eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله نجـــــفی 🌼هرڪس را دیدید در عالـــم نام و نشـــــانی پیدا ڪرده بدانید یڪ جایی به او ڪرده است. 👋 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
❗️ 🌼در انجام ، هرقدر که می‌توانی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست! 🍃زیرا اگر بنده خدا در ، گامی بردارد، نیز او را خواهد فرمود! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از لیست نمایندگی های محصولات تنهامسیری
🛍 نماینده رسمی فروش محصولات تنهامسیری در: 🏵 استان تهران - شهرستان شهریار - مرکز فرهنگی امامزاده اسماعیل علیه السلام 📲 شماره تماس: 09124680233 آقای قائمی
برای تهیه کتابهای تنها مسیری با ایشون تماس بگیرید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
زمان: حجم: 246.5K
چیکار کنم نماز صبحم قضا نشه؟! 🔷🌹🔷 🌺 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
دردونه🌹 یکی بود یکی نبود. دردونه؛ اسم کبوتری بود که روی درختِ کاج زندگی می کرد.🌲🕊 ولی یک روزباد تندی وزید و لانه ی در دونه را خراب کرد. دردونه تصمیم گرفت. برای خودش یک جای دیگری لانه درست کند. او شنیده بودکه کمی دورتر؛ شهری هست که پرنده ها باهم زندگی می کنند. دردونه راه افتاد. پرواز کرد تا آن شهر را پیدا کند.🕊 رفت و رفت و رفت ؛ تا بالاخره به شهرِ پرنده ها رسید. خسته و گرسنه بود. پیشِ طوطی بزرگ رفت که شهردار شهر پرنده ها بود.🐦 طوطی وقتی حرف های در دونه را شنید؛ گفت: _خب تو الان تنهایی نمی تونی برای خودت لانه درست کنی. خیلی هم خسته هستی. صبر کن تا بگم پرنده ها بهت کمک کنند. طوطی بالای درختی رفت و همه پرنده هارا صدا زد و گفت: _همه شما به دردونه کمک کنید تا برای خودش لانه درست کنه. تا هوا تاریک نشده؛ باید لانه آماده باشه. بعضی پرنده ها قبول کردند و برای کمک آمدند. ولی بعضی پرنده هاگفتند: _ما خودمان کار داریم. به ما ربطی نداره. ونیامدند کمک کنند. خلاصه؛ بعد از چند ساعت لانه ی دردونه آماده شد.🎍🌳 و او با خوشحالی به لانه ی جدید وارد شد. واز همه پرنده هایی که کمکش کرده بودند تشکر کرد. پرنده هایی که کمک نکرده بودند.وقتی دیدندکه لانه دردونه به این سرعت ساخته شده وطوطی و پرنده هایی که کمک کردند همه خوشحال هستند؛ از این که کمک نکرده بودند؛ پشیمان شدند. جلو آمدند و از طوطی و دردونه معذرت خواهی کردند. وگفتند: _مارا ببخشید. ماهم دلمون می خواد کاری کنیم. طوطی خندید وگفت:🐦 _شماهم برید برای شام امشب فکری کنید. چون همه ی ما خسته و گرسنه ایم. پرنده ها با خوشحالی رفتند تا شام را آماده کنند. آن شب در شهر پرنده ها جشنِ بزرگی بر پا شد. وهمه شاد و خوشحال کنارِ هم یک شام خوشمزه خوردند.💥 🎄🎍🌳🌴🎋✨⚡️💥💥 (محمد حسین) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی نگران شدم به خاطر خوابی که دیده بودم. به ساعت نگاه کردم. نزدیک اذان صبح بود. به آشپزخانه رفتم. وضو گرفتم ویک لیوان آب را جرعه جرعه خوردم. بعد روبه قبله ایستادم و دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: _السلام علیک یا ابا عبدالله. دلم آرام گرفت. آماده نماز شب شدم. آخر نمازبودم؛ که حسین بیدار شد و گریه کرد. زود سلام دادم و رفتم برش دارم که تلفن زنگ زد. صدای گریه ی حسین و زنگ تلفن در هم پیچید. با شنیدن صدای زنگ تلفن؛ دلم به شور افتاد. حتما اتفاقی افتاده. سریع حسین را برداشتم و رفتم سمت گوشی تلفن که قطع شد. نشستم و اول به حسین شیر دادم که ساکت بشه. و بعد گوشی را برداشتم. شماره نا شناس بود و من هر چه تماس می گرفتم؛ بوقِ اشغال می زد. کلافه شده بودم.😩 صدای اذانِ صبح به گوشم رسید. "خدایا کمکم کن " حسین خوابش برد. توی رختخوابش گذاشتم. دلم آشوب بود. ولی توکل به خدا کردم و نماز صبحم را خوندم. دوباره شماره را گرفتم. بعد از دوتا بوق یک خانم برداشت. _الو سلام. _سلام بفرمایید. _ببخشید شما بامن تماس گرفتید. _شما؟ _من؟... اینجا منزله قادر... _آهان فهمیدم خانم. درسته من باهاتون تماس گرفتم. لطفا خودتون را برسونید بیمارستان. _چی بیمارستان؟😳 چی شده؟ تورا خدا بهم بگید 😭 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون