🔸پس خیلی خیلی بهتره
به جا اینکه اشتباهات و عیبهای دیگران را زیر ذره بین بذاریم
برگردیم به سمت خودمان و
با
دقیق تر از ذره بین
مثلا تلسکوپ😊
و با دقت هر چه بیشتر عیوب خودموان را بشناسیم
و در صدد رفع آنها باشیم👌
🔺اصلا هدف خلقت همینه
ما به دنیا امدیم تا رشد کنیم
و به خدا برسیم
انا لله و انا الیه راجعون
درست شد؟؟؟
پس با توکل به خدا و توسل به اهل بیت
شروع کنیم
ان شاءالله تلاشمون نتیجه خوبی خواهد داد
ان سعیکم مشکورا
موفق باشید
ما را هم دعا کنید 🌺
#همسرداری
هرگز همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید❌
مقایسه همسر با دیگران بدترین عادات زناشویی است
که منجر به طلاق عاطفی بین زوجین می شود و اعتماد بنفس طرفین را به شدت پایین می آورد❌
اگر میخواهید در زندگی زناشویی خود همیشه موفق باشید
به شریک زندگی خود و کسی که انتخاب کرده اید احترام بگذارید👌
و او را با همه خوبی و بدی هایش بپذیرید✅ و دوست داشته باشید💞
زیرا هیچ کس خوب مطلق نمی باشد و هرکس خطاهایی دارد
پس لزومی ندارد که باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنید❌
قدر داشته هاتون را بدانید👌
بسیار هستند زوج هایی که ناخواسته
موجب از همپاشی زندگی شان شدند و در حسرت زندگی از دست داده شان
می سوزند و راه برگشتی ندارند❌
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#آقایون_بخونن
10 جمله که زنان عاشق شنیدن آن هستند:
❣ تو از همه خوشگلتری.
❣ تو مادر ایده آلی خواهی شد...
❣ نمیتونم بگم چقدر دلربا و زیبا هستی
❣ تو واقعا باهوش و جذابی
❣میخوام همه عمرمو با تو سپری کنم..
❣ تو بهترین دوست منی
❣ تو در فوق العاده ای
❣روز خوبی داشتی؟
❣در مورد ... چه احساسی داری؟
❣دوست دارم....💞😘
آقایون دریغ نکنید👌
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
۶۲)
#شبهای_بدون_او
#قسمت_62
لبخندی زد:
- ولی فکر میکنم هشتاد درصد حله. درسته؟
واقعا مانده بودم چه بگویم. چقدر عذابآور بود.
وقتی سکوت و تعلل مرا در جواب دادن دید، سرش را پایین انداخت:
- یعنی هنوز هم تردید دارید؟ مورد تاییدتون نیستم؟
- نه! یعنی... ببخشید، باید فکر کنم.
- باشه، اشکالی نداره. منم به همین خاطر میخوام این هدیه رو قبول کنید تا هروقت هم دوست داشتی فکر کن، اما فکر نکنم مادر من دیگه بیشتر از این صبوری کنه.
متعجب به سمتش برگشتم. خندید:
- آخه عزمش رو جزم کرده که من رو زن بده. اگر شما زیاد دست دست کنی، ممکنه صبرش تموم بشه. تا همین الان هم خیلی صبوری کرده.
کمی مکث کرد و ادامه داد:
-البته از شما خوشش اومده و به خاطر همین صبر کرده. به نظرم این هدیه رو قبول کنید تا خیالش راحت بشه. بعد سر فرصت فکرهاتون رو
بکنید.
واقعا گیج شده بودم. نمیتوانستم حرفهایش را هضم کنم. یکباره کاغذ کادو را کشید. چیزی را که میدیدم، به هیچ عنوان برایم قابل قبول نبود.
خودم را عقب کشیدم. دستهایم را سپر کردم:
- نه، نه! من نمیتونم قبول کنم.
بلافاصله از جا بلند شدم. یک قدم عقب رفتم که صدای سرفهای را پشت سرم شنیدم.
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام
۶۳)
#شبهای_بدون_او
#قسمت_63
به سمتش برگشتم. ترانه سینی چای به دست پشت سرم ایستاده بود. صدایش را صاف کرد:
- ببخشید، گفتم هوا سرده، چایی داغ آوردم.
سینی را روی صندلی کنار مهرداد گذاشت:
- بفرمایید.
مهرداد از جا بلند شد و تشکر کرد. ترانه نگاهش را به دست او و بعد به چهره من چرخاند. چشم غرهای رفت. یک قدم عقبتر ایستاد:
- ببخشید دخالت میکنم، ولی این مریم خانم ما به شدت خجالتیه.
مهرداد سر به زیر ایستاده بود. ترانه مِن مِنی کرد:
- ببخشید میپرسم. این کادو برای مریمه، درسته؟
به بازویش زدم که ساکت شود ولی دستش را کشید و ادامه داد:
- آقا مهرداد، اگر چند روز بهش فرصت بدید، حتما خوب فکرهاش رو میکنه.
مهرداد همانطور سر به زیر گفت:
- چشم، هر طور راحتید. فقط خواستم این گوشی رو داشته باشه. اگر سوالی خواست بپرسه، براش سخت نباشه. منم مرتب مزاحم شما نشم.
ترانه سریع گوشی را گرفت:
- دستتون درد نکنه، فکر خوبیه.
کمی گوشی را نگاه کرد:
- این الان فعاله؟
- بله. الان یک تک زنگ میزنم شمارهام بیفته.
دندانهایم را روی هم فشردم و چشم غرهای رفتم؟ ولی ترانه، بیاعتنا و منتظر، به صفحه گوشی چشم دوخت.
صدای زنگ گوشی که بلند شد، آن را به دستم داد:
- خب مبارکت باشه. این هم از این.
این دیگه این همه ادا و اصول نداشت.
با حرص گفتم:
- ترانه؟!
- اِه، چیه؟
سرش را نزدیک کرد و آهسته گفت:
- جای تشکرته؟! عرضه نداری یه کاری رو درست انجام بدی. جوون مردم رو علاف کردی.
مهرداد نشست و تماس را قطع کرد و فنجان چای را برداشت:
- بفرمایید، سرد میشه.
ترانه سری تکان داد:
- نوش جان.
لبخندی به من زد:
- فعلا، با اجازه.
با تعجب رفتنش را نگاه کردم و بعد نگاهم سُر خورد روی گوشی توی دستم.
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام