۲۱ تیر ۱۳۹۸
#آیه_درمانے💠پنج آیه ی کلیدی قرآن
#سراین ایات از اسرار میباشد
هر کس این پنج آیه را هر #روزیازده مرتبه بخواند برای او هر حاجت و امر مهمی آسان گردد و به زودی به مراد خویش انشاء الله خواهد رسید.
۱- آیة الکرسی تا و هو العی العظیم
۲- آل عمران آیه ۲ : اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ
۳-نساء آیه ۸۷ :اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا
۴- طه آیه ۸ : اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى
۵-تغابن آیه ۱۳ : اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۲۱ تیر ۱۳۹۸
✨﷽✨
✅نظم امام رضا (ع) مثال زدنی بود.
✍یاران امام (ع) هربار که همراه ایشان میشدند، متوجه سبک زندگی خاص و زیبای ایشان میشدند. مثلا امام (ع)، برای اینکه برای همه امور خود فرصت کافی داشته باشند، هر روزِ خود را به چهار قسمت تقسیم میکردند و به یاران خود هم میفرمودند: «بکوشید روزتان را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای عبادت و خلوت با خدا، بخشی برای تأمین معاش، بخشی برای معاشرت و مصاحبت با برادران و بخشی برای تفریح. از نشاط بهدستآمده از تفریح، نیرویی برای انجام وظیفه در بخشهای دیگر بهدست میآورید»
از موارد جالب دیگر این بود که ایشان نه تنها به پاکیزگی و مرتب بودن اهتمام داشتند، حتی برای مثال، مسواکدانی داشتند که پنج مسواک در آن بود. بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه را نوشته بودند و هنگام هر نماز، با یکی از آنها مسواک میزدند.
💥رفتار امام (ع) همیشه به اطرافیان نشان میداد زندگی یک انسان باایمان و باخدا، یک زندگی پریشان نیست؛ بلکه پر از نظم و ترتیبی است که لحظهها را پر میکند آرامش و زیبایی
📚برگرفته از عیون اخبار الرضا (ع). ج۲
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۲۱ تیر ۱۳۹۸
✨﷽✨
✍الهـی ...
هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختیام را نگیر.
هنگامی که تواناییام دادی، عقلم را نگیر.
هنگامی که مقامم دادی، تواضعم را نگیر.
آنگاه که تواضعم دادی، عزتم را نگیر.
وقتی قدرتم دادی، عفوم را نگیر.
هنگامی که تندرستیام دادی، ایمانم را نگیر.
و آنگاه که فراموشت کردم، فراموشم نکن …
" آمین یا رب العالمین"
✅خدای من مرا ببخش بابت سهل انگاری هایم
خودت خوب میدانی من بی توهیچم این روزها
بیشتر هوایم را داشته باشه این روزها بیشتر
حواست ب من باشد....من به جز هوای تو چیز
دیگری نمیخواهم...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۲۱ تیر ۱۳۹۸
۲۱ تیر ۱۳۹۸
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
۲۱ تیر ۱۳۹۸
#داستان_کودکانه
❤️به نام خدای مهربون❤️
موش حسود🐭🐭
یکی بودیکی نبود تویه جنگل سرسبز وپردرخت 🌲🌳🌿خرگوش وسنجاب درهمسایگی هم به خوبی وخوشی کنارهم زندگی میکردن واونهادوستان خیلی خوبی برای هم بودن وهمیشه توکارهابهم دیگه کمک میکردن وهوای همدیگرروداشتن
🐿🐿🐿🐰🐰🐰🐰🐰
توجنگل قصه مایه موش هم زندگی میکرد که خیلی بداخلاق بود واصلاباهیچکس دوست نمیشدوهمیشه تنهای تنهابود وهروقت هم خرگوش وسنجاب روباهم میدید خیلی به دوستی اونهاحسودی میکرد
🐭🐹🐭🐹🐭🐹🐭🐹
یه روزباخودش گفت بهتره که یه نقشه ای بکشم وکاری کنم که دوستی این دوتابهم بخوره😡😡موش فکرکرد وفکرکردتاخلاصه یه فکری به ذهنش رسیدباصدای بلند خنده ای کردوگفت بانقشه ای که کشیدم دیگه دوستی سنجاب وخرگوش بهم میخوره واونهاهم مثل من تنهامیشن🤔🤔🤔
یه روزکه خرگوش رفته بوددیدن خانواده اش وسنجاب تنهابودموش رفت پیش سنجاب وگفت چراناراحت وغمگینی 😑سنجاب گفت خرگوش نیست ومن خیلی حوصله ام سررفته موش گفت:اخه خرگوش هم شد دوست خوب برای تو؟؟؟😬😬😬😬
سنجاب گفت چه طورمگه ⁉️موش گفت توخبرنداری یه روزکه تولونه ات نبودی من دیدم که خرگوش اومد وهمه ی گردوهایی که جمع کرده بودی روباخودش برد😧😧
سنجاب رفت توفکرویادش افتادچندروزپیش گردوجمع کرده بود وگذاشته بودتولونه اش ورفته بود بیرون وقتی برگشته بود ازگردوهاخبری نبود
☘🍀🍀🍃🍁🌾🍂🎍🎄
سنجاب خیلی ازدست خرگوش ناراحت شد که چرابدون اجازه گردوهاروبرداشته🤔🤔🤔وباخودش گفت من دیگه باخرگوش دوست نیستم 🐹🐰🐹
روزبعد خرگوش به خونه اش برگشت و برای دیدن سنجاب رفت دم لونه اش وشروع کردسنجاب روصداکردن ولی هرچی صدا کرد سنجاب جوابش رونداد 😭😭😭😭😭
خرگوش باناراحتی برگشت
چندروزی هیچ خبری ازسنجاب نبود تااینکه یکروزکه خرگوش رفته بود،دم برکه اب بخوره سنجاب رودیدکه خیلی ناراحته و حتی جواب سلامش روهم نداد💦💧💦💧💦💦💧
خرگوش پرسید چیزی شده ❓من کاری کردم که ازدستم ناراحتی‼️
سنجاب گفت چرابدون اجازه من اومدی تولونه ام وگردوهام روبرداشتی خرگوش گفت چرامن بایداین کارروکرده باشم مثل اینکه یادت رفته من که اصلاگردونمیخورم😃😃😃😃
همینطورکه خرگوش وسنجاب داشتن باهم حرف میزدن خانم گنجشکه جیک جیک کنان اومدوگفت بسه دیگه چرادارید باهم دعوامیکنید🐥🐥🐥🐥🐥🐥
وبه سنجاب گفت من میدونم کی گردوهات روبرداشته سنجاب باتعجب پرسید کی😤😤
خانم گنجشکه گفت کارموشه یه روزکه تونبودی اون اومدوگردوهات روبرداشت ومن ازلای درختها اون رودیدم
سنجاب ازاینکه بدون فکرحرفهای موش روباورکرده بود وبادوستش دعواکرده بود خیلی ناراحت شد وازخرگوش معذرت خواهی کرد
خرگوش گفت به شرطی تورومی بخشم که خیلی زودحرفهای دیگران رودرباره دوستانت باورنکنی و اول خوب فکرکنی بعد تصمیم بگیری
سنجاب خندید وگفت چشم هرچی دوست خوبم بگه قبوله ❤️💜💜❤️
(خانم نصر آبادی)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
۲۱ تیر ۱۳۹۸
۲۱ تیر ۱۳۹۸
#گندمزار_طلائی
#قسمت_439
کنار باغچه ایستادم و هوس کردم که گلهارا آب بدم.
سطل را برداشتم و از آب حوض پر کردم و پای گلها ریختم. انگار گلها از خواب عمیقی بیدار شدند. لبخند زدند و سلام گفتند. گلها هم دلشون برای من تنگ شده بود.
چقدر بابا به باغچه می رسید.
خیلی این باغچه را دوست داشت.
با لبخند به گلها سلام کردم و حالشون را پرسیدم.
هوا داشت روشن می شدو من کنار باغچه با گلها حرف می زدم.
یادِ سماور افتادم. رفتم آشپزخانه.
اما با کمال تعجب دیدم که قوری روی سماوره.😳
چای ریختم و بردم توی اتاق.
مامان سفره را پهن کرده بود و قادر کنار سفره نشسته بود.
سلام گفتم و با لبخند گفتم:
_شماها کِی بیدار شدید؟
مامان لبخند زد و جواب سلام را داد.
قادر هم با لبخند بهم نگاه کردو گفت:
_ما خواب نبودیم که بیدار بشیم.😊
_اِه یعنی بعد از نماز نخوابیدید؟
_نه عزیزم. داشتیم تورا تماشامی کردیم😊
_منو⁉️😳
برای چی⁉️
مامان خندید و گفت:
_آخه امروز خیلی عجیب شدی😊
لبخند زدم و سرم را پایین انداختم و بعد خوابم را براشون تعریف کردم و گفتم:
_بابا از دستم ناراحت بود. منم تصمیم گرفتم که دیگه طوری زندگی کنم که بابا خوشحال باشه.
مامان نزدیک آمد و گونه ام را بوسید وگفت:
_خدارا شکر. راستش منم خیلی نگرانت بودم. خیلی خوشحالم که تصمیم درستی گرفتی.
هنوز لقمه اول را برنداشته بودم که صدای حسین بلند شد و بعد چهار دست و پا خودش را به ما رساند.
بابا خیلی بچه ها را دوست داشت.
زود پاشدم و در آغوش گرفتمش و بوسیدمش.
خیلی وقت بود از به آغوش کشیدنش لذت نبرده بودم.
واقعا شیرین بود.
خدارا شکر کردم وبرای آرامش بابا دعا کردم.
قادر راست می گفت، هیچ وقت بابا فراموش نمی شد. ولی باید پذیرفت که او در جای دیگه ای زندگی جدیدی را آغاز کرده. پس ماهم باید زندگی کنیم.
پذیرش رنج ها، تحملشون را را حت تر می کنه.
راحت و آرام شدم. از وقتی رنج فراق بابا را پذیرفتم.👌
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۲۱ تیر ۱۳۹۸
۲۱ تیر ۱۳۹۸
دلنوشته 🌹
یارب
آمدم امشب که من باعشق مهمانت شوم
مثلِ هر شب خوانمت یا که غزل خوانت شوم
آمدم با کوله باری از گنه دل پر زدرد
بهر امیدی که بخشایی و قربانت شوم
گرچه دارم رویِ همچون شب ولی قلبم
سپید
پر زمهرت آمدم تا غرقِ احسانت شوم
گرگنه کاری چو من داند که لطفت بی حداست
آید و گوید که یارب من چه حیرانت شوم
شبتون بهشت
دلتون آرام
التماس دعا 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
۲۱ تیر ۱۳۹۸
۲۱ تیر ۱۳۹۸