دوست ندارم او را ببینم و او مرا ببیند.
مؤلف گوید: مناسب است در این مقام اشارت به شرح حال عبیدالله بن حُرّ جعفی، و گوییم: میرزا محمد استرآبادی در رجال کبیر خود از نجاشی روایت کرده است که عبیدالله بن حُرّ جعفی سوار دلیر و شاعر نُسْخَتی دارد که از امیرالمؤمنین(ع) روایت میکند آنگاه مسنداً از او روایت کرده است که از حسین(ع) پرسید از خضاب وی فرمود: آن نیست که شما میپندارید حنّاء است و وسمه انتهی کلام میرزا (یعنی این سیاهی در محاسن من چنانکه میپندارید رنگ طبیعی نیست به حنّا و رنگ سیاه شده است).
( قمقام) و حکایت شده است که: عبیدالله مذکور از دوستان عثمان بود و از دلاوران و سواران عرب، در وقعة صفین در لشکر معاویه بود برای محبتی که با عثمان داشت. وقتی امیرالمؤمنین(ع) کشته شد به کوفه آمد و بدانجا بود تا مقدمات کشته شدن حسین(ع) فراهم شد. پس تَعَمّداً از کوفه بیرون آمد تا مقتل حسین(ع) را نبیند.
طبری از ابیمخنف از عبدالرحمن بن جُندب ازدِی روایت کرده است که: عبیدالله بن زیاد پس از کشته شدن حسین بن علی(ع) در جستجوی اشراف کوفه بود، عبیدالله بن حُرّ جعفی را ندید پس از چند روز بیامد و نزد عبیدالله زیاد رفت از او پرسید: ای پسر حُرّ کجا بودی؟ گفت: بیمار بودم گفت: دلت بیمار بود یا تنت؟ گفت: اما دلم هرگز بیمار نبوده است و اما تنم خداوند بر من منّت نهاد و عافیت داد. ابن زیاد گفت: دروغ میگویی با دشمن ما بودی. گفت: اگر با دشمن تو بودم، بودن من مشهود بود و مکان چون منی پوشیده نمیماند.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت4⃣5⃣1⃣ عبیدالله گفت: یابن رسولالله اگر تو را در کوفه یاران و شیع
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت5⃣5⃣1⃣
راوی گفت: ابن زیاد از او غافل گشت ناگهان ابن حُرّ از نزد او بیرون شد و بر اسب خویش بنشست باری ابن زیاد متوجه شد گفت: پسر حُرّ کجاست؟ گفتند؟ همین ساعت بیرون شد. گفت: او را بیاورید. شرطیها نزد او حاضر گشتند و گفتند: امیر را اجابت کن. اسب خویش را برانگیخت و گفت: با او گویید والله به اختیار خود هرگز پیش او نیایم و خارج شد تا در خانة احمر بن زیاد طائی فرود آمد و اصحاب وی در آنجا گرد آمدند و رفتند تا به کربلا رسیدند و مصارع قوم را نگریستند و او و اصحابش برایشان رحمت فرستادند و بخشایش از خدای خواستند و باز برفت تا در مدائن فرود آمد و در این باره گفت:
یَقُوُلُ اَمِیرٌ غادِرٌ حقّ غــادِرٍ
فَیانَدَمِی اَنْ لا اُکُوَنَ نَصَرْتُهُ
لا کُنْتَ قاتَلتَ الشَّهید ابّنَ فاطَمَة
اَلاکُــلُّ نَفسٍ لا تُسَـــدِّد نادِمة
تمام ابیات را مؤلف در اشعار مراثی آورده است.
معنی ابیات این است. امیر بیوفا راستی بیوفا
میگوید، چرا با حسین پسر فاطمه جنگ نکردی، و من پشیمانم از اینکه یاری او نکردم. هر کس درستکار نباشد پشیمان شود.
و هم حکایت شده است که از اَسَف دستها را به یکدیگر میزد و میگفت: با خود چه کردم و این شعرها بگفت:
یعنی: ای دریغ و افسوس و تا زندهام دریغ میان سینه و چنبر گردن من در گردش است. هنگامی که حسین(ع) از چون منی یاری طلبید بر گمراهان و منافقان آن روز که در قصر ابن مقاتل با من میگفت: آیا ما را رها میکنی و میخواهی جدا شوی از ما و اگر من به جان با او مساوات کردمی روز لقای پروردگار به کرامت نائل گردیدمی، با پسر مصطفی جانم به فدای او، پشت کرد و وداع گفت و برفت، اگر دریغ و افسوس دل زندهای را شکافتی، دل من میخواست بشکافد. به حقیقت رستگار شدند آنها که حسین(ع) را یاری کردند و نومید گشتند آن دیگران صاحبان نفاق.
سید اجلّ بحرالعلوم ـ عطّر الله مرقَدَه ـ در رجال خود گوید: شیخ نجاشی در کتاب خویش گروهی را نام برده است که از سَلَف صالح یعنی نیکمردان گذشتة ما بودند و از جملة آنها عبیدالله بن حُرّ جعفی را شمرده است و این مرد همان است که حسین(ع) پس از دیدار حرّ بن یزید بر وی بگذشت و طلب یاری کرد از او و او اجابت نکرد.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت5⃣5⃣1⃣ راوی گفت: ابن زیاد از او غافل گشت ناگهان ابن حُرّ از نزد ا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت6⃣5⃣1⃣
صدوق در امالی از حضرت امام صادق(ع) روایت کرده است که: حسین(ع) چون در قطقطّانیه فرود آمد خیمهای برافراشته دید پرسید: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: از آن عبدالله بن حُرّ جعفی (و صحیح عبیدالله به تصغیر است) پس حسین(ع) سوی او فرستاد و گفت: ای مرد تو خطا بسیار کردی و خدای عزّوجّل تو را مؤاخذه کند به آنچه کردهای، اگر در این ساعت سوی او باز نگردی و مرا یاری نکنی تا جدّ من روز قیامت پیش خدا شفیع تو باشد.
گفت: یابن رسولالله اگر به یاری تو آیم همان اول پیش روی تو کشته شوم و لیکن این اسب من برگیر. به خدا قسم که هرگز سوار آن در طلب چیزی نرفتم مگر به آن رسیدم و هیچ کس در طلب من نیامد مگر نجات یافتم. این اسب من، آن را بگیر.
پس حسین(ع) روی از او بگردانید و گفت: نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو و گمراهان را به یاری خویش نطلبم، ولکن از اینجا بگریز نه با ما باش و نه بر ما چون اگر کسی بانگ ما را بشنود و اجابت ما نکند خدا او را به روی در آتش افکند.
و مفید در ارشاد گفت... و سید بحرالعلوم کلام مفید را موافق آنچه ما اول ذکر کردیم نقل فرمود پس از آن گوید: شیخ جعفر بن محمد بن نِما در رساله شرحُالثّار در احوال مختار گوید: عبیدالله بن حُرّ بن مجمع بن خزیم جعفی از اشراف کوفه بود و حسین(ع) نزد او آمد و به خروج با خود دعوت فرمود. او اجابت نکرد و پشیمان شد چنانکه نزدیک بود از غایت اندوه جانش از تن به در رود و این اشعار گفت: فیالک حسرةً الی آخر الابیات و باز این ابیات را آورده است:
پس از آن گوید: عبیدالله بن حُرّ از یاران مختار شد و با ابراهیم اشتر به حرب عبیدالله زیاد رفت و ابن اشتر خروج او را به خود ناخوش داشت و با مختار میگفت: میترسم وقت حاجت با من غدر کند. مختار گفت: با او نیکی نمای و چشم او را پر کن به مال. و ابراهیم با عبیدالله بن حُرّ بیرون رفت تا در تکریت فرود آمد و بفرمود خراج آن ناحیت بگرفتند و میان همراهان قسمت کرد و برای عبیدالله بن حُرّ پنج هزار درم فرستاد. او برآشفت و گفت: ابراهیم اشتر خود ده هزار درم برگرفته است و حُرّ پدرم کمتر نبود از مالک اشتر پدر او، پس ابراهیم سوگند یاد کرد که بیش از او برنداشتهام. همان مال را که برای خود برداشته بود برای او فرستاد، باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهد او بشکست و قرای اطراف کوفه را غارت کرد و عمّال مختار را بکشت و اموال آنجا را برگرفت و به بصره نزد مُصعَب بن زبیر رفت و مختار فرستاد خانة او را ویران ساختند.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
#asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عاشقان_ظهور
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 #آنچه_در_کربلا_گذشت #قسمت6⃣5⃣1⃣ صدوق در امالی از حضرت امام صادق(ع) روایت کرده است که: حسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه_در_کربلا_گذشت
#قسمت7⃣5⃣1⃣
پس از آن عبیدالله همچنان دریغ میخورد که چرا از اصحاب حسین(ع) نشد و او را یاری نکرد و بعد از آن چرا از پیروی مختار سر باز زد و در این باره گوید:50
و بعد از نقل اینها سید بحرالعلوم ـ رحمهاللهـ فرماید که: این مرد صحیحالعقیده و بدعمل بود چون حسین(ع) را یاری نکرد چنانکه شنیدی و گفت آنچه گفت و با مختار آن کرد که کرد پس از آن دریغ و افسوس میخورد و نَعُوذبالله مِنَ الخِذلان. و عجب از نجاشی است که وی را از سلف صالح شمرده است و به او اعتنا کرده است و نام او را در صدر کتاب خود آورده و من امیدوارم از مهربانی حسین(ع) و عاطفة او که فرمود به او فرار کن تا فریاد ما را نشنوی و خدا تو را در آتش نیندازد اینکه روز قیامت شفیع او باشد با آن همه دریغ و افسوس که میخورد و پشیمانی که از گذشته داشت و آن کرامت که از دست او به در رفت و الله اعلم بحقیقة الحال کلام علامة بحرالعلوم به انجام رسید.
مترجم این کتاب گوید: بر شیخ نجاشی که بزرگترین و موثّقترین علمای رجال است اعتراض نتوان کرد که چرا نام او را در کتاب خود آورده چون علمای رجال را با باطن مردم کاری نیست و از اینکه کسی در آخرت بهشتی است یا دوزخی و خداوند او را ببخشد و یا عذاب کند بحث نمیکنند بلکه مقصود آنها تحقیق روایت است و بسا نیکمردان درستاعتقاد که در آخرت بهشتی باشند. روایاتشان مردود باشد برای کثرت سهو و تخلیط و لَیِّن بودن در قبول هر حدیثی یا غلوّی که به حد کفر نرسد مانند مُعَلّی و مُفضّل و محمد بن سنان. و گفتهاند: نَرجُو شَفاعَةَ مَنْ لاتُقْبَلُ شَهادَتُهُ. و شاید کسی همه عمر به سلامت و ضبط گذراند و در آخر عمر منحرف شود حدیث او را قبول کنند هر چند او را معلون و دوزخی دانند مانند علی بن ابیحمزة بطائنی که حضرت رضا(ع) او را لعنت کرد با این حال غالباً او را موثّق شمرند که از او دروغ نشنیدند.
و گاه باشد که مردی همة عمر به فساد بگذراند و دروغ بسیار گوید و آخر توبه کند و بهشتی شود، احادیث او را نپذیرند.
اما عُبَیدالله بن حُرّ جعفی چنانکه نجاشی گوید نسختی داشت از امیرالمؤمنین روایت میکرد و رُوات شیعه هم آن را روایت کردند. البته نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته است باید کتاب او را هم در ضمن کتب ذکر کند و نباید گفت چون عبیدالله حسین(ع) را یاری نکرد آن کتاب را ننوشته و روایت نکرده است و سَلَف صالح محمول بر غالب است.
مؤلف گوید: خاندان بنیالحُرّ جعفی از خانوادههای شیعهاند و از آنهاست ادیم و ایّوب و
زکریا از اصحاب امام جعفر صادق(ع) که نجاشی نام آنها را ذکر کرده است و گوید: ادیم و ایّوب مُوَثّق بودند و اصلی داشتند و زکریا کتابی داشت (و اصل در اصطلاح رجال آن کتاب معتبر است که بدان اعتماد بیشتر باشد).
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
#عاشقان_ظهور
@asheghanezohor
🏴🏴🏴🏴🏴🏴